19 بهمن 1403
«بچۀ مردم» چگونه بچۀ ما شد؟
فیلم سینمایی «بچۀ مردم» فیلمی است که مثل آینه، نگاه ما به کودکان پرورش‌یافته در بهزیستی، زخم‌ها و فداکاری‌‌هایشان را نشانمان می‌دهد. ساخت این فیلم از دغدغه‌ای اجتماعی و انسان‌دوستانه نشئت گرفته و با هنرنمایی بازیگران برجسته‌ای چون رضا کیانیان، گوهر خیراندیش، حسن معجونی، زهرا داودنژاد و بهروز شعیبی به اثری فاخر در عرصۀ هنر تبدیل شده است. درآمد این فیلم به‌ نفع بچه‌های خیریه بهشت امام رضا (ع) صرف می‌شود.

به‌ گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، این روزها فیلمی شاخص با موضوعی بدیع و نیکوکارانه روی پرده چهل‌وسومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر است.‌ «بچه‌ مردم»  نمایش هنریِ دغدغه‌ای اجتماعی و انسان‌دوستانه است؛ اثری که پس از سال‌ها جست‌وجوگریِ یارانِ خیریه بهشت امام رضا (ع) برای پیدا کردن هنرمندانی باشهامت و نیکوکار، سرانجام با کوشش محمود کریمی؛ نویسنده و کارگردان و سید علی احمدی؛ تهیه‌کننده و با هنرنمایی بازیگران برجسته‌ای چون رضا کیانیان، گوهر خیراندیش، حسن معجونی، زهرا داودنژاد و بهروز شعیبی ساخته شده است. گفتنی است، درآمد این فیلم به‌نفع بچه‌های خیریه بهشت امام رضا (ع) صرف می‌شود.

 در خلاصه فیلم آمده است: «تاجی: هر قصه‌ای رو دقت کنید، می‌بینید، قهرمانش از یه جایی رو پای خودش وایساده. الیورتوییست یه جور، سهراب و فریدون اون‌جور، حضرت یوسف چهار سالش بود، رفت عزیز مصر شد. حضرت موسی رو بگو؛ همین دنیا که اومد، دادنش به آب. ماشالا نره‌غول شدین، پاتون اینجاس، سرتون اونجا. وقتشه خودی نشون بدین… .»

پیش‌گفتار

 جلال آل‌احمد داستان کوتاه معروفی به نام بچه مردم دارد؛ داستانی که درماندگی یک زن جوان را در برهه‌ حساسی از زندگی‌اش نشانمان می‌دهد؛ زنی که ناچار است بین همسر دوم و پسرک سه‌ساله‌اش یکی را انتخاب کند. پسر را به بهانه خرید کشمش بین رهگذرها و بچه‌های مردم رها می‌کند تا او هم برایش یکی مثل بچه مردم شود. جلال آل‌احمد لحظات پیش از فراق مادر و فرزند و پس از آن را بسیار واقعی، احساسی و با ظرافت‌نگری زنانه‌ای از آب درآورده است. زن هراسان با تاکسی به خانه برمی‌گردد و‌به‌تعبیر نویسنده، پول تاکسی را از شوهرش که دیگر با او قهر نیست، درمی‌آورد.

 او با رها کردن کودک در خیابان خودش را از رنج یک طلاق دیگر و تنهایی‌بزرگ‌کردن بچه خلاص می‌کند. زن قصه به همسر جدیدش وابستگی مالی و فکری دارد و راه سومی را برای خود متصور نیست. در این داستان جز زبان شیرین بچه مادررهاشده، زندگی پس از تنهایی طفل را نمی‌بینیم، اما فیلمِ بچه مردم ترجمان عواطف و زندگی همان کودکی است که روزی میان ازدحام رهگذرها پس‌زده‌شده. پسرکی در این اثر بلند سینمایی، لای شلوغی فروشگاهی با ساندویچ نیم‌خورده گم شده است (رها شده است).

چرا بچه مردم فیلم شد؟
 بنابر گفته مدیرعامل خیریه بهشت امام رضا (ع) در نشستی خبری، شهدای پرورش‌یافته در بهزیستی، بهانه ساخت فیلم بچه مردم شدند؛ این شهدا همان‌هایی‌اند که برای مفهوم وطن و عشق به دیگری به عمر و جوانی‌شان پشت کردند و رفتند؛ آن‌ها که هیچ‌ هم‌خونی منتظر برگشتشان از جنگ نبود؛ شاید کسی از پشت دیوارهای دفاعی و آن‌طرف خط مقدم برایشان نامه فدایت شوم، پست نمی‌کرد؛ جوانانی که جز دوستان هم‌زیستشان در مراکز نگهداری و مراقبانشان خاطره‌ای از آن‌ها در چاردیواری یاد هیچ‌کس نقش نبسته است و غروب‌های جمعه دوروبر سنگ‌قبرشان بی‌رونق یا کم‌رونق است.

  حتما همه ما به عاقبت بچه‌هایی که بعد از هجده‌سالگی از جامعه پرورشی بهزیستی روانه جامعه می‌شوند، فکر کرده‌ایم. بچه مردم فیلمی است که زندگی و سرنوشت چهار پسر را در دهه‌های پنجاه و شصت بعد از ترخیص از پرورشگاه نشانمان می‌دهد. فیلم هنرمندانه ساخته شده و با بازی کسانی چون رضا کیانیان و گوهر خیراندیش در بین جماعت بازیگرانی که چهره‌آشنا نیستند، پر از قاب‌بندی‌های زیباست. بچه مردم با لحظه‌های همذات‌پندارانه متقاعدمان می‌کند که آن‌ها بچه‌های مردم نیستند، یکی مثل ما، فرزندان، برادران و خواهران خودمان‌اند، اما پیش از همه و در وهله اول انسان‌اند. آن‌ها هم قهرمان می‌شوند، برنده‌بودن را تجربه می‌‌کنند، زبان عشق آدم‌ها را می‌فهمند، ایثار‌کردن را بلدند و سربزنگاه و نزنگاه فداکاری می‌کنند. 

از رنجی که می برند

 نیکوکاری در این نمایش، پدیده‌ای است که باید از دهلیز جهان‌بینی آدم‌ها سربرآورد. نیکوکاری فقط این نیست که چنین کودکانی را زیربال‌وپر بگیریم‌؛ اعتمادکردن به این نونهال‌ها و پست‌وحقیرندیدنشان یکی از شیوه‌های نیکوکاری است. بچه‌پرورشگاهی قلمدادکردن چنین کودکانی، رنج دوچندانی است که بر دوش این کودکان سنگینی می‌کند؛ دیواری می‌کشد میان ما و آن‌ها و ایشان را دربه‌در شناسنامه و آواره یافتن اصل‌ونسب‌ دور و ناپیدایشان می‌کند، کمااینکه در قرآن پیوسته بر تکریم چنین کودکانی تاکید شده است.

 محمود دولت‌آبادی داستان کوتاهی دارد با نام شناسنامه. داستانش این‌گونه آغاز می‌شود: مردی که در کوچه می‌رفت، هنوز به‌صرافت نیفتاده بود، به یاد بیاورد که سیزده‌سالی می‌گذرد که او به چهره‌ خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمی‌دید، به یاد بیاورد که زمانی در همین حدود می‌گذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است. قطعا به یاد گم‌شدن شناسنامه‌اش هم نمی‌افتاد، اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می‌باید شناسنامه‌ خود را نو، تجدید کنند. وقتی اعلام شد که شهروندان عزیز مواظف‌اند، شناسنامه‌ قبلی‌شان را ازطریق پست به محل صدور ارسال دارند تا بعد از چهار هفته بتوانند شناسنامه‌ جدید خود را دریافت کنند، مرد به صرافت افتاد، دست به کار جستن شناسنامه‌اش بشود و خیلی زود ملتفت شد که شناسنامه‌اش را گم کرده است... . حالا یک واقعه‌ تاریخی دیگر پیش آمده بود که احتیاج به شناسنامه داشت و شناسنامه گم شده بود.

 واقعیت این است که بچه‌های ترخیصی از بهزیستی در وقایع مهمی چون اجاره کردن خانه، سرکار رفتن، ازدواج و واقعه‌های دیگر، مدام از شناسنامه‌ای که واقعی نیست، آزرده می‌شوند و اثبات‌کردن هویتشان به آدم‌هایی که در مقابلشان ایستاده‌اند،  با کوله‌باری از گذشته‌ای که بر دوش این بچه‌هاست، آزارشان می‌دهد. سر گردنه همین وقایع است که یادشان می‌آید که ردی از نسبشان ندارند و باور می‌کنند چون در کنار خانواده خود نزیسته‌اند، چیزی کم از بقیه دارند؛ حال آنکه ملاک برتری آدم‌ها بر یکدیگر تقواست.

جنبه‌های نیکوکارانه در فیلم

 در این فیلم وجه مشخصه آدم‌هایی که به این چهارپسر کمک می‌کنند، اعتمادکردن است. پسرها با خود فکر می‌کنند، در صورتی با دیگران رشدنیافته در بهزیستی برابرند که هویتشان روشن باشد. شناسنامه گمشده این کودکان چیزی نیست جز دیده‌شدن و اعتمادکردن ما به آن‌ها. شاید این تنهاکاری است که ما به‌عنوان دیگران درازای هویتی که از آن‌ها گرفته‌ایم، باید پس بدهیم.  

 آن‌ها می‌خواهند کسانی باورشان کنند و نوع زیست اجباری کودکانه‌شان را معیار قضاوت‌ها قرار ندهند. ما همه این نکات را در سطح خودآگاه می‌دانیم، اما چرا در باطن آن‌ها را موجوداتی سزاوار ترحم _و نه همدلی می‌بینیم یا گاهی با خودمان می‌اندیشیم که امکان خطاکردنشان بیشتر از دیگران است؟ آن‌ها همچون افراد دیگر جامعه توانایی کار، همدلی، دستگیری و حق‌طلبی دارند. زندگی جمعی در بهزیستی و وسایل اشتراکی در خانه‌های نگهداری بیش از هر چیزی به آن‌ها مفهوم و تجربه‌گری مشارکت اجتماعی را آموخته است. چشیدن تنهایی از هر دو نوع وجودی و غیروجودی به شخصیتشان عمق بخشیده.

 در گوشه‌کناری از فیلم، رضا کیانیان که نقش عکاس آتلیه‌ای را ایفا می‌کند، به پسری که در جست‌وجوی عکسی از جوانی مادر خود است و به‌زعم خودش با داشتن خانواده تازه می‌رسد به پله اول همرنگ‌شدن و برابری با مردم دیگر، با بیان خاطراتی از زندگی شخصی خود می‌گوید: خانواده و گذشته آدم‌ها اهمیتی ندارند و حادثه‌ای می‌تواند همه چیز را از آدم بگیرد. او شاید مرد میانسال بی‌سواد یا کم‌سوادی است که می‌خواهد با زبان طنز و تکریم، دعوت به خیر و عزت‌نفس را به این کودک بیاموزد.

 در این بین آنچه بیش از هر چیزی این کودکان را می‌سازد، تکریم است. آن‌ها با آموزه‌ها و حمایت مربیانشان از دوران شبانه‌روزی و به‌قدر احترامی که دیده‌اند، زندگی را تاب می‌آورند. بله آن‌ها در کودکی آسیب‌پذیرتراند و این را نمی‌شود انکار کرد، اما با رفتار احترام‌‌آمیز و به‌وجود آوردن نهاد حقوقی تبعیض مثبت می‌توان به روند رشد بالغانه‌شان کمک کرد.

 خلاصه که بعد از روشن شدن چراغ سینما و پایان نمایش بچه مردم، دیگر آن آدم‌های پیش از تماشای فیلم نیستیم، حتی اگر سال‌های سال با چنین کودکانی سرکرده باشیم‌. گویی تک‌تک‌ ما همان بچه مردم کتاب جلال آل‌احمد شده‌ایم که به‌شوق خرید تخمه‌کدو یا کشمش در خیابان رها شده‌ایم و حالا از تک‌تک مردم شهر و جهان انتظار داریم که پیش از آنکه به بلوغی برسیم که خود را باور کنیم، باورمان کنند و ما را به دید موجودی که شایسته احترام است بنگرند. بچه مردم اگر بچه هیچ‌یک از ما نیست، بچه‌ای است مثل بچه‌های مردم دیگر در کوچه و خیابان. نه کم است و نه زیاد. در این راه، آرایشگری که به یکی از پسرهای قصه اعتماد می‌کند، خانه‌ای که در ازای مبلغی منصفانه در اختیار پسرها قرارداده می‌شود، خانواده‌ای که دختر دلبندشان را به ازدواج یکی از چهار شخصیت قصه درمی آورند، همسایه ای که برای پیدا شدن مادر یکی از پسرها آش نذری بار می‌گذارد، آغوش باز و پناه مربی بازنشسته بهزیستی به روی نوجوانی که سقفی بالای سرش ندارد، مرد بیماری که همسر یکی از مراقبین کودکی پسر در خانه نگهداری است و به پسر کمک می‌کند تا سرنخی از هویتش به‌دست بیاورد تا دختری که شخصیت محوری فیلمنامه را تشویق می‌کند که شهامتش را محک بزند و به‌بهانه کم‌سالی، دفاع از خاک وطن را فراموش نکند، مصادیقی از نیکوکاری را در این موضوع نشانمان می‌دهند‌.

 اگر قصد تماشای این فیلم خلاق، هنرمندانه و زیبا را دارید، پیشنهاد می‌کنم که پیش از رفتن به سینما یا دقایقی که در سالن انتظار نشسته‌اید _با صرف فقط پنج‌ دقیقه_ داستان کوتاه بچه‌مردم از جلال آل‌احمد را بخوانید.

یادداشت از مهدیه رشیدی

لطفا به این مطلب امتیاز دهید
Copied!

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...