پیوند دوسویۀ ادبیات با طبیعت در کتاب «طبیعت از منظر بومشناسی در شاعرانگی»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، کتاب «طبیعت از منظر بومشناسی در شاعرانگی» به قلم ذبیحالله صفاییان؛ بومشناس و استاد دانشگاه که به کوشش نشر جغد روانه بازار نشر شده است، پیوند دوسویه ادبیات، خاصه شعر را با طبیعت و طبیعت را با دنیای کلمات نشان میدهد.
کتاب مزبور با شیوهی روششناختی ویژهای بیش از آنکه از نوعی شاعرانگی طبیعی در زیستبوم پرده بردارد، از بومشناسی در شعر ایران رمززدایی میکند و بیشتر یک اثر هنری است تا علمی. باید ساعتها بنشینیم و شعر شاعران را بخوانیم تا تصویر زمین، آسمان، جانوران و گیاهان را در شعر سرایندگان کهن و همروزگارمان نظاره کنیم. صفاییان همانطور که در مقدمه کتاب آورده، بر این باور است که بومشناسان نه از سر تفنن که برای چارهجویی پا در کنام شاعران میکنند. او با دقت ادبی و بومشناسانهاش در بررسی تکتک مصراعها و بندهای شاعران قدیمی و نوین، وفاداریاش را به این باور نشانمان میدهد.
او پس از بررسی اجمالی درباره مفهوم بومشناختی و توابع آن پا در رودخانه شعر شاعران میگذارد و در شعر شاعران سنتیسرا و مدرن به هماهنگیِ میان جانوران و گیاهان با امتزاج انسان در طبیعت اشاره میکند. از شعرِ «اگر یک ذره را برگیری از جای/ خلل یابد همه عالم سراپای» شیخ محمود شبستری گرفته تا شعرِ «من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن» سهراب سپهری مقوم این دیدگاهاند.
واقعیت این است که الهام گرفتن از طبیعت فقط به شعر -از جنبه زیباییشناختی و خاصه منظر بصری- غنا نمیدهد، بلکه به شاعر و خواننده شعردوست هم عمق میبخشد؛ انسان -به لحاظ تکاملی- بخشی از طبیعت است؛ آنقدر که شاعری چون شاملو که انسان را محور طبیعت میداند هم به آمیختگی انسان و زیستبوم باورمند است: «درخت با جنگل سخن میگوید، علف با صحرا، ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم.» در نگاه اول به نظر میرسید که شاملو بهعنوان یک اومانیست تهرانی باید التفات کمتری به طبیعت میداشت تا شاعرهای اهل آبادی. البته که او در اینباره به پای سهراب نمیرسد. سهراب سپهری تا دلش خواسته با طبیعت یکی شده است و جانوران و گیاهانِ خانه پدری در سالهای قبل از هجرت خواهر و برادرش، همخون و همخانه او شده بودند.
ویکتور فرانکل در کتاب معنای زندگی در یک تقسیمبندی ارتباط با طبیعت را معنای زندگی دانسته است. آن هم در کنار چه؟ عشق به انسان. یعنی ارتباط با طبیعت را همسنگ عشق آدمها به هم دانسته است.
در آن شعرِ شاملو هم، من، به جزء کوچکتر طبیعت و تو، به جزء بزرگتر آن همانند شده است و این امتزاج بسیار شاعرانه روی داده است. گویا نظر نویسنده این است که هر شاعری آمیختگی بیشتری با طبیعت داشته، رازهای مگوی بیشتری را از زیستبوم دریافت کرده است.
طبیعت (زمین) مادر است. اینگونه است که نیما شعرهای اعتراضی و نمادین خود را از طبیعت وام میگیرد. سهراب با طبیعت به درون خودش پناه میبرد، شاملو -البته با کمی نگاه اومانیستی- انسان و طبیعت را در ارتباط با هم میبیند. کدکنی که فرزند کویر است، دغدغههای سفرهای ضروری، مهاجرت و وطن را از طبیعت، گون و بنفشه برداشت میکند و فروغ فرخزاد از طبیعت و دغدغههای هستیشناسانه به آگاهی شاعرانه میرسد. او حتی از فاصله طبیعت با پنجره و دیدن به خطای دید انسانها در جهانبینی پی میبرد: «میان پنجره و دیدن، همیشه فاصلهای است، چرا نگاه نکردم؟»
ممکن است مخاطب بپرسد، فایده خواندن این کتاب چیست؟ یا یک گام عقبتر برود و بپرسد که نویسنده اثر از نوشتن این کتاب چه هدفی داشته است؟ اصلاً دانستن اینکه شاعری به طبیعت پناه آورده است و شاعری دیگر نه، چه سودی دارد؟ به نظر میرسد که نویسنده دوست دارد به مخاطب بفهماند، پاسداشت زمین در زمان اکنون و آینده از راه ادبیات و به ویژه شعر ممکن خواهد بود. شعر و طبیعت هر دو آهنگیناند. ما از زمین سربرآوردهایم و به زمین میپیوندیم و در طول زندگی، شباهتهای زیادی را میان خود با کوهها، گیاهان و جانوران پیدا میکنیم. سرمایه ما زمین است و زمین بدون ما کامل نیست. نویسنده در کتابش رد پای تفنن و یک بررسی ذوقی از خود برجای نگذاشته است. او جدی است و شفا را در طبیعت میبیند.
چه شاعری چون اخوان بخواهد در فضای بسته روزگار خود شعر سمبلیک بسراید، چه در فضای باز، شعر هستیگرایانه، ما را گریزی از طبیعت نیست و به هر سو بنگری طبیعت (زمین) است. پس چه بهتر که به این میراث و آنچه از خود به جسم و روانمان بخشیده، برگردیم تا پیام هستی را دریابیم. اینگونه گاهی چون فروغ امیدوار و ناامید میشویم. گاهی چون نیما طغیان میکنیم و زمانی چون شفیعی کدکنی از وطن و سفر میسراییم. حتی اگر شاعر نباشیم در پناه هماهنگی و یگانهشدن همه موجودات در طبیعت به آن پناه میبریم و از آن الهام میگیریم.
مادر بودن زمین مسئلهای است که در کتاب مزبور مطرح نشده است، اما در دل بررسی شعرها آن را دیده و باور کردهایم. این از زیرکی و ظرافت طبع نویسنده است که این واقعیت مسلم را با زبان شعر مدرن و سنتی به شیوهای طبیعی نشان میدهد. همانگونه که گفته شد این کتاب ارزش هنری دارد، اما شاید خواننده نکتهسنج دوست میداشت که نویسنده -با توجه بهعنوان عام کتاب که طبیعت از منظر بومشناسی در شاعرانگی است- به تصویر طبیعت در شعر جهان هم سرکی میکشید و چگونگی جهانبینی شاعران معاصر جهان را درباره طبیعت میدید.
یک نکته مثبت در نسخه فیزیکی کتاب پیش رو، اقتصادی بودن و حامی محیط زیست بودن صفحات آن است که با درایت انجام شده است؛ ابتکار نویسنده در این است که با توجه به نازکطبعی شاعران و آسیبپذیری طبیعت با یک کار شاعرانه، چاره کار را در دوستی و خواهری این دو دیده است.
صفائیان در قسمتی از نوشتارش آورده است: «بومشناسان با احساس، طبیعت و زیستبومهای فراوان آن را، جداجدا و با هم، بهصورت صحنهها یا برای تجسم هنری، بهتر است گفته شود سنهای تئاتر با موسیقی میبینند که در هر گوشه آن موجودی (گیاه، جانور، انسان) در جایگاه خودش تماموقت دارد ساز یا آهنگ خودش را مینوازد یا نقش خود را ایفا میکند. مجموعه این افراد (اعضای ارکستر) در حال اجرای کنسرت یا بهتر است گفته شود اجرای سنفونی بزرگی هستند که میتوان آن را سنفونی بزرگ زیستن نامید (صفائیان، ۱۳۹۵: ۷۵).
جابهجایی هرکدام از این مهرهها سبب بههم ریختگی، اغتشاش، ناهماهنگی و درنهایت آشفتگی و درگیری افراد جامعه (جامعه انسانی، گیاهی و جانوری) خواهد شد. به قول شیخ محمود شبستری که پیشتر نیز به آن اشاره شده است: اگر یک ذره را برگیری از جای، خلل یابد همه عالم سراپای. در قسمتی از کتابِ کتابخانه نیمهشب، نورا؛ شخصیت محوری رمان، بعد از سفر به یخچالهای طبیعی متوجه میشود که دوری از آدمها بهمعنای تنهایی نبوده است. او در خلوت آن طبیعت بکر و در هوای سرد درمییابد که ساکن سیاره زمین است و مشکلش نداشتن تنهایی بکر بوده است و نه خود تنهایی.
واقعیت این است که طبیعت و ادبیات، ما را با اصالت و جوهرمان آشتی میدهند و تمام تلاش این بومشناس و استاد دانشگاه نمایش این امر اصیل بوده است. اینکتاب مناسب همه شاعران، شعرپژوهان، بومشناسان، دوستداران محیط زیست، نوجوانان و در یککلام نازکخیالان است.