احسان و نیکوکاری فضیلتی است که قلبهای انسانها را بههم پیوند میزند و باعث ایجاد عشق و دوستی بین مردم میشود و جامعهای میسازد که دور از نفاق و دورویی و بدی است. این ویژگی اخلاقی مایه پیوند قلب انسان با خداست. احسان و بخشندگی را میتوان بالی دانست برای پرواز به سوی حق و حقیقت.
«از نظر سعدی، احسان و بخشندگی دو سویه است که یک سوی آن به سمت مردم و سوی دیگرش خدایی است. شیخ شیراز چقدر مردمدوست است که تمام توان خود را میگذارد تا مانند پیامبری نیکیهای اخلاقی را در قالب پند و اندرز با زبانی نرم و لطیف به مردم هدیه دهد و میکوشد که رشته پیوند بین مردم و خدایشان را ببافد و آنها را به رستگاری دنیوی و اخروی برساند و به پاداشی نیک از طرف خداوند وعده دهد.» (1)
در یکی از اشعاری که در بوستان میدرخشد، سعدی داستان گفتوگوی پادشاه روم و عالِمی را نقل میکند که شنیدن آن خالی از لطف نیست؛ چراکه مانند مابقی حکایات و اشعار سعدی که هوشمندانه به رشته تحریر درآمده است، دانشی جدید را به مخاطب اضافه میکند. در این ابیات آمده است:
- شنیدم که بِگریست سلطان روم/ بر نیکمردی ز اهل علوم
- که پایابم از دست دشمن نماند/ جز این قلعه و شهر با من نماند
- بسی جهد کردم که فرزند من/ پس از من بود سرور انجمن
- کنون دشمن بدگهر دست یافت/ سر دست مردی و جهدم بتافت
- چه تدبیر سازم، چه درمان کنم؟/ که از غم بفرسود جان در تنم
- بگفت ای برادر غم خویش خور/ که از عمر بهتر شد و بیشتر
- تو را این قدر تا بمانی بس است/ چو رفتی، جهان جای دیگر کس است
- اگر هوشمند است و گر بیخرد/ غم او مخور کاو غم خود خورد
- مشقّت نیرزد جهان داشتن/ گرفتن به شمشیر و بگذاشتن
- بدین پنج روزه اقامت مناز/ به اندیشه، تدبیر رفتن بساز
- که را دانی از خسروان عجم/ ز عهد فریدون و ضحاک و جَم
- که بر تخت و ملکش نیامد زوال؟/ نماند به جز ملک ایزد تعال
- که را جاودان ماندن امید ماند/ چو کس را نبینی که جاوید ماند؟
- که را سیم و زر ماند و گنج و مال/ پس از وی به چندی شود پایمال
- وز آن کس که خیری بماند روان/ دمادم رسد رحمتش بر روان
- بزرگی کز او نام نیکو نماند/ توان گفت با اهل دل کاو نماند
- الا تا درخت کرم پروری/ گر امیدواری کز او بر خوری
- کرم کن که فردا که دیوان نهند/ منازل به مقدار احسان دهند
- یکی را که سعی قدم پیشتر/ به درگاه حق، منزلت بیشتر
- یکی باز پس خائن و شرمسار/ بترسد همی مرد ناکردهکار
- بهل تا به دندان گزد پشت دست/ تنوری چنین گرم و نانی نبست
- بدانی گه غلّه برداشتن/ که سستی بود تخم ناکاشتن (2)
همه ما در زندگی خویش نگرانیهایی داریم. حسرت گذشته و استرس حال و اضطراب آینده، احوال ناخوشی است که هجومش را احساس میکنیم. دیدار پادشاه روم و دانشمند زمانش هم شامل نگرانیهای آن پادشاه بر ملک و تاج و تخت و دشمنان و فرزند خویش است. پادشاه میگرید و علاج حال و کارش را از عالِم میجوید. عالِم ابتدا گوش جان میسپرد به دردِ دلهای آن پادشاه و سپس او را نصیحتی میکند که شاید ما هم اکنون بتوانیم از آن بهره ببریم.
دانشمند به پادشاه میفهماند که نگران مال و منال و اولاد بودن نتیجهای ندارد. باید نگران خودش باشد نه عوامل بیرونی و نه مِلک و مُلک؛ چراکه قارون با تمام گنجهایش که گمان میکرد آن ثروت نجاتبخشش خواهد بود، دست خالی رفت و ثروتش نابود شد و امپراطوریهای بزرگ که گمان میکردند سلطنتشان ابدی است، متلاشی شدند. بنابراین هیچ جانی جاوید و هیچ مالی ابدی نیست. عالِم، پادشاه را نصیحت میکند که از هیچچیز در این دنیا اثری نمیماند، همانطور که از گذشتهها اثری نیست و تنها اثر نیک است که از آدمی باقی میماند و او را جاودانه میسازد.
عالم با دلسوزی نگاهی به پادشاه میاندازد و میگوید: تاج و تخت و فرزند برایت بهرهای ندارند. ولی اگر درخت کَرَم پرورش دهی، این تو هستی که تا همیشه از آن بهره میبری. روزی که دادگاه الهی برپا میشود تاج و تخت را به اندازه احسانی که کردهای نصیبت میکنند نه به اندازه ثروت و مکنت و تاج و تختی که در دنیا داشتهای. پس اکنون که دارای مِلک و مُلک هستی سخاوتمندی کن که بتوانی در جایی دیگر اندوختههایت را اندوخته کنی؛ چراکه انسانی که دارای بخشندگی و کَرَم باشد، فردا در پیشگاه خداوند به اندازه احسان و بخشندگی که دارد منزلت و مقام مییابد و هرکسی کَرَم بیشتری داشته باشد مقام والاتری دارد.
پس فرقی ندارد که پادشاه باشی یا بیمُلک؛ زیرا عمر در گذر است. هوشیار باش که بعدها حسرت نخوری که چرا تنور گرم بود و نانی پخت نکردی.
یادداشت از دکتر عاطفه جعفریان
پینوشتها:
1. پایاننامه جلوههای پیوند انسان با خداوند و آفریدههای او در بوستان سعدی، نوشته ابراهیم ابراهیمی
2. بوستان سعدی، باب اول در عدل و تدبیر و رأی، حکایت ملک روم با دانشمند
دیدگاه خود را بنویسید