اینکه علم ثابت کرده است که تمامی ذرات عالم هوشمند هستند، میتواند هم به نفع ما باشد و هم به ضرر ما! اینکه تمام افعال و رفتار ما در حافظۀ ناتمام این هستیِ ناتمام ضبط خواهد شد هم همینطور! اگر لحظههایمان را با نیکی تزئین کنیم، نیکی به ما برمیگردد و اگر بدطینت باشیم و بد کنیم، حتماً بد میبینیم.
حکایت «شحنه مردمآزار» را شنیدهاید؟ همان داروغهای را میگویم که عمری برای مردم چاه کند و عاقبت خودش گرفتار چاه شد. داروغه یک شخصیت نیست، یک سبک زندگی است. همۀ ما افرادی را میشناسیم که آزارمان دادهاند و یا دیگران را آزردهاند و با همین منش و قُلدری عمری روزگار گذراندهاند. گویا گمان کردهاند که فقط آنها خلیفۀ خدا روی زمیناند و مابقی مردم بردگانی هستند که باید در خدمت آنها باشند. از بین ما کسانی که صبور بودهاند عاقبت ناخوش این افراد را دیدهاند. بله، به قول معروف «در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد!» در دریای اخلاق، این مقوله همان نهنگ عظیمالجثهای است که صدا و هیبتش امواج دریا را میلرزاند و تمام جانوران را میترساند، حتی آدمیان را!
در هر فرهنگ و ادبی به صورت گسترده به این موضوع پرداخته شده است. شیخ اجل، سعدی هم از کشتیداران این دریا است. سعدی در بوستان خود داستان شحنهای (داروغهای) را نقل میکند که بیانگر افرادی است که بر خلاف جهت شنا میکنند و این عمل نهتنها باعث پیشرفت نشده، بلکه روزی غرقشان خواهد کرد.
در این حکایت آمده است:
- گزیری به چاهی در افتاده بود، که از هول او شیر نر ماده بود
- بداندیش مردم بجز بد ندید، بیفتاد و عاجزتر از خود ندید
- همه شب ز فریاد و زاری نخفت، یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت
- تو هرگز رسیدی به فریاد کس، که میخواهی امروز فریادرس
- همه تخم نامردمی کاشتی، ببین لاجرم بر که برداشتی
- که بر جان ریشت نهد مرهمی، که دلها ز ریشت بنالد همی
- تو ما را همی چاه کندی به راه، بسر لاجرم در فتادی به چاه
- دو کس چه کنند از پی خاص و عام، یکی نیکمحضر دگر زشتنام
- یکی تشنه را تا کند تازه حلق، دگر تا بگردن درافتند خلق
- اگر بد کنی چشم نیکی مدار، که هرگز نیارد گز انگور بار
- نپندارم ای در خزان کشته جو، که گندم ستانی به وقت درو
- درخت زقوم ار به جان پروری، مپندار هرگز کز او برخوری
- رطب ناورد چوب خرزهرهبار، چو تخم افگنی بر همان چشم دار [1]
روزی روزگاری داروغهای مردم آزار که بدخواه و بداندیش و بدطینت بود و همواره موجب آزار دیگران میشد، در چاهی افتاد. آن داروغه آنقدر هیبت داشت که شیر نر در مقابلش از ترس، نرینگی خود را از دست میداد! او که عمری به خاطر هیبتی که داشت باعث وحشت دیگران میشد و به زور و بازوی خود مینازید، اکنون در چاهی افتاده بود که دستش از همهجا کوتاه بود و مُهر عجز بر پیشانیاش زده شده بود. داروغه تمام مدت برای نجات خودش از چاه تلاش کرد و فایدهای نداشت. سپس شروع کرد به فریادزدن، اما کسی پیدا نشد که به دادش برسد.
فردی که در آن حوالی گذر میکرد متوجه فریاد و زاری داروغه درون چاه شد. آن فرد به جای ریسمانانداختن و کمککردن، سنگی را در چاه انداخت و گفت: تو مگر در طول عمرت دست کسی را گرفتهای که انتظار داری کسی دستت را بگیرد؟ مردمی که فقط از تو زخم خوردهاند چگونه میتوانند مرهمت باشند؟ تویی که تمام عمر برای مردم چاه کندی حالا خودت در آن سقوط کردی. تو همانی را درو کردی که قبلاً کاشته بودی.
طبق عادت، برگردیم به خودمان. ما تا به حال چه چیزهایی کاشتهایم؟ چندبار بد کسی را خواستهایم و خودمان بد دیدهایم؟ چندبار ته دلمان آرزوی خوبی برای دیگری کردیم و آرزوی خوب خودمان برآورده شد؟ برای چه کسانی راه هموار کردیم و برای چه کسانی چاه کندیم؟
پس اینکه «جوجهها را آخر پاییز میشمارند» و هنوز قصۀ ما تمام نشده است، میتواند هم به نفعمان باشد و هم به ضررمان! به قول سعدی: نمیتوانی جو بکاری و گندم درو کنی، نمیتوانی درخت خرزهره (درختچهای سمی) بکاری و خرما جمع کنی، نمیتوانی به درخت گز آب دهی و انگور آبدار از آن بچینی، نمیتوانی درخت زَقوم (درختی تلخ، زهردار و سمی) پرورش دهی و میوه شیرین و لذیذ آن را بخوری. پس حواست به این باشد که به دیگران نیکی میکنی یا بدی، چون همانگونه با خودت رفتار خواهد شد.
پینوشت:
- بوستان سعدی، باب اول در عدل و تدبیر و رأی، حکایت شحنۀ مردمآزار
یادداشت از دکتر عاطفه جعفریان
دیدگاه خود را بنویسید