به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، «زندگیای که میتوانی نجات دهی» نام کتابی از «پیتر سینگر»؛ فیلسوف مشهور استرالیایی است که نخستینبار در سال 2009 میلادی منتشر شد. نویسنده در این کتاب مهم که به طور فزایندهای در دنیا مورد استقبال قرار گرفت، از منظرهای مختلف؛ از استدلالهای فلسفی و ذکر حکایات اخلاقی گرفته تا ارائه آمار و ارقام، اهمیت نیکوکاری را تبیین میکند. خوشبختانه این کتاب در سال 1402 به فارسی ترجمه و با همت نشر کرگدن به زیور طبع آراسته شد. در مدت کوتاهی که از انتشار ترجمۀ فارسی این کتاب گذشته است، جسته و گریخته واکنشهای مثبتی از سوی فعالان عرصه نیکوکاری ایران نسبت به این کتاب به گوش میرسد. لذا بر آن شد تا با هدف معرفی این کتاب، با دکتر کیوان شعبانیمقدم؛ مترجم کتاب به گفتوگو بپردازیم.
شعبانیمقدم، استادیار مدیریت ورزشی در دانشگاه رازی کرمانشاه است و سالهاست به مطالعه ادبیات حوزۀ نیکوکاری، خیریهها و سازمانهای مردمنهاد اهتمام دارد. آنچه از نظر میگذرد، حاصل گفتوگو با این مترجم کوشاست.
-چه شد که تصمیم گرفتید کتاب «زندگیای که میتوانی نجات دهی» را ترجمه کنید؟ این ترجمه چقدر زمان برد؟
واقعیت این است که جهانبینی سینگر و دیدگاه او نسبت به نیکوکاری، بخشش و حرمت حیات برایم جذابیت دارد، ازاینرو آثاری از پیتر سینگر را به زبان فارسی ترجمه کردم، از جمله «قحطی، فراوانی و اخلاق»، «چرا گیاهخواری»، «نوشتارهایی در باب زندگی اخلاقی»، «اخلاقیزیستن در یک جهان بههمپیوسته». ترجمۀ «زندگیای که میتوانی نجات دهی» که اثری بسیار معروف است و به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده، در همین راستا صورت گرفت. ترجمه این اثر در مجموع حدود هشت ماه به طول انجامید و به همت نشر کرگدن به طبع رسید.
-کمی درباره نویسنده توضیح دهید. «پیتر سینگر» چگونه شخصیتی است؟
پیتر سینگر را تأثیرگذارترین فیلسوف زندۀ جهان میدانند. مجلۀ تایم در سال 2005 او را بهعنوان یکی از صد فرد تأثیرگذار جهان معرفی کرد. او بیش از چهل کتاب در زمینۀ فلسفه، حرمت حیات انسان، گرسنگی جهانی و اخلاق عملی منتشر کرده است، اما نوشتن مقالۀ قحطی، فراوانی و اخلاق در سال 1973 و نیز، کتاب رهایی حیوانات که نخستین بار در سال 1975 منتشر شد، سینگر را در کانون توجهات جهانی قرار داد.
-ایده محوری سینگر در کتاب حاضر چیست و به نظر شما چرا این کتاب اینقدر محبوب شده است؟
ایده محوری کتاب این است که ما باید برای کمک به کسانی که در فقر شدید هستند کمک مالی کنیم، هنگامیکه با انجام این کار میتوانیم بدون صرفنظر کردن از چیزی که تقریباً به همان اندازه مهم است، از رنج کشیدن و مرگ کسی پیشگیری کنیم. به باور سینگر، وقتی ما پول اضافی خود را صرف کنسرت یا دکوراسیون منزل یا گذراندن تعطیلات در سرزمینهای دور میکنیم، ما داریم کار اشتباهی انجام میدهیم. او پیشنهاد میکند که ممکن نیست ما خودمان را دارای یک زندگی اخلاقیِ خوب بدانیم، مگر اینکه مقدار خیلی بیشتری از آنچه بیشترمان آن را حد واقعبینانۀ بخشش توسط انسانها تصور میکنیم ببخشیم. دلایل استقبال از این کتاب بهزعم من این است که ما را به چالش میکشد تا کارهای بیشتری را برای کمک به دیگران انجام دهیم و انسان بهتری باشیم.
-به نظر شما نیکوکاری خردورزانه که سینگر از آن سخن میگوید چه ویژگیهایی دارد؟
این پرسشی بسیار وسیع و چالشبرانگیز است و اغراق نیست اگر بگویم کلّ کتاب سینگر دربارۀ پاسخ به این سؤال است. اما دوست دارم درباره یکی از ویژگیهای نیکوکاری صحبت کنم که در روزگار کنونی که بسیاری از انسانها، تکاپوی بیوقفه برای کسب موهبتهای مادی را هدف خود قرار دادهاند و همین امر بر شیوع نارضایتی و ناخرسند و حتی افسردگی دامن زده است، میتواند کمکرسان باشد. هزاران سال است که افراد خردمند گفتهاند، انجام کار خوب رضایت قلبی ایجاد میکند. بودا به پیروانش توصیه کرد: «قلب خود را به انجام کار خوب معطوف کنید. این کار را بارها و بارها انجام دهید، شما سرشار از شادی خواهید شد». سقراط و افلاطون به ما آموختند که انسانِ بخشنده، راضی و خوشحال است. امروز لقب «اپیکور» را به کسی اطلاق میکنند که از غذا و نوشیدنی خوب لذت میبرد، اما اپیکوروس، فیلسوفی که نامش بر این روش زندگی الصاق شده است، نوشت: «زندگیِ لذتبخش، بدون زیستنِ معقول، شکوهمندانه و سخاوتمندانه ممکن نیست». حکمت قدیمیها هنوز هم ماندگار و پابرجاست.
نظرسنجی از 30 هزار خانوار آمریکایی نشان داد که کسانی که به خیریهها کمک میکردند، 43 درصد بیشتر از کسانی که کمک نمیکردند در زندگی خود «خیلی خوشحال» بودند، و رقم مشابهی برای کسانی که برای خیریهها کار داوطلبانه انجام میدادند در مقایسه با کسانی که این کار را نمیکردند به دست آمد. یک مطالعۀ جداگانه نشان داد که کسانی که میبخشند، 68 درصد احتمالی کمتری دارد که احساس «ناامیدی» کنند و 34 درصد احتمال کمتری دارد که بگویند «چنان احساس غم میکنم که هیچچیز نمیتواند مرا خوشحال کند». نکته اینجاست که نیکوکاری خردورزانه که سینگر مروّج آن است میتواند علاوه بر بهبود اوضاع مالی افراد نیازمند، حال افراد ثروتمند و متمول را هم خوب کند.
-کدام قسمت یا صفحه از کتاب برایتان بسیار جالب بود و شما را به شدت تحت تاثیر قرار داد؟
فرازی از کتاب وجود دارد که به نظرم تلفیقی درخشان از استدلال منطقی با عقل سلیم است. بسیاری از کسانی که کمک نمیکنند یا کمتر کمک میکنند یا کمککردن را صرفاً وظیفۀ دولت میدانند، اعتقاد دارند که هرکس مسئول سهم منصفانۀ خویش است نه بیشتر؛ اگر بسیاری از مردم سهم خود را انجام نمیدهند، من نمیتوانم زندگیام را از مسیر طبیعی خودش خارج کنم تا کاستیهای به وجود آمده را جبران کنم». بنابراین این وظیفه ما نیست که برای کمک به دیگران، فداکاری کنیم، وقتی سایر افراد سهم منصفانۀ خود را برای رفع مشکلات دیگران و کمک به آنها انجام نمیدهند.
سینگر پرسشی را مطرح میکند که «آیا سهم منصفانۀ ما واقعاً آن چیزی است که هریک از ما موظف به انجام آن هستیم»؟ سپس یک معمای فرضی مطرح میکند تا به ما کمک کند دربارۀ این سؤال بیندیشیم. او میگوید، فرض کنید در حال عبور از کنار یک برکۀ کمعمق هستید که میبینید 10 کودک به درون آب افتادهاند و باید نجات یابند. با نگاهی به اطراف، هیچ پدرومادر یا سرپرستی را نمیبینید، اما متوجه میشوید که علاوه بر خودِ شما، 9 بزرگسال دیگر هم حضور دارند که درست در همان لحظه به نزدیکی برکه رسیدهاند، کودکانِ در حال غرق شدن را دیدهاند و برای نجات جان کودکان، در همان موقعیتی قرار دارند که شما قرار دارید. بهاینترتیب، شما بهسرعت وارد برکه میشوید و کودکی را میگیرید و او را به سلامت از آب بیرون میکشید. وقتی سرتان را بالا میکنید، انتظار دارید که هر بزرگسال دیگری هم همین کار را انجام داده باشد، به شکلی که همۀ کودکان نجات پیدا کنند، ولی در کمال تأسف میبینید که درحالیکه چهار بزرگسال دیگر هرکدام یک کودک را نجات دادهاند، پنج نفر دیگر فقط سرگرم قدم زدن هستند. در برکه هنوز پنج کودک دیگر وجود دارند که به وضوح در حال غرقشدن هستند.
کسانی که معتقدند هریک از ما فقط موظفیم «سهم منصفانه» خود را برای کمک به دیگران ایفا کنیم خواهند گفت که شما اکنون سهم منصفانۀ خود را از عملیات نجات انجام دادهاید. اگر هرکسی کاری را که شما انجام دادید انجام میداد، تمام بچهها نجات پیدا میکردند. از آنجاکه هیچکس برای نجات جان یک کودک موقعیت بهتری نسبت به دیگری ندارد، سهم منصفانۀ شما از این تکلیف، بهسادگی فقط نجاتِ جان یک کودک است و شما تعهدی به انجام چیزی بیشتر از این ندارید. ولی آیا برای شما و چهار بزرگسال دیگر پذیرفتنی است که پس از نجات هر کودک کارتان را متوقف کنید، درحالیکه میدانید که این به معنای غرقشدن چهار کودک دیگر است؟ این سؤال واقعاً شبیه این است که بپرسیم: آیا این واقعیت که سایر افراد سهم منصفانۀ خود را انجام نمیدهند، دلیل کافی است که اجازه دهیم یک کودک بمیرد، درحالیکه میتوانیم بهسادگی او را نجات دهیم؟ من فکر میکنم که پاسخ به این سؤال روشن است: خیر. بقیه با امتناع از کمک به نجات کودک، آن را موضوعی دانستهاند که به آنها ربطی ندارد. آنها خودشان را همسان صخرهها و سنگهایی فرض کردهاند که در آن حوالی وجود دارند. درواقع براساس دیدگاه سهم منصفانه، برای بچهها بهتر بود که آنها صخره و سنگ باشند، زیرا در این صورت شما خودتان را ملزم میدانستید که برای نجات جان کودکان دیگر به برکه برگردید. اینکه افراد دیگری هستند که میتوانند به کودکان کمک کنند، ولی از انجام سهم منصفانۀ خود امتناع میورزند، تقصیر کودکانی نیست که زندگیشان درمعرض خطر قرار دارد. عمل یا بیعملی این افراد نمیتواند این حق را به ما بدهد که اجازه دهیم کودکان غرق شوند، درحالیکه بهسادگی میتوانیم آنها را نجات دهیم.
-وضعیت نیکوکاری را در ایران چطور ارزیابی میکنید؟
در کشور ما، حتی در همین شرایط نابسامان اقتصادی، بخش بزرگی از مردم از سطحی از رفاه برخوردارند که اگر مثلاً ده درصد از درآمدشان را ببخشند، نقصانی و کاستی بزرگی در زندگیشان اتفاق نمیافتد. این در حالی است که در همین کشور، افراد زیادی وجود دارند که داشتن دویست هزار تومان برای خرید یک پرس چلوکباب برایشان چنان عیش تجملاتی است که نمیتوانند حتی آن را متصور شوند. یا افرادی هستند که خدمات مراقبتهای اساسی سلامت و نجاتدهندۀ زندگی هم فراتر از توان آنهاست و با صرف مبلغی ناچیز میتوانند برای عزیزشان دارو تهیه کنند و او را از مرگ برهانند. و نکته اینجاست که بسیاری از افراد نیکبختی که مرفه زندگی میکنند، با بخشش مقداری از ثروت مازاد خود، بهراحتی میتوانند از این فقر شدید بکاهند.
ما تمایل داریم فرض کنیم که اگر مردم به دیگران آسیب نمیزنند، به وعدههای خود عمل میکنند، دروغ نمیگویند یا تقلب نمیکنند، از فرزندان و والدین مسن خود نگهداری میکنند، و شاید کمی به اعضای نیازمند جامعه محلی خود کمک میکنند، آنها خوب عمل کردهاند. بسیاری از مردم از اینکه لباس شیک و مد روز بپوشند، غذای خوب بخورند و برای دکوراسیون منزلشان هزینه کنند لذت میبرند. در شرایطی که برابری و مساوات حکمفرما باشد، همه از لذت استقبال میکنند، هرچه بیشتر بهتر. تردیدی نیست که چیزهایی که ما حق داریم بابتشان پول خرج کنیم، واجد ارزش هستند. مشکل اینجاست که در سایر چیزها مساوات وجود ندارد. ما در بحبوحۀ یک شرایط اضطراری زندگی میکنیم و میتوانیم دربارۀ این شرایط اضطراری کاری بکنیم. این حقیقتِ مهم باید بر انتخابهایی که میکنیم سایه بیندازد. خرید یک تابلوی نقاشی فاخر یا یک دکوراسیون جذاب برای این است که نوعی تجربۀ بهبوددهندۀ زندگی به من عطا کند و ارزش بیشتری به زندگی من ببخشد، نه اینکه برایم مهم نباشد که دیگران زنده هستند یا مرده، برایم مهم نباشد که عضوی از یک جامعه هستند یا طرد میشوند. آیا چنین کاری میتواند اخلاقی باشد؟
سینگر در کتابش مثالی میزند که میتواند تکلیف ما را در رابطه با اولویتهای زندگیمان روشن میکند. او به صراحت میگوید: کمک به هنرها یا فعالیتهای فرهنگی، در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم ازنظر اخلاقی با شک و شبهه همراه است. در سال 2014 موزۀ جی. پاول گتی، مبلغی بالغبر 65 میلیون دلار را بابت یکی از آثار نقاشی «ادوارد مانه» به نام «بهار» پرداخت کرد. موزه با خرید این نقاشی بر تعداد شاهکارهای خود افزوده است. کسانی که آنقدر خوششانس هستند که بتوانند از موزه دیدن کنند میتوانند این تابلو را هم تماشا کنند. ولی اگر فقط 50 میلیون دلار در اختیار «بنیاد فِرِد هالوز» قرار میگرفت تا آن را برای انجام عمل جراحی آبمروارید در کشورهای کمدرآمد هزینه کنند، یک میلیون و سیصدهزار انسانی که قادر به دیدنِ هیچچیز نیستند، چه برسد به یک نقاشی، میتوانستند با مبلغی که برای «بهار» داده شد بیناییشان را دوباره به دست بیاورند.
دو هزار و 41 دلار به ازای هر نفر برای پیشگیری از مرگ هر نفر از طریق برنامۀ پیشگیری شیمیایی فصلی مالاریا میتوانست جان 31هزار و 847 کودک را نجات دهد. چگونه یک نقاشی، هرقدر هم که زیبا و به لحاظ تاریخی جالبتوجه باشد، با چنین چیزهایی قابلمقایسه است؟ اگر موزه دچار آتشسوزی میشد، آیا کسی بود که فکر کند نجات «مانه» از شعلههای آتش درستتر از نجات جان یک کودک است؟ و این فقط یک کودک نیست. اگر در جهانی زندگی میکردیم که در آن، نیازهای حیاتیتر برآورده شده بود، نیکوکاری و کمک به هنرها میتوانست عملی والا باشد. متأسفانه ما در چنین جهانی زندگی نمیکنیم.
ما نمیتوانیم بیتفاوتیِ کسانی را که اینقدر نسبت به نیازهای مبرم اشخاص دیگری با سادهانگاری برخورد میکنند نادیده بگیریم و آنان را به صرف اینکه مرتکب جرم و جنایت فجیعی نشدهاند، افرادی اخلاقی بدانیم. من در مقدمهای که بر کتاب نگاشتم اشاره کردم که ما در شرایطی زندگی میکنیم که طیف وسیعی از هموطنانمان در وضعیتی نابسامان زندگی میکنند و ما منفعلانه منتظریم دولت برایشان کاری بکند. ولی اگر دولتها «به هر دلیلی» به مسئولیتشان عمل نکردند، آیا دیگران مسئولیتی ندارند؟ افراد مرفه و متمول مسئولیتی ندارند؟ بهزعم من، همه ما که از سطحی متوسط از رفاه مادی برخورداریم، میتوانیم و باید برای اصلاح این شرایط قدمی برداریم و بهبودی ولو کوچک را رقم بزنیم.
دیدگاه خود را بنویسید