ماجرای یک «سنجاققفلی» که قفل کتابخانه را باز میکند
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، کاروبار علیاکبر زینالعابدین؛ روانشناس، معلم و نویسنده با کتاب است، نه اینکه کتابفروش و ناشر باشد، از این نظر که او را با تکاپویش برای آشنایی مخاطبان کتاب با کتابهایی که باید بخوانند، میشناسند. پیش از کرونا با دوستانش گروه داوطلبانه «سنجاققفلی» را راه انداخت تا به مردم کتاب معرفی کند؛ چون گمان میکرد آدم باید بداند سراغ کدام کتابها برود و هم اینکه میخواست آنها را از افسردگی دربیاورد. شاید خودش فکر نمیکرد سوزن سنجاقش، قفل درِ کتابخوانی را باز کند، ولی زد و به دل اهالی کتاب راه پیدا کرد. در سایت شخصیاش خودش را اینطور معرفی کرده است: «فرهنگ، زندگیام را عوض کرده تا الان. کلاً بیشترین آدمهایی که بر من اثر گذاشتهاند، معلمانم بودهاند. همیشه با معلمهای باحالم زود رفیق میشدم. همینجوری از هرکدامشان معلمی را یاد گرفتم.
اگر بخواهم جنجال کنم کسی رقیبم نیست. شانس آوردم ماهنامه سروش نوجوان مسیرم را سمت ادبیات کودک و نوجوان کج کرد تا به راه راست کمی نزدیک شوم و الا تا الان یکی از جنجالبرانگیزترین ژورنالیستهای کشور بودم.
شغلم معلوم نیست. از نظر اداره کار، شاید یک بیکار محسوب شوم. شاید از نظر خیلیها آدمی نامعلوم و بیراههرفته. مهم نیست! از صبح که بلند میشوم کارم را میکنم. بقیه را هم به کار میکشم. مهربانم و آدمها کیف میکنند از با من بودن؛ برای همین وقتی یکبار هم خونم به جوش بیاید، بعضیها بیطاقت میشوند و رهایم میکنند و میروند. هنوز هم نمیدانم آیا باید همیشه همانطور مهربان و نرم باشم و یا گاهی حق قانونیام است که از کوره در بروم؟ همین فکرها است که به روانشناسی نزدیکم میکند. فکر کنم جزو معدود حامیان واقعی نوجوانان جهانم و کودکان نقطهضعف اساسیام هستند. برای برطرف کردن نقطه ضعفم، برایشان کار میکنم.»
خیر ایران بهمناسبت هفته کتاب، کتابخوانی و کتابدار سراغ این فعال کتاب و چهره فرهنگی را گرفت. در ادامه، این گفتوگوی بلند را میخوانید.
-لطفا بگویید برای کتابخوانی و ترویج آن چه کردهاید؟
من به ترویج «خوانایی» علاقهمندم؛ این واژهای است که دوست دارم بیشتر درباره آن بگویم. منظور از خوانایی، قابلیتی وجودی در انسان _مشابه بینایی و شنوایی_ است که باید پرورش یابد. شخص خوانا صرفاً کتابخوان نیست؛ زیرا بسیاری از افراد کتاب میخوانند، اما خوانا نیستند. برای آنها کتابخوانی صرفاً رکوردزدن، کسب اطلاعات، لذت و سرگرمی یا تقویت تخصص شغلی و علمی است. البته اینها همگی ارزشمنداند، اما خوانایی _بهاستناد کتاب «الفبای زندگی» اثر دوست دانشمندم؛ دکتر نعمتالله فاضلی_ قابلیتی وجودی است که میتواند در زندگی عملی انسان مؤثر باشد؛ بنابراین، خوانایی همانند بینایی، یک قابلیت وجودی است.
در زمینه ترویج خوانایی، بهعنوان معلم ساده، ۲۶ الی ۲۷ سال است که در مدارس و کارگاههای آزاد برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان هر کاری که از دستم برمیآمد انجام دادم تا مطالعه از نظر کمی و کیفی گسترش پیدا کند. ایدههای بهکاررفته ترکیبی از روشهای موجود و خلاقیت خودم بوده است؛ بهویژه روشهایی که خوانایی و نویسایی را بههم پیوند میدهند؛ یعنی فعالیتهایی که به نوشتن منتهی میشوند. این رویکرد اجمالی فعالیتهای من بوده است.
در طول این سالها، برای مروجان کتاب در سراسر کشور از تهران گرفته تا شهرها و روستاهای کوچک، مناطق کمبرخوردار و برخوردار مادی کارگاه برگزار کردهام. یکی از فعالیتها، جشنوارهای بود که به دعوت دوستان در سال ۱۳۹۳ شکل گرفت و هدف از برگزاریاش «تقدیر از مروجان کتابخوانی» در سراسر کشور بود. در شناسایی مروجان کتاب با سازمانهای مردمنهاد فرهنگی مانند انجمن حامی، کانون توسعه فرهنگی کودکان و انجمن سیمرغ نیشابور همکاری کردهام و بهعنوان عضو شورای سیاستگذاری و مشاور این شبکه، که با نام «شبکه مروجان کتابخوانی» فعالیت میکرد، نقش داشتم.
-در این شبکه چه افرادی شناسایی شدند؟
در این شبکه، بسیاری از مروجان کتاب شناسایی شدند؛ افرادی با مشاغل متنوع، مثلاً یک رانندگی تریلی کرد در اشنویه، کتابهای متنوع، از جمله رمان و کتابهای فلسفی و کلاسیک فرانسه را میخواند و آنها را به کردی ترجمه و ضبط میکرد و در اختیار رانندگان دیگر قرار میداد. این کار در اوایل دهه ۹۰ انجام شد؛ زمانی که هنوز برنامههای قانونی کتاب صوتی وجود نداشت.
همچنین در سیستانوبلوچستان، باغداری، بخشی از باغش را پاتوق کتاب کرد تا کودکان و بزرگسالان بتوانند در کنار فعالیتهای روزمره کنار جالیز و میوهها، برنامههای کتابخوانی داشته باشند. در استان فارس نیز پزشکی در یک بیمارستان دولتی، قفسههایی کنار تخت بیماران روستا قرار داده بود تا بیماران از کتابها بهره ببرند و آرامش را تجربه کنند.
در کنار این اقدامات، گروههایی بهصورت حرفهای و رسمی در زمینه کتابخوانی فعالیت میکردند که ما طی شش یا هفت دوره، حدود هزاروهفتصد تا هزاروهشتصدنفر از آنها را شناسایی کرده و در آموزش آنها مشارکت داشتیم. همچنین با همکاری برخی سازمانهای مردمنهاد، در آموزش مربیان و مروجان کتابخوانی نقش داشتهام.
-پس سهم شما در ترویج کتاب، جنبه فرهنگی آن بوده است؟
یکی دیگر از اقدامات من در زمینه ترویج خوانایی، تلاش برای حمایت اقتصادی از مروجان کتاب بود. در همایشی بهعنوان مشاور یک انتشارات کودک و نوجوان سخنرانی کردم که در آن از ۲۰ مروج برتر کتابخوانی تقدیر شد. این اقدام به شکلگیری یک ائتلاف غیررسمی بین مروج، ناشر و کتابفروشی انجامید تا حلقه ارتباط مردم با کتابها تقویت شود.
-اصلا چرا باید مروج کتاب داشته باشیم؟
در یک دهه اخیر، تنوع کتابها بسیار افزایش یافته است. اینکه یک فرد بداند چه کتابی باید بخواند و چگونه بخواند، نیازمند راهنماست. در این راستا، من مروجان را بهعنوان میانجیهای کتابخوانی معرفی کردهام و حتی تلاش کردهام که فعالیت آنها مزایای اقتصادی هم داشته باشد.
یکی دیگر از فعالیتهای من در این زمینه، زمانی بود که سردبیر نشریات یا سرویراستار نشر، به ویژه برای کودکان و نوجوانان بودهام. در این موقعیتها تلاش کردم کتابها و متونی تولید شود که در دل خود _بهنوعی_ به مروجان کتابخوانی کمک کند، برای مثال متوجه میشدم که برخی نیازها در کتابها پوشش داده نمیشوند؛ مثلاً وقتی یک کتاب تألیفی چاپ میشد، پیشنهاد میدادم در پایان فصل فعالیتهایی برای تعامل کودک با کتاب تعریف شود، مانند نقاشی کردن، نوشتن یا خلق اثر. این ویژگی در کتابهای تألیفی ایرانی کمتر بود و من سعی کردم به شکل غیرمستقیم در ترویج خواندن نقش داشته باشم.
-گویا در رسانهها هم کار ترویجی انجام دادهاید.
بله، برنامهای به نام «کتاببان» را در رادیو فرهنگ تأسیس کردم که سهسالونیم ادامه داشت. این برنامه ویژه شیوههای ترویج کتابخوانی بود و پیش از آن، چنین برنامه مستقلی در رسانههای ملی تولید نشده بود. حدود صد و ده برنامه ضبط شد که شنبه و یکشنبه ظهر پخش میشد. هر برنامه شامل میزبان و یک مهمان کارشناس در حوزه ترویج خواندن بود. ما با کمک مهمانان، موضوعات تخصصی و ریز مرتبط با ترویج کتابخوانی را جستوجو میکردیم و آن را به گفتگوی رادیویی تبدیل میکردیم.
یکی دیگر از فعالیتهای من، تأسیس گروه «سنجاققفلی» بود که تقریباً یک ماه دیگر شش ساله میشود. هدف از تأسیس این گروه، ارائه محتواهای موضوعی و مبتنی بر ردههای سنی بود. گروه کارشناسان، کتابها را گلچین میکردند و برای آنها متن و محتوای چندرسانهای تولید میکردند تا مروجان، والدین، معلمان و بزرگترهایی که با کودکان سروکار دارند، بتوانند از این گنجینه استفاده کنند. این فعالیت داوطلبانه بهکوشش همکاران من در ۱۴ تا ۱۵ استان کشور انجام میشود و در اختیار مردم قرار میگیرد.
-ترویج فرهنگ خوانایی چگونه اتفاق میافتد و آیا میتوان استانداردی برای آن تعیین کرد؟
این پرسش بسیار اساسی و حیاتی است. استانداردهایی در کشورهای مختلف برای ترویج کتابخوانی تدوین شده است که برخی از آنها را دیدهام. در ایران نیز گروههای مختلف، بهویژه سازمانهای مردمنهاد، چارچوبها و اساسنامههایی دارند و بر اساس آنها عمل میکنند. این گروهها فعالیت خود را بر اساس تجربههای عملی و نیازهای جامعه بهروز میکنند.
این را هم بگویم که نیازهای جوامع مختلف متفاوت است؛ مثلاً ترویج خوانایی در ایران امروز (سال ۱۴۰۴) با ایران سال ۱۳۹۴ تفاوت دارد، چه برسد به کشورهایی مانند سوئد، آفریقای جنوبی، ونزوئلا یا ژاپن که شرایط فرهنگی و اجتماعی متفاوتی دارند. در ایران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و برخی سازمانهای مردمنهاد تلاش میکنند تا برنامههای تازهای متناسب با اقلیمهای مختلف کشور تدوین شود.
با این حال، میتوان نوعی مانیفست عمومی هم منتشر کرد. نظر شخصی من این است که در گذشته، بسیاری از ما، از جمله خود من، دچار این خطا شدیم که در ترویج خواندن برای کودکان زیر ۱۸ سال، بیش از حد روی لذت و سرگرمی تمرکز میکردیم. معتقد بودیم باید کاری کنیم که کتابخوانی جایگزین همه سرگرمیها شود؛ بنابراین سراغ کتابهای ماجراجویانه، طنز یا فانتزی میرفتیم. تجربه نشان داد که میتوان با روشهای مستقیم و غیرمستقیم، حتی در نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه کلاس، سه تا چهار کتاب را با دانشآموزان پیش برد و درصد بالایی از آنها را به خواندن علاقهمند کرد.
-آیا میشود برای کتابخوانی هم اندازه تعیین کرد؟
در سالهای اخیر به این نتیجه رسیدهام که پُرخوانی میتواند برای انسان مضر باشد. خواندن کتاب باید همراه با هضم و تفکر باشد، باید درباره کتاب بحث و گفتوگو شکل بگیرد. امروز باتوجهبه دسترسیبه میلیونها کتاب در سرتاسر جهان، انتخاب کتاب مناسب و نحوه خواندن آن از اهمیت بیشتری برخوردار است.
-پس چه باید کرد؟
در شرایطی که آمار مطالعه هر فرد بسیار پایین است، فعالیتهایی مثل حلقههای گفتوگوی کتابخوانی میتوانند بسیار مؤثر باشند. این حلقهها هم بهصورت حرفهای و کارگاههای آموزشی، هم بهصورت جمعی و از روی علاقه تشکیل میشوند.
در این حلقهها افراد از گروههای سنی مختلف، از ۱۸ سال تا ۶۰ سال، گرد هم میآیند و کتاب را نقد میکنند. این نوع رویکرد نهفقط به کتابخوانی کمک میکند، بلکه به درک بهتر و عمیقتر از کتابها نیز منتهی میشود. این کتابخوانی و نقد کتاب باید به گونهای باشد که همهچیز را از کتاب نپذیریم و راحت آن را نقد کنیم. بنابراین بهجای تمرکز صرف بر پرخوانی، باید توجه به لذت و سرگرمی کتابخوانی نیز در نظر گرفته شود.
در نهایت، خواندن کتاب براساس نیاز شخصی افراد، چه کتابهای ادبی و خلاقانه و چه کتابهای علمی، لذتبخش خواهد بود. برای کودکان نیز کتابهای خوب و جذاب میتواند لذتبخش باشد، اما در کنار کتاب، فعالیتهایی که به تقویت و تثبیت تجربه خواندن کمک کنند، نیز اهمیت دارند. در دنیای امروز که شبکههای اجتماعی و بازیهای ویدئویی در دسترس افراد قرار دارند، باید راههایی پیدا کرد تا کتاب خواندن همچنان جذاب و مفید باشد.
یکی از راهحلها برای افزایش میزان مطالعه، استفاده از کتابهای صوتی و ایبوکهاست. این ابزارها میتوانند برای کسانی که سبک یادگیری شنیداری دارند، بسیار مفید باشند و باعث افزایش آمار مطالعه شوند. البته در کتابی که اخیراً مطالعه کردم، به این نکته اشاره شده که خواندن کتابهای کاغذی تأثیرات متفاوتی بر مغز و روان افراد دارد. این بررسیها نشان میدهند که ورق زدن صفحات کاغذی و درک حس لامسه در هنگام خواندن کتاب، تفاوتهای زیادی با خواندن کتابهای الکترونیک دارد. به همین دلیل پیشنهاد میشود که افراد حتیالامکان کتابهای کاغذی را مطالعه کنند.
با این حال، برای کسانی که بهراحتی میتوانند از ایبوکها استفاده کنند، ترویج روشهای جدید مطالعه میتواند مفید باشد و آمار مطالعه را بالا ببرد. در دوران کرونا، زمانی که کتابفروشیها و کتابخانهها تعطیل بودند، ما در گروههای مختلف اقدام به برگزاری انواع برنامههای دیجیتال و آنلاین کردیم تا مردم همچنان به کتابخوانی علاقهمند بمانند.
چندرسانهایهایی پیدا کردیم که شامل کتابهای صوتی، ایبوکها، کتابهای ویدیویی، کتابهای تعاملی (اینتراکتیوبوکها) و حتی کتابهایی بودند که ماهیت اسباببازی-کتاب داشتند؛ آنها برای سنین زیر ۶ سال مناسب بودند؛ یعنی گروه ۶_۵ سال. حدود ۷ یا ۸ دسته مختلف شناسایی کرده بودیم. دیدیم منابعی وجود دارد که حتی کتابهای کلاسیک کودک را به ویدئو تبدیل کردهاند؛ یعنی متن کتاب خوانده میشود، اما تصویرسازی آن در قالب ویدیو ارائه میشود. اینها را معرفی کردیم و گفتیم میشود از چندرسانهایها برای ترویج خوانایی کمک گرفت؛ بنابراین بهجای تمرکز صرف بر پرخوانی یا لذت و سرگرمی رویکرد نقادانه و تعاملی با کتابها هم اهمیت دارد.
-اولویتهای کار داوطلبانه برای فرهنگ خوانایی چیست؟ کدام مناطق یا اقشار در اولویت قرار میگیرند؟
پاسخی که برای این پرسش دارم کمی متفاوت و شاید اندکی جسورانه بهنظر بیاید. در مسئله خوانایی، وقتی آن را در کنار امر «نیکوکارانه» قرار میدهیم، تعریف «داوطلبانه» گستردهتر میشود. من واژه «داوطلبانه» را اینگونه میفهمم: هر انسانی که بدون چشمداشت و منفعتی برای خود، کاری انجام دهد که به نفع یک یا چند نفر تمام شود، داوطلب است. در مسئله خوانایی نیز همینطور است:
گاهی یک نفر بلند میشود و برای دوستانش یک حلقه کتابخوانی تشکیل میدهد. گاهی یک معلم از اصفهان به روستاهای استان خود میرود و برای معلمان آنجا داوطلبانه کلاسهایی درباره اینکه چگونه از کتابهای غیردرسی در کلاس استفاده کنند، برگزار میکند، اما وقتی «نیکوکاری» را کنار «داوطلبانه» میگذاریم، ذهن خیلی سریع میرود به مناطق کمبرخوردار مادی؛ یعنی تصور میکنیم باید برای آنها کار کنیم. گروههای فرهنگی و نیکوکاران معمولاً فکر میکنند وقتی میخواهند در حوزه خوانایی کار کنند، باید از سرمایه و منابع مالیشان برای مناطق فقیر هزینه کنند، اما به زعم من، در مسئله خوانایی، فقر فرهنگی بر فقر مادی اولویت دارد. نشان به این نشان که من در حاشیه تهران، جایی که گاهی برای مشاورههای رایگان حاضر میشوم، یا در روستاهای کمبرخوردار مرزی که برای آموزش معلمان میروم، بارها دیدهام خانوادهها با اینکه از نظر مادی در تنگنا هستند، اما به فقر فرهنگی دچار نیستند. مادرانی را دیدهام که خودشان سواد دانشگاهی ندارند یا شاید اصلاً سواد کافی ندارند، اما همه تلاششان را میکنند که بچهشان کتاب بخواند؛ در کتابخانه عمومی عضو میشوند، به کتابخانههای کوچک روستایی سر میزنند، یا حتی با سختی از اینترنت برای بچههایشان کتاب سفارش میدهند. آنها با کمترین امکانات، دغدغه فرهنگی دارند.
در مقابل، در برخی مناطق مرفه تهران—در گرانترین مدارس، با شهریههایی که اگر بشنوید شگفتزده میشوید— وقتی در کلاسها سوال میپرسم:«در کتابخانه خانهتان چند جلد کتاب دارید؟»
پاسخ میشنوم:«ما کتابخانه نداریم؛ نه بابام دارد، نه مامانم، نه من.»
در خانههایی که چند ده میلیارد ارزش دارند، در محلههایی مثل زعفرانیه، نیاوران، کامرانیه و بچههایی که کفشهای ۸۰ میلیونی از ترکیه سفارش میدهند. آنوقت با افتخار میگویند: «کتاب؟ چی هست اصلاً؟»
بنابراین در پاسخ پرسش شما —اینکه کدام اقشار یا مناطق جغرافیایی در اولویتاند— من میگویم اگر بخواهیم از تعریف جامعهشناسی استفاده کنیم، «قشر» بر اساس شاخصهای اقتصادی تعریف میشود، «طبقه» بر اساس شاخصهای اقتصادی و فرهنگی. من مجبورم تعریف تخصصی «قشر» را کنار بگذارم و از تعبیر «طبقه» استفاده کنم و بگویم: هر طبقها و هر گروهی که به فقر فرهنگی مبتلا هستند، در اولویت کار داوطلبانه خوانایی قرار میگیرند.
-چه شد که «سنجاق قفلی» را راه انداختید؟ راز بقای سنجاققفلی چیست؟
در پاییز و زمستان ۱۳۹۸ جامعه ما دچار افسردگی اجتماعی شد. اثر این افسردگی را در بچهها میدیدم و میشنیدم. حتی دوبار بهعنوان روانشناس دعوت شدم: یک بار در کتابفروشی که جلسات رایگان برای مردم گذاشته بودند و یک بار در یک سالن آمفیتئاتر که مردم را دعوت کرده بودند بیایند و درباره حال ناخوش این روزها حرف بزنند و بپرسند باید چه کنیم. در دیماه ۹۸، از شدت دیدن حال بد بچهها و خانوادهها که تنش و سرخوردگی در آنها بالا رفته بود، با خودم گفتم: «من برای بچهها چه کاری از دستم برمیآید؟»
دو سخنرانی و دو گفتوگو انجام داده بودم، اما حس میکردم با این دانش اندک کار زیادی نمیتوانم بکنم، اما چیزی هست که بیش از هر قدرتی انسان را توانمند میکند: دوست داشتن. فکر کردم: چگونه میشود دوست داشتن را برای بچهها در چنین روزهایی تقویت کرد؟
با خودم گفتم کتبی را انتخاب کنم که درباره عشق و دوست داشتناند—برای سنین دو سه ساله تا نوجوانان— و معرفیشان کنم، اسمش را بگذارم کتابهای دوستداشتنی و از خانوادهها بخواهم این کتابها را برای بچههایشان بخوانند. چون عشق و دوست داشتن همیشه بر هر وضعیت ناخوشایند روانی غالب میشود. به تعبیر حافظ: «طفیل هستی عشقاند آدمی و پری» و خداوند بنا به باور عرفانی به خاطر عشق جهان را خلق کرد. کتابها را پیدا کردم. بعد با خودم گفتم: چرا تنها این کار را بکنم؟ یک دست که صدا ندارد. ظرف دوسه روز یک گروه هفتهشتنفره تشکیل دادیم. یک زمانبندی گذاشتیم که تا آخر هفته هر کس کتابهایش را بیاورد.
ما از دیماه تا اسفندماه و تا رسیدن به نوروز، حدود ۵۶ کتاب استخراج کردیم. هر بار هشتتا، هشتتا در صفحات اینستاگرام شخصی خودم و اعضای اولیه گروه، کتابها را معرفی و منتشر میکردیم: «کتاب دوستداشتنی ۱»، «کتاب دوستداشتنی ۲» و... . هر مجموعه را هم یک «جعبه» صدا میزدیم؛ مثلا «جعبه کتابهای دوستداشتنی» که تا الان هم ادامه دارد. خلاصه دیدیم مردم استقبال خیلی خوبی از آن کردند و بهاشتراک میگذارند؛ کامنتهایی میآمد مثل: «مرسی! از کجا بخریم؟»
-وقتی کرونا آمد، داستان چطور پیش رفت؟
همان اسفندماه از خود پرسیدیم حالا چه کنیم؟ کتابهای الکترونیک کودک و نوجوان را معرفی کردیم. بعد گفتیم حالا که استقبال هست، این را هم بر اساس نیازهای روز، ژانرهایی را که فراموش شدهاند، موضوعبندی کنیم و هر بار بنشینیم فکر کنیم و پژوهش کنیم و یک موضوع بیاوریم وسط و بهترین و مناسبترین کتابها را انتخاب کنیم. امتیازدهی هم نکردیم؛ نگفتیم این کتاب پنج امتیاز دارد یا چهار ستاره. به هماندیشی میرسیدیم. همه کارها برخط بود. در اوج کرونا، دوستان همکاری کردند. بعد گفتیم برای این گروه یک اسم بگذاریم. اسم گروه شد گروه «سنجاق قفلی». بعضی از دوستان کارهای گرافیک را انجام دادند. و در نهایت وبسایت، صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام گروه پس از دو سه سال فعالیت مستقلانه پدید آمد.
الان گروه سنجاق قفلی حدود ۵۰ نفر عضو داوطلب در ۱۴–۱۵ استان کشور دارد. از آن اعضای ششهفتنفره اول فقط دو نفر—غیر از من—باقی ماندهاند. هر سال عضوگیری داریم. روند عضوگیری اینگونه است: یک کارگاه رایگان درباره اینکه چگونه میشود برای کتابهای کودک و نوجوان «جستار معرفی» نوشت، برگزار میکنیم؛ گفتیم ما کار سخت را برمیداریم؛ یعنی با نوشتن متن، کتابها را معرفی میکنیم. قرار نیست بیاییم جلوی دوربین کتاب را دست بگیریم و معرفی کنیم. الان خیلیها این کار را میکنند؛ ویدئو میسازند و میگویند الگوریتم اینستاگرام ویدئو را دوست دارد، ما اما با الگوریتم اینستاگرام زندگی نمیکنیم. کلمه را با کلمه معرفی میکنیم.
نشستیم و در این چند سال به شیوهای تازه رسیدیم: چگونه «روایتهای ۱۰۰ کلمهای» درباره کتاب بنویسیم که هم اشارههای دقیق به کتاب داشته باشد، هم خواندنی باشد، هم از زبان راوی شخصیسازی شده باشد. و بعد محتواهایی بین این متنها طراحی کردیم که مناسب ترویج کتاب از سوی هر بزرگتری باشد. آنها چندرسانهای هستند؛ لزوماً متنی نیستند.
تا الان فکر میکنم حدود ۳۸_۳۷ جعبه موضوعی تولید کردهایم. مثلاً موضوع «ترس». ردهبند سنی هم داریم؛ هر سه سال یک رده سنی، از جنینی تا ۱۸ سال. ممکن است موضوعی فقط برای خردسالان باشد. یکوقت هم رمانهای عاشقانه نوجوان معرفی میکنیم که فقط برای نوجوانان است. یکوقت موضوعی میگذاریم که همه ردههای سنی را در بر میگیرد.
میتوانم بگویم کتابهایی با موضوع پذیرش تفاوتها، کتابهای نامهمحور، شعر نوجوان، تاریخ ایران —بهترین کتابهای تاریخ ایران برای نوجوانان— انواع مختلف احساسات، تابآوری برای کودکان (چون در این سالها بسیار نیازمند تابآوری بودهایم) و ... را معرفی کردهایم. اخیراً برای والدین نیز کار میکنیم؛ مثلاً کتابهایی درباره جدایی والدین معرفی میکنیم که والدین بخوانند تا بدانند چطور با بچههای پس از جدایی رفتار کنند.
در کارگاه عضوگیری، روند بسیار سختی داریم. معمولاً ۲۰۰ تا ۲۵۰ نفر در این کارگاه رایگان شرکت میکنند، —کارگاهی که خودم تدریس میکنم و بقیه اعضا نیز در تدریس همراهند_ شرکتکنندگان باید پروژه تحویل بدهند، رزومه ارائه کنند، مصاحبه شوند. انگار میخواهند در یک آکادمی پذیرفته شوند. از میان ۲۵۰ نفر، شاید ۸ نفر پذیرفته شوند؛ کسانی که واقعاً مناسب گروه باشند.
گروه نوجوان هم داریم؛ نوجوانان ۱۴ساله در همین گروه کار میکنند. مسنترین عضو گروه نیز که اکنون ۶۵ سال دارد، فعال است. تلاش کردیم یک سیستم کامل، منظم و دقیق بسازیم؛ از لحظه انتخاب موضوع از سوی تیم پژوهش تا لحظهای که خروجی آماده انتشار میشود. در کار گروهی یک سیستم کنترل پروژه قوی داریم؛ چون همه از دور کار میکنیم و همهچیز آنلاین و آفلاین است، نیاز است کارها سیتماتیک پیش روند که این به استمرار و گسترش گروه کمک کرده است.
-از حمایتهای مردمی هم بهرهمند میشوید؟
در این شش سال، حتی یک ریال از کمکهای مردمی استفاده نکردهایم، اما امسال قصد دارم مصوبه آن را در شورای هماهنگی بگیرم تا بتوانیم از کمکهای مردم استفاده کنیم؛ برای اینکه بتوانیم این گنجینهای را که جمع شده، به نفع رفع فقر فرهنگی گسترش بدهیم. فقر فرهنگی هم اندازه مشخصی ندارد. ما کتابها را معمولاً برای خانوادههای «طبقه متوسط فرهنگی به بالا» معرفی میکنیم، چون از آن مسیر میتواند بهتدریج به طبقات فرهنگی پایینتر نیز برسد. وقتی یک «جستار معرفی کتاب» برای یک مادر یا معلمی منتشر میکنیم که فرهنگی متوسط به بالا دارد، از آنجا رشد میکند و به خانوادههای دیگر نیز سرایت میکند.
-شما درمانگر هستید، چطور در کار درمان از کتاب استفاده میکنید؟
راستش کاملاً ناخودآگاه از کتاب استفاده میکنم؛ دست خودم نیست. نیمی از مراجعین من نوجوانان و جوانان هستند؛ وقتی میگویم «خوانایی قابلیت میآورد»، منظورم همین است. مثلاً با جوانی صحبت کردم که پدرش دو سال پیش فوت کرده است. تنها پسر خانواده است و ناگهان مسئولیت سنگینی روی دوشش افتاده. ۲۰ ساله است و از افسردگی دارد کمکم بیرون میآید. یکباره سوال میکند: ببخشید آقای زینالعابدین زندگی معنایش چیست؟
من بدون فکر میگویم: کتاب ویکتور فرانکل را خواندهای؟
پاسخ میدهد: چی هست؟
میگویم: «کتاب انسان در جستوجوی معنا.» اسم کتاب خودش جواب همین سؤال است. کتاب دو بخش دارد: بخش اول داستان زندگی خود فرانکل در جنگ جهانی دوم است. در سختترین شرایط زنده میماند. خودکشی نمیکند. بخش دوم درباره معناهایی است که از آن رنجها به دست آورده است.
میپرسد: از کجا تهیهاش کنم؟
من نسخه الکترونیک، صوتی و کاغذی را به او معرفی میکنم. اینها در لحظه اتفاق میافتد؛ ناخودآگاه. چون او پرسشی وجودی پرسیده و کتاب خودش وارد میشود. در کلاس نویسندگی هم همینطور: وقتی کسی چهار خط نوشتن بلد است، در همان لحظه مشاوره، یا بعداً، تمرین سادهای به او میدهم. روانکاوان بسیاری تمرین نوشتن به درمانپذیران میدهند، اما من دیدهام همه آمادگی ندارند و ممکن است پس بزنند؛ بنابراین باید سنجیده رفتار کنم.
یکبار در شبهای بخارا سخنرانی کردم درباره اینکه «نوشتن چگونه درمان میکند؟» شاید لازم باشد یک سخنرانی یا کارگاه هم درباره اینکه «کتاب چگونه میتواند وارد اتاق درمان شود» برگزار کنم. چون واقعاً وقتی درمانگر بخشی از یک کتاب را میخواند و بعد ادامهاش را به مراجع میسپارد، اتفاقی خاص میافتد. حتی اگر داستان طنز باشد، اما مرتبط با مسئله، ما با هم میخوانیم، میخندیم، حرف میزنیم. کتاب تبدیل میشود به موضوع لحظه مشاوره. واقعاً ارزانترین وسیله مُفرّح است.
-بین صحبتهایتان گفتید «پرخوانی» میتواند مضر باشد. از طرفی، ما در جامعهای زندگی میکنیم که «چندپتانسیلی بودن» یا «چندرشتهخوانی» نکوهش میشود. شما خودتان هم روانشناسی خواندهاید، هم حقوق، هم مدرس نویسندگی بودهاید، هم تاریخ خواندهاید. چگونه این مسیرهای چندگانه در زندگی حرفهایتان کنار هم قرار گرفته؟ چه ارتباطی میان فعالیت داوطلبانه شما در حوزهٔ کتاب با این رشتههای متعدد وجود دارد؟ و اصلاً از این مجموعه متنوع چه میشود بیرون کشید؟
من هم نکوهش میشوم و این نکوهش خیلی وقتها برایم ملالآور است؛ مثلاً جملاتی مثل «همهکاره و هیچکاره» به گوشم رسیده است، اما هیچکدام از این مسیرها را از روی یک تصمیم قبلی انتخاب نکردهام. دبیرستانی که بودم، در «سروش نوجوان» هم فعالیت میکردم و ادبیات و علوم انسانی میخواندم. گاهی فکر میکردم اگر چهلساله شوم، قرار است چه کاره باشم؟ تصویری در ذهنم بود: ساختمانی که البته منظورم مالکیتش نبود، بلکه بنا شدنش بود؛ جایی که یکعالم بچه و آدمبزرگ هر روز میآیند و میروند، کتاب میخوانند، مینویسند، با هماند، روشنفکران و فرهیختگان در رفتوآمدند و من کمک میکنم که همه در یک برنامهریزی صحیح قرار بگیرند. آن جمع بزرگتر میشود و من متولی این کار شدهام. انگار میخواستم «خادم» چنین جمعی باشم.
الان که فکر میکنم، میبینم این خیال ریشه در کودکیام دارد. پدرم در فعالیتهای خیریه شرکت داشت. در دوران جنگ ایران و عراق، او یک بازاری بود اما مثلاً در «هیئتامنای بیمارستان فیروزآبادی» در شهرری نقش داشت. یادم هست پدرم از بازاریها کمک جمع میکرد، هیئت امنایی تشکیل داده بودند تا تکنسین اتاق عمل تربیت شود، آیسییو و وسایل ضروری تهیه شد یا یادم هست زمانی که بهزیستی در ورامین قرار بود درمانگاهی بسازد، من کلاس چهارم یا پنجم بودم و همراهش رفته بودم مراسم کلنگزنی. وقتی کسی در بازار ورشکست میشد، پدرم که آن زمان سیوچندسال داشت، داور اختلافات خانوادگی میشد تا از هم نپاشند. الان که نگاه میکنم، میبینم آن روحیه داوطلبانه، آن وقتگذاشتنها بعد از ساعتهای کار، آن تلاش برای بستن شکافها، اینها انگار در ژن من هم رسوخ کرده است؛ شاید به همین دلیل است که چندبعدی وارد میشوم. اگر بپرسند چه خواندهام، میگویم: «فرزند ادبیات و علوم انسانی هستم.» با رتبه خوبی که در کنکور داشتم، ابتدا تاریخ دانشگاه تهران را انتخاب کردم. بعدها به حقوق علاقهمند شدم؛ اگرچه هرگز به سمت وکالت نرفتهام، اما حقوق در زندگیام —چه در مبانی نظری، چه در کار حرفهای_ بسیار کاربرد داشته است. مدتی هم مشاور حقوقی انجمن حامی بودم. سپس روانشناسی بالینی خواندم. اما در تمام این سالها، چیزی که همیشه بوده ادبیات بوده: خواندن و نوشتن. در آن فعال بودهام؛ هم مدرس بودهام، هم پدیدآورنده، هم ویراستار. همچنان فلسفه و تاریخ میخوانم، نمیدانم در آینده چه میشود. شاید همین حالا هم «در خاکی» هستم. اما آدمهایی مثل ما—که شما نامش را چندپتانسیلی میگذارید—در یک جاهایی حضورشان لازم است. جاهایی که باید از چند چشم به ماجرا نگاه کرد. جاهایی که باید «مادریکردن» یا «مراقبت» را از منظری دیگر دید. وقتی در کمیته ملی موزهها فعالیت میکنم، باید بتوانم از ترکیب نگاه تاریخی، نگاه ترویجی، نگاه ادبی، نگاه روانشناختی و نگاه رسانهای، تصویری چندساحتی ارائه دهم. من نه انسانشناس حرفهایام، نه فیلسوف، نه تاریخدان بزرگ؛ اما میتوانم از مجموع این تجربهها، نگاههای مختلف را کنار هم بچینم.
بهویژه برای ایران امروز—که هر لحظه نگران تفرقههای قومی، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی هستیم، آدمهایی که بتوانند «پل» باشند، نه «دیوار»، لازماند گاهی. اقوام و زبانها هم مطرح است، مثلاً به مناطق دوزبانه میروم و دربارهٔ تأثیر آموزش زبان فارسی بر یادگیری سایر دروس و همچنین تربیت صلحآمیز، برای معلمان عزیز و کتابداران کارگاه برگزار میکنم. وقتی چندصدایی بهجای یگانگی منجر به چندگانگی شود، شاید در چنین موقعیتهایی ما بتوانیم بهکار بیاییم.
-مسئولیت اجتماعی خیرین مدرسهساز و کسانی که حامی مالی امور فرهنگیاند با تخصیص منابع مالی برای تحقق اهداف خیرخواهانه به پایان میرسد؟
نقش آنها در فراهمکردن بخش مادی فرهنگ بسیار مهم است. آنها سنگینترین بخش اقتصادی آموزش را به دوش میکشند؛ زمین و ساختوساز میلیاردی است. در کنار اینها، وقتی دربارهٔ فرهنگ و آموزش حرف میزنیم، منظورمان درمان و مسائل دیگر نیست؛ بلکه همان ساختوساز فرهنگی است.
من دیدهام برخی از همین خیرین کتابخانه وقف میکنند. برخی افتتاحیههایشان را از نزدیک دیدهام. مثلاً در مریوان، خانمی که فرزند جوانش را از دست داده بود، کتابخانهٔ روستایی تأسیس کرده بود. یادم هست در کردستان، در یکی از روستاهای نزدیک مرز، کتابخانهای وقف شده بود.
در سالهای اخیر، طرحی شکل گرفت—فکر میکنم مبدأش دوستان جنوب بودند، شاید اهواز یا بوشهر. در دههٔ نود «نذر فرهنگی» یا «نذر کتاب» را بنیان گذاشتند؛ به این معنی که نذر فقط گوسفند و مرغ نیست؛ کتاب هم میتوان نذر کرد. این طرح از جنوب به بسیاری از نقاط کشور سرایت کرد و هنوز هم ادامه دارد. ایدهٔ بسیار زیبایی بود و استقبال مردمی فوقالعادهای داشت؛ از سوی دیگر، ما فعالان فرهنگی داریم: نویسنده، مترجم، ناشر، معلم، مدرس دانشگاه، مروج خوانایی و هر کس که به امر فرهنگ دسترسی دارد.
من دیدهام که بسیاری از همین فعالان فرهنگی برای خودشان «مسئولیت اجتماعی» قائلاند و داوطلبانه به مناطق کمبرخوردار میروند. خیلیهایشان از جیب خودشان کتاب میخرند. من میدانم زندگیشان سخت است. ناشرانی را میشناسم که پولدار نیستند، اجارهنشیناند، شرایطشان دشوار است، اما وقتی میشنوند جایی کتاب لازم دارد، میگویند «۵۰ کتاب از ما.» معلمی که وضع مالیاش سخت است، اما کتاب میخرد و برای عشایر نزدیک محل کارش میبرد. اینها چیزهایی است که من با چشم دیدهام.
-پیشنهاد خاص شما به هر دو گروه چیست؟
من فکر میکنم این دو گروه—خیرین سازندهٔ زیرساخت و فعالان فرهنگی—نباید نقششان با هم خلط شود. پیشنهاد من برای گروه اول؛ یعنی خیرین محترم مدرسهساز، این است: مدرسه فقط آجر و دیوار و صندلی و تختهٔ هوشمند نیست. مدرسه یعنی معلم. تمام مدرسه با «معلم» تعریف میشود. من معلمی را میشناختم در یک مدرسهٔ عشایری؛ زیر یک چادر که نه نفر دانشآموز داشت، از کلاس اول تا ششم در کنار هم بودند او سربازمعلم بود، اما مشتاق و توانمند. همزمان به همه درس فارسی، ریاضی و علوم میداد، با آنها کتاب میخواند، کاردستی درست میکرد، نمایش و سرود و شعر در برنامههایشان میگنجاند. کتاب درسی درست و حسابی نداشتند، حامی مالی پشتشان نبود؛ اما چون «معلم» بود، مدرسه زنده بود.
میخواهم بگویم مدرسه یعنی؛ معلم. اگر ۱۰، ۲۰ یا ۳۰ میلیارد تومان هزینه میکنید، کاش در کنار ساخت مدرسه، سرمایهگذاری در تربیت معلم هم وجود داشته باشد؛ معلمی که وارث کتابهای درسیِ مورد انتقاد معلمان و خانوادهها نباشد و خودش مروج کتاب باشد.
بارها به خیرین گفتهام: باور کنید با ۵۰۰ میلیون تومان میتوان چندهزار معلم را به شیوهٔ نوین آموزش داد؛ در حوزهٔ کتابخوانی، ترویج خوانایی، مهارتهای تربیتی و آموزشی. کتابخانهٔ مدرسه را هم میسازید، اما کتاب چه؟ چه کسی انتخاب میکند؟ چه کسی بلد است از میان این همه کتاب خوب، کتابی را انتخاب کند که بچهها را از چنگال کتابهای درسی خشک بیرون بکشد؟ این کار، یک «آدم بلدکار» میخواهد؛ یک مربیِ آموزشدیده.
مسئولیت اجتماعی اهالی فرهنگ میتواند این باشد که اگر کتابی چاپ میکنند، بخشی از آن را برای مناطق نیازمند کنار بگذارند، اما از سوی دیگر، کسانی که میلیاردها تومان برای ساخت مدرسه هزینه میکنند، میتوانند یک بودجهٔ کوچک و مشخص نیز برای «محتوا» تعریف کنند؛ برای آموزش معلمها، برای تجهیز کتابخانههای روستایی و مدرسهای و برای ترویج خوانایی و نویسایی و هنر.
با ۵۰۰ میلیون تومان، همین امروز میتوان چند هزار معلم را آموزش داد و باور کنید لازم نیست فقط معلمان مناطق محروم باشند؛ همهٔ معلمان ایران نیازمند چنین بازآموزیاند. چون آموزشوپرورش کلاسهای ضمنخدمت مؤثر ندارد. با یکهزارم هزینهٔ ساخت مدرسه، اگر چند هزار معلم یاد بگیرند چگونه در کتابخانه با بچهها کار کنند، فرهنگ این کشور زیرورو میشود.
-به نکته تاملبرانگیزی اشاره کردید، چه مصادیق فرهنگی دیگری برای حامیان مالی امور فرهنگی پیشنهاد میکنید؟
همین چند روز پیش، کتابی روی میز داشتم با عنوان «پایداری ایرانی؛ محیط زیست به مثابهٔ زندگی»، با کوشش محمد درویش؛ مجموعهای شامل ۱۴ یا ۱۵ مقاله دربارهٔ پایداری اقلیمی ایران که نشر همرخ منتشرش کرده است. گویا کتاب با حمایت شرکت «بازرسی کیفیت و استاندارد ایران» که یک شرکت خصوصی هم هست، چاپ شده است. این حامی کمک کرده است تا قیمت پشت جلد این کتاب قطور ۴۰۰ هزار تومان کمتر تمام شود.
ما خیلی وقتها نگرانیم که ناممان بهعنوان کسی که نیکوکاری کرده، روی سردر مدرسه یا کتابخانه یا بیمارستان یا هر جای دیگری درج نشود، اما میشود این اسامی را در کتاب آورد؛ در بستههای آموزشی معلمان _چه بهصورت کاغذی، چه بهصورت الکترونیک_ این اسامی میتواند درج شود.
گاهی خیرین نگراناند که در بخشهای نرمافزاری نام عزیزانشان نمیآید. در حالی که اتفاقاً میآید؛ اگر نام عزیزانتان در یک کتاب بیاید، گاهی بسیار باشکوهتر و ماندگارتر از درج نام بر یک ساختمان در یک اقلیم خاص است؛ ساختمانی که ثابت است و در معرض فرسایش قرار میگیرد.
به نظر من امروز اهالی فرهنگ نباید از جیب خودشان هزینههای سنگین بدهند. روزگار سختی است. کاری از دستشان برنمیآید جز برنامهریزی. درعوض، نهادهایی که توانایی کمک مالی دارند باید به این سمتسو بروند.
-بهعنوان پرسش نهایی لطفا بگویید کتابخوانی چه اثری بر زندگی آدمها دارد؟ تفاوت زیادی در سرنوشت کودکی که کتاب میخواند با آنکه نمی خواند هست؟
قطعا تفاوت وجود دارد. من در هجدهسالگی معلم کودکانی بودم که فقط پنج تا شش سال از خودم کوچکتر بودند، بعدها هرکدام در مسیرهای متفاوت زندگی قرار گرفتند؛ یکی تهیهکننده سینما شد، دیگری مهندس کشاورزی، یکی پزشک و رئیس بیمارستان، آن دیگری مهندس و... . اینها کسانی بودند که دوستیشان تا سالها با من ادامه داشته است. آنها میگفتند نقطه شروع علاقهشان به کتاب و نوشتن، همان کلاس انشای من بوده؛ همان زمانی که ما کتاب مینوشتیم و تمرین میکردیم.
این یک نمونه کوچک است. نمونههای بزرگتر را در داوری رویداد «پایتخت کتاب ایران» دیدهام. مثلاً امسال، شهر «اوز» در استان فارس پایتخت کتاب شد. وقتی به روستاهای اطرافش سر میزدیم، میدیدیم نیکوکاران خانههای قدیمی روستایی را بازسازی کردهاند؛ بسیاری از آنها در کشورهای حوزه خلیج فارس زندگی میکنند و سرمایههای فراوانشان را خرج فرهنگ زادگاهشان میکنند.
بخشی از این خانهها تبدیل شده بود به کتابخانه. خانمی به نام «پروین صالحی» را ملاقات کردیم که میگفت پنج سال پیش با شش هفت کودک کارش را با کتابخانهای پر از کتابهای درجه یک شروع کرده است و حالا ۱۵۰–۱۶۰ نفر عضو دارند. او میگفت: پنج سال پیش بچههای روستا مدام با هم دعوا میکردند. امروز در کوچهها صدای دعوا نمیشنوید؛ اگر اختلافی هست، حرف میزنند. روزهای اول من یک قصه میخواندم و میگفتم نظر شما چیست؟ همانجا دعوا میشد. حالا حلقه نوجوان داریم که ۴۰ نفر مینشینند، کتاب میخوانیم و هرکدام حرفی برای گفتن دارند و یاد گرفتهاند با احترام گوش بدهند؛ این یعنی گفتوگو و زیست مسالمتآمیز و در آخر چقدر معلمانی که با کتاب وارد کلاس میشوند، تأثیرگذارند. مثلاً معلم فیزیکی میشناختم که هر هفته یک رمان به بچهها معرفی میکرد یا استاد دانشگاهی در رشته شیمی بود که دانشجویش به من میگفت: هر هفته یک فیلم، کنسرت یا کتاب معرفی میکند. و ما مشتاقانه قبل از شروع درس شیمی منتظر مینشستیم که ببیینیم این هفته چه معرفی میکند. فیلم را میدیدیم، کتاب را میخریدیم؛ این یعنی اثرگذاری واقعی.
گفتوگو از مهدیه رشیدی