نگاهی به چهرۀ فرزندآوری و جمعیت در ادبیات معاصر فارسی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، ۱۱ ژوئیه مصادف با بیستم تیرماه روز جهانی جمعیت است. روز جهانی جمعیت با هدف افزایش آگاهی مردم دربارهٔ جنبههای مختلف جمعیت در تقویم جهانی ثبت شده است. موضوع فرزندآوری و افزایش جمعیت در کشور ما مسئلهای پیچیده است که بعضاً با مقاومت نسل جوان مواجه میشود؛ نسلی که بهدلیل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در دهه شصت و سالهای پساجنگ، خود محصول انفجار جمعیت و تبعات آن هستند اما یکی از مسائل اصلی کشور ما در سالهای پیش رو، کاهش جمعیت جوان و بحران سالمندی جمعیت است لذا باید دربارۀ آن بیندیشیم و بخوانیم.
این روزها عدهای از زوجهای جوان ترجیح میدهند به جای فرزندآوری، حیوانات خانگی در خانه داشته باشند. عدهای هم میگویند چه تضمینی وجود دارد که بچه بیاورند و بچهها در ایران ماندگار شوند؟ اگر قرار باشد فرزندانشان راهی جغرافیای دوری شوند، پس چرا بار و زحمت اضافهای بر دوش بکشند و بهترین سرمایه زندگیشان؛ سالهای جوانی را در جایی سرمایهگذاری کنند که رفتنی است؟ البته که بین نسل پدران و مادران امروزی و بعضاً قدیمی، فرزندآوری برخلاف گذشته، بعضاً مفهوم عمیقتری پیدا کرده است و بچهها دیگر معنی عصای دست یا زنگوله پای تابوت نمیدهند؛ چه بسیار مادران و پدرانی که با علاقه فرزند آوردهاند اما به ناچار فرزندانشان را راهی کشورهای دیگر کردهاند. میل به مهروعطوفت و خرجکردن خود برای دیگری و میل به جاودانگی در اقصینقاط جهان هنوز از مهمترین عوامل فرزندآوری هستند.
بههرروی، ایران در سالهای آتی به جمعیت جوان نیاز دارد اما چارۀ کار فقط انتظار فرزندآوری از زوجهای جوان و خاصه زنان نیست و آنها نمیتوانند بار تمام سیاستگذاریهای اشتباه و مشکلات مدیریتی را بردوش بکشند. اصلاح باورهای اشتباه درباره ازدواج، حذف برچسبهای ناروا همچون تجرد قطعی برای میانسالانی که درصورت ازدواج کماکان آمادگی باروری دارند، بهبود سبک زندگی بهویژه در زمینههای تغذیه، ورزش و سلامت روان و دستکمنگرفتن توانایی زنان برای مادری (آنگونه که در کشورهای پیشرفته دستکم گرفته نمیشود) و شکوفایی اقتصاد، همهوهمه از عواملی هستند که یارای این را دارند تا نرخ فرزندآوری را در ایران صعودی کنند.
نقش مغفول ادبیات در نگاه به فرزندآوری و جمعیت
فرزندآوری و جمعیت، موضوعی است که در وهلۀ اول باید از منظر علومی همچون پزشکی، جمعیتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی، رفاه اجتماعی و توسعه به آن نگریسته شود و غالباً هم چنین میشود اما نقش فرهنگوهنر و بهویژه ادبیات مورد غفلت واقع شده است. چه کتابها، جستارها و اشعار فراوانی که رهیافتهایی نسبت به زاد و ولد دارند، اما به آنها توجهی نکردهایم.
روانشناسها معتقدند وقتی که نمیتوانیم چیزی را شناسایی کنیم، آن را از ضدش بجوییم. اگر جمعیت را به نور همانند کنیم، تجرد و بیفرزندی، سایهاش هستند. شاید بیراه نباشد دربرابر این روز روشن، تاریکی را هم ببینیم و بشناسیم. ادبیات همیشه فرصتهایی دراختیارمان قرار میدهد تا از انسانیترین و تاریکترین لحظات زندگی آدمها در اقصینقاط جهان _صرفنظر از طبقه اجتماعیشان، جنسیت، سنوسال و... سردربیاوریم.
شاید مشهورترین کتابی که اشاراتی درباره بیفرزندی داشته باشد؛ آن هم وقتی زنومرد دیگر کمسال نیستند، کتاب قرآن باشد. در سورههای آلعمران و ابراهیم درباره فرزندآوری حضرت زکریا و همسرش و حضرت ابراهیم و بانویش حضرت ساره آیاتی آمده است که شرح آنها در این مجال نمیگنجد. در این یادداشت اما بدون داوری، از دَرِ ادبیات و دنیای کتابها به ماجرای جمعیت سرکی میکشیم تا ببینیم چهره جمعیت در فرهنگ فارسی چطور است و دغدغههای زوجین جوان که فرزند ندارند یا آنهایی که صاحب فرزند شدهاند، در کتابهای همروزگار با ما چیست؟
«گورهای بیسنگ؛ نُه جستار دربارۀ نازایی»
این کتاب جستار را «بنفشه رحمانی» نوشته و نشر چشمه آن را راهی بازار کرده است. رحمانی از آرزوها و احساسات زن و مردی که در آرزو و تلاش برای مادروپدرشدناند، نوشته؛ زنی که از قضا خودش است و مردی که همسر اوست. زنی که انواع و اقسام روشهای بارداری را سنجیده و به بعضی از آنها دل خوش کرده و سختیاش را بهجان خریده و نتیجهای نگرفته، او هم یکی از زنان چشمبهراهی است که مطب پزشکهای متخصص زنان و زایمان را آباد کرده و به تشبیهات جالبی درباره این مطبها رسیده.
او گویی سیارهای از آدمهای متفاوت با سرنوشتهای عجیب و بعضا مکمل هم را در رفتوآمدهایش به مراکز مختلف به چشم دیده است؛ زوجینی که فرزنددار نمیشوند در برابر زوجینی که میخواهند بچه دیگران را نه ماه در حریم خود راه بدهند. او به کشفوشهودهای مادرانه بسیاری در مراقبت از کودکان بهزیستی و بارداری دیگران میرسد، تا جایی که آدم گاهی با خودش میگوید که زندگی دونفره در خانه بزرگ سهخوابه با زن مدرنی که در رؤیای مادری پیامبر شده، کامل است و همین بعثت برای او کافی است. در قسمتهایی از کتاب آمده است:
«من آدم بازندهای بودم. وقتی در بیستویکسالگی به تهران آمدم میخواستم برنده باشم. جاهای زیادی کار کردم و کارهای زیادتری را امتحان کردم، ولی در هیچ کاری آن قدر موفق نبودم که فکر کنم آدم مهمی هستم. همیشه آخرش همان آدم بازنده بودم. شاید برای همین بود که هیچ محل کاری را با همه جزئیاتش بهخاطر نمیآورم. فراموششان میکنم. اینجا ولی آدم موفقی هستم وقتی به بچههایی که شکاف کام دارند، غذا میدهم، میترسم، خفه شوند، ولی وقتی غذا دادن تمام میشود و همه زندهاند احساس برنده بودن میکنم... . بچهها شبیه چتر نجاتاند، وقتی که داری در تنهایی سقوط میکنی، در بی هدفی، در ناامیدی، در نابودی، زندگی بچهها مثل نموداری است با شیب ملایم و مثبت که هر روز و هر ساعت مختصات تازهای دارد. از راه رفتن به هیجان میآیند، از دویدن، از افتادن دندان شیری، از گذاشتنش زیر بالش که فرشته دندان هدیه بیاورد، از خواندن، نوشتن، از مزهها و رنگها. بچهها بلند میخندند، بلند گریه میکنند و هیچوقت زندگیشان شبیه خط صاف و ثابتی نمیشود که تنها تغییراتش روی محور زمان باشد.»
«پروژه پدری»
این اثر را انتشارات اطراف به دبیری «فاطمه ستوده» راهی بازار کتاب کرده است. واقعیت این است که مردها هم والدند و احساس دارند. آنها از دردهای جسمانی، روانی و علایق خود کمتر میگویند و زودتر از زنها میمیرند. بهنظر میرسد بدن مردان در علم پزشکی نسبت به بدن زنان کمترشناخته شده است و شایعات زیادی درباره توانایی فرزندآوری آنها تا پایان عمر وجود دارد. شاید همین شایعات باعث می شود که کمتر برای پدرنشدنشان یا سوگهای زندگیشان دل بسوزانیم. گویی مردها موجوداتی افسانهای و جاودانهاند و محکوماند به اینکه تا جان در بدن دارند، کوه بمانند.
کتاب پروژه پدری، دلمشغولیهای پدرانه برای فرزندآوری و مراقبت از آنان است؛ دلمشغولیهایی که بعضاً شانهبهشانه دغدغههای مادرانه کودکان را همراهی میکند و چیزی از آن کم ندارد، مگر اظهارنکردن و فروخوردنشان. مردها هم از سقط دلبند چندهفتهایشان ناراحت میشوند و دنبال آغوشی برای خالی کردن غم بیفرزندیاند، آنها هم ترس از دست دادن کودکانشان را دارند، دلتنگیهای زیادی را احساس میکنند، با دیدن فرزندانشان به راز مظلومیت و کمحرفی پدرانشان پی میبرند و... . گویی تجربه هر فرزند، تجربهای روانکاوانه و یک بار دیگر بزرگ شدن و قدکشیدن است.
در یکی از جستارها پدری درباره تدریجی بودن فرآیند پدری گفته است تا پس از سقط فرزندش آسودهتر به سرپرستی از کودکی فکر کند. بهزعم او، هر چه بیشتر آدم پیش میرود، پدری و مادری عمق بیشتری پیدا میکنند.
چند قسمت از کتاب در ادامه این یادداشت میآیند: «دوستم گفت از وقتی پسر دومش به دنیا آمده کمتر خواب از دستدادن بچه میبیند. بعد هم توضیح داد انگار بچههای بعدی مفهوم «بچه» را از آن همه ویژه بودن انحصاریاش خارج میکنند. شاید هم یک فرآیند تکاملیست، چیزی در ادامه همان انتخاب طبیعی؛ یک حس ناخودآگاه که بقای نسل و انتقال وراثت آدمیزاد را منحصر به یک گزینه نمیداند. خودآگاه و عقلانیِ حرفش میشد اینکه با تغییر «بچهام» به «بچههایم» دیگر بار آن همه توقع و انتظار فقط روی دوش یک طفل معصوم تنها و بیپناه نبود. «دلیل و معنی زندگی» به «دلایل و معانی زندگی» تبدیل میشد. شاید بیراه هم نمیگفت. شاید آدم بعد از نبودن بچهاش وقتی هنوز بچۀ دیگری دارد، دلش نخواهد که نباشد. انگار بچۀ دیگر تنها چیزیست که اندوه نبودن بچه قبلی را با خودش میبرد. اصلاً شاید همین میل ناخودآگاه بود که من و زنم را غریزی به سمت داشتن بچه بعدیمان هل داده بود. بچهای که وقتی هنوز چند میلیمتر بیشتر نبود، تمام شده بود؛ و ما همچنان فقط یک بچه داشتیم و معلوم نبود روزی بتوانیم از «بچههایمان» حرف بزنیم یعنی قرار است تا آخر همیشه کابوس نبودنش را ببینیم؟»
در جستار دیگری آمده است: «وقتی آترینا نوزاد بود، نیمه شبها بیدار میشدم و میرفتم بالای سرش و دستم را جلوی بینیاش میگرفتم تا مطمئن شوم نفس میکشد. دکترش لابهلای صحبتهایش گفته بود: «بعضی بچهها قبل از یک سالگی توی خواب بهخاطر مشکل تنفسی میمیرن. بهش میگن سندروم مرگ ناگهانی نوزاد در خواب.» چرا این حرف را به من زده بود؟ نمیدانم. تا پایان یک سالگی بچه خواب راحت نداشتم. هر شب بارها بیدار میشدم که ببینم زنده است. مثل گربه یواشکی میرفتم بالای سرش. دستم را میبردم سمت بینیاش تا از دم و بازدم مطمئن بشوم. رنجهای پدرها انگار همین چیزهای به ظاهر ساده و معمولیست بدون آن که هیچ بهشتی زیر پایشان باشد.»
«سنگی بر گوری»
جلال آلاحمد این کتاب خودزندگینامهنوشت را در خلوت ادیبانهاش نوشته است و سیمین دانشور؛ همسر فرهیخته او سالها پس از مرگ جلال اجازه داد که کتاب منتشر شود. در کتاب میخوانیم جلال دوست دارد فرزنددار شود، اما نمیشود. غمگین و خشمگین است و نیمهتاریک وجودش را در این کتاب عریان کرده است. آلاحمد عقیم است و گویی مسئله فقط عقیم بودن جسم او نیست. بلکه عمیق بودن افکاری است که ممکن است سینهبهسینه از ناخودآگاه جمعیاش به ارث برده باشد. و در پی این اعترافات، از شخصیترین رازهای زندگی فردی و زناشوییاش پرده برداشته است.
در بخشهایی از کتاب آمده است: «ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خب... و یک مرتبه احساس میکنی که خانه بدجوری خالی است. و یاد گفته آن زن میافتی - دختر خاله مادرم - که نمیدانم چند سال پیش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت که: _تو شهر، بچهها توی خانههای فسقلی نمیتوانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشتهاید... .»
نیمههای روشن او هم هرازگاهی سرازکتاب بیرون میآورند، مثلا به همسرش پیشنهاد میدهد چطور است فرزندان خواهرِ مُردۀ سیمین (خواهرهمسرش) را به سرپرستی قبول کنند؟ در بخشهای دیگری از کتاب آمده است: « و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابندهای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گسترده شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همه اجداد و همه تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگان خویشم. من اگر شده تنها یک جا و به اندازه یک تن تنها نقطه ختام سنتم. نفس نفی آیندهای هستم که باید در بند این گذشته میماند... . این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست.»
«دوجان»
این مستندنگاری که به قلم «زهرا قدیانی» و کوشش انتشارات جامجم راهی بازار شده است، راوی بیست جستار از تجربههای نهماهه زنان است، کتاب را مادری باردار نوشته و زنان پابهماه در آن از خود گفتهاند. دوجان کتابی است که زنان حامله و تمایلات و احساساتشان را به وضوح نمایش میدهد. گاهی قصههای واقعیشان خندهآورند و گاهی غمگین. در هر کدام از روایتها زنی متفاوت از دیگری را پیدا میکنیم؛ زنی که وسواس را در دوران بارداری تجربه کرده یا تاثیر اقتصاد بر بارداری یک زن را درک میکنیم یا از مادری میخوانیم که شوهرش در اوایل یا اواسط بارداری از دست میرود و... .
«هفته چهلوچند»
در این تألیف از انتشارات اطراف، روایت بیست مادر دانشگاهرفته با نقشهای اجتماعی متفاوت را میبینیم که در کنار همه اینها نقش دیگری نیز دارند: مادربودن. این مجموعه جستار به چگونگی رابطه میان مادران در دنیای مدرن امروزی با فرزندانشان اشاره میکند و تجاربی از زندگی آنان را پیش روی ما قرار میدهد که هر کدام با دیگری از زمین تا آسمان متفاوت است. این دوران اگرچه برای همه مادران هراس، نگرانی و شادی دارد؛ اما هیچکدامشان دریافتی سراسر یکسان با دیگری ندارند.
در برشی از این کتاب آمده است: «اصلاً کی گفته پدر و مادر بچه را تربیت میکنند؟ تا اینجا که بر عکس بوده است. ما داریم یاد میگیریم و زندگی سویۀ دیگری از خودش را نشانمان میدهد. خدای خوشگذرانیهای کوچک اینجا توی آشپزخانه نشسته و میگوید: «بیا صدابازی کنیم.» توی دلم صدایی میگوید: «آی خدا جان، چقدر بچه داشتن خوب بود... . وقتی تصمیم گرفتم با کالسکه و پیاده به خانه مادرم بروم، آن قدر به پیادهروهای منقطع و پر از مانع ماشینها و موتورهای پارکشده در پیادهرو و هزار مشکل برخوردم که وقتی خسته و خشمگین به خانه رسیدم به مادرم گفتم: «فقط باید جوون، سالم و مجرد باشی که بتونی توی این شهر لعنتی زندگی کنی.» این اتفاق همیشه و همهجا برایم تکرار شده و میشود. مجبور بودم توی دستشوییهای عمومی پوشک بچه را روی پایم و بهسختی عوض کنم. توی هر رستوران و کافیشاپی تا یک دقیقه بچه گریه میکرد یا نق میزد با سیلی از نگاهها و کلمههای آزارنده روبهرو میشدم. وقتی تصمیم میگیرید بچهدار شوید، باید با آغوش باز به سوی فشارها و محرومیتهای اجتماعی قدم بردارید. آن هم در کشوری که تمام سیاستهای رسمیاش در راستای بچهدار شدن است و از درودیوارش تشویق برای فرزندآوری میبارد.»
یادداشت از مهدیه رشیدی