سی سال بهنظم کشیدن نیکوکاری

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، شاهنامه آخرش خوش است. این جمله معروف که گاه بهصورت ضربالمثل در گفتار روزمره ما ایرانیان جاری است، بهظاهر اشاره به پایان خوش روایات دارد، اما در ژرفای خود، یکی از بنیادیترین مفاهیم نهفته در اندیشه فردوسی را نشانمان میدهد: «نیکی.»
هنوز در محلههای قدیمی، شهرهای کوچکی که مردم اصلونسب همدیگر را میشناسند و در خردهفرهنگها، آیین نیکی و نیکوکاری واگیرداتر است، اما در دنیای پیچیدهای که گزینههایِ پیش روی ما بسیار است، برگزیدن نیکیکردن و نیکیدیدن بین هزاران انتخاب دیگر دشوارتر بهنظر میآید.
شاهنامه؛ این اثر سترگ و بنیادین زبان فارسی، فراتر از روایت پهلوانیها و جنگها سرگذشت نیکی و بدی، داد و بیداد و کشمکش اخلاقی انسانهاست. شاعر در جایجای این اثر، از دل حماسه، خون و شمشیر، تخم نیکی میکارد؛ آن هم در جهانی که همواره میان روشنایی و تاریکی در کشاکش است.
اثر بزرگ فردوسی، آینه فرهنگ اصیل و کهن ایرانی است و خواندنش بازگشت ما به دورانی است که نیکی امری اصیل برشمرده میشد. شاهنامهخوانی یادآور بنیادهای اخلاقی جامعه ایرانی است که یکی از مهمترین مضامین آن، نیکرفتاری است؛ مفهومی که فردوسی آن را نه فقط ستوده، بلکه شرط پهلوانی، پادشاهی و حتی جاودانگی در دل تاریخ دانسته است.
فردوسی نیکی را جاودانهترین و اصیلترین رفتار بشری میداند:
«یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت»
او با این بیت، مرز میان نیکی و نیکوکار را از میان برمیدارد. هر کس _صرفنظر از جایگاهی که دارد_ نیکی بکارد، فراموش نمیشود، حتی سپهبدان و پادشاهان.
معنای نیکی
در فرهنگی که مرگ پایان کار نیست، بلکه آغاز داوری است، نیکی معنای زندگی است. فردوسی در اوج حماسهسرایی، مرگ را با نیکی پیوند میزند. او از مرگ نمیهراسد؛ زیرا میراثی دارد که پس از مرگ میماند: کردار نیک.
«به گیتی درآن کوش چون بگذری
سرانجام نیکی بر خود بری»
در این بیان، نیکی تضمینگر جاودانگی انسان و سپری برابر بدی است. انسانی که از بدی میپرهیزد، خود را در پناه خوبی قرار داده است.
نیکی و قدرت
فردوسی در کنار روایتهای حماسیاش، فرهنگ نیکوکاری را در بستر سیاست، قدرت و جامعه تحلیل میکند. در داستان اردشیر، یکی از کهنترین نیاکان ایرانی، از ناپایداری جهان و شُکوهش میگوید و نکوکاری را تنهامیراث ماندگار معرفی میکند:
«اگر شهریاری وگر زیردست
بهجز خاک تیره نیابی نشست
کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن سواران پیروزبخت
کجا آن خردمند کندآوران
کجا آن سرافراز و جنگیسران
کجا آن گزیده نیاکان ما
کجا آن دلیران و پاکان ما
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنک جز تخم نیکی نکشت
نشان بس بود شهریار اردشیر
چو از من سخن بشنوی یادگیر»
در این ابیات، فردوسی بهروشنی، مرگپذیری انسان و ناپایداری قدرت را در برابر جاودانگی خیر به تصویر میکشد. همه میروند، اما نیکیشان میماند. فردوسی تاج و تخت، قدرت و شکوه، فقر و دارایی و هر چیز دیگری را ناپایدار میبیند و از بین همه گزینههای این جهانی کاشتن تخم نیکی را انتخاب میکند که میوههای جاودانه میدهد.
گستره دید این شاعر جهانی محدود به آخرت نیست، او همچنین نیکی را شرط فرمانروایی اینجهانی میداند:
«به نیکی گرایید و داد آفرید
دل خلق ازو شاد و جان پر امید»
بهزمامداری، پیوندی عمیق با عدالت دارد. دادودهش، دو بازوی نیکیاند که به یاری آنها جهانی شاد آفریده میشود. فرمانروای نیک برای مردم حکومت میکند و نه از برای حکومت. از این منظر، نیکی ابزاری سیاسی نسیت؛ ماهیت پادشاهی است.
نیکی و رستگاری
و او در فرازی دیگر، این حکم اخلاقی را صادر میکند:
«به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس»
نیکی از منظر فردوسی هم کنش است و هم امتناع. هم عمل است و هم خویشتنداری. شاهنامه از چنین فرازهایی که در ظاهر سادهاند، اما در معنا ژرف و دیرپا، سرشار است. او در پایان شاهنامه، هنگام روایت فرجام خود، از نیکی و اخلاق سخن میگوید:
«بپرهیز و جان را به یزدان سپار
به گیتی جز از تخم نیکی مکار
همه مرگ راییم تا زندهایم
به بیچارگی در سرافگندهایم
نه هرکس که شد پادشاهی ببرد
برفت و بزرگی کسی را سپرد»
همه مرگزادهایم، اما راه خیر، تنهاترین راه نجات از بیثمر زیستن است. فردوسی نیکی را هم فلسفه زندگی میداند و هم فلسفه مرگ.
«بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان را به کردار بد نسپریم
بکوشیم بر نیکنامی به تن
کزین نام یابیم بر انجمن
ستیزه نه نیک آید از نامجوی
بپرهیز و گرد ستیزه مپوی»
نیکی کنشی اجتماعی است. «نیکنامی» تنها با کردار حاصل میشود، نه گفتار. فردوسی در کنار آرمان خوبی و خیر، هشدار میدهد که ستیزهجویی، حتی اگر برای نامجویی باشد، نکوهیده است. این پیام در زمانه ما که هیاهو و شهرتطلبی از راه نزاع رایج شده، شنیدنیتر از همیشه است.
نیکی و کشورداری
در شاهکار ادبی فردوسی، نیکی از زبان شاهان، بزرگان، پیران و حتی فرجامجویان تکرار میشود.
«بزرگان و فرزانگان را بخواند
ز تخت بزرگی فراوان براند
بگفت این که دارای داراکنون
شما را به نیکی بود رهنمون
همه گوش دارید و فرمان کنید
ز فرمان او رامش جان کنید
که این تخت شاهی نماند دراز
به خوشی رود زود خوانند باز
بکوشید تا مهر و داد آورید
به شادی مرا نیز یاد آورید»
پادشاه دارا در این ابیات، نیکی را تنهاوصیت پادشاهیاش میداند. همه هشدارها و اندرزهای پایانی، خوبی را بهمثابه راهی به شادی، خرد و آرامش معرفی میکنند و در جایی دیگر، فردوسی باز هم هشدار میدهد که اگر نیکی از دل مردم برود، ایرانزمین تهی میشود:
«اگر نیکی از مردم افتد به خاک
نماند ز کشور به جز باد و خاک»
در اینجا، فردوسی نیکی را ستون نگاهدارنده وطن میبیند؛ بینیکی، ایران نیز تهی میشود، فرو میپاشد، تبدیل به خاک و باد میشود.حتی نگاه فردوسی به ثروت و دارایی با مفهوم نیکی پیوند خورده است. او میان داشتن و بخشیدن تفاوت قائل است:
«مرا گنج و دینار بسیار هست
بزرگی و شاهی و نیروی دست
خورید آنک دارید و آن را که نیست
بداند که با گنج ما او یکیست
سر بدرهٔ ما گشادست باز
نباید نشستن کس اندر نیاز»
در این ابیات، فردوسی بر کرامت انسانی تأکید دارد. داشتن ثروت اگر با بخشندگی همراه نباشد، هیچ است. نیکوکار، کسی است که حتی داراییاش را در راه رفع نیاز دیگران وقف کند و باز در ستایشی دیگر از پادشاهی نیککردار؛ هوشنگ مینویسد:
«ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد»
هوشنگ را _نه به خاطر قدرتش_ برای «آباد کردن» و شادی مردمش میستاید. نیکی او میراث ماندگارش است.
این شاعر کهن در نگاهی هستیشناسانه، میگوید:
«چه جویی همی زین سرای سپنج
کز آغاز رنج است و فرجام رنج
بریزی به خاک از همه ز آهنی
اگر دینپرستی ور آهرمنی
تو تا زندهای سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای»
چه دیندار و چه دینندار، نکویی یگانهراه رهایی است. این جهان سرای گذر است و نیکی توشه آن.
جلوههای نیکزیستی در خانهای رستم
شاهنامه زبان قصه است و جلوههای نیکی در هفتخان رستم و اسفندیار هم پیداست. در این نوشتار تنها اشاره کوتاهی به قصه چندخان رستم میشود.
در خان اول که نبرد رخش با شیر است، رستم بیخبر میخوابد و شیر به سوی او میآید. رخش (اسب رستم) شیر را میکشد. وقتی رستم بیدار میشود، از رخش تشکر میکند و با مهر با او سخن میگوید که تجلی نیکی در رابطه انسان و حیوان است.
«چرا نامدی نزد من با خروش
خروش توام چون رسیدی به گوش
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی»
در خان دوم، رستم در بیابانی بیآبوعلف گرفتار میشود. وقتی به چشمهای میرسد و سیراب میشود، شکرگزاری میکند. همین شکرگزاری، گونهای نیکی در قبال نعمت است.
در خان سوم رستم با اژدهای هفتسر روبهرو میشود. در این نبرد، عقل و قدرت همراه میشوند تا نیروی شر را دفع کنند. اینجا نیکی در استعانت از خدا برای دفع شر و شکرگزاری برای قدرت بدنی است.
در خان پنجم، رستم جنگاوری به نام اولاد مرزبان را اسیر میکند، اما بهجای کشتن، با او مهربانانه رفتار میکند. رستم به او وعده میدهد که اگر راه دیو سپید را نشانش دهد، او را نمیکشد، پاداشش میدهد و پادشاهش میکند. این ترجمانی از نیکی در عفو، انصاف و وفای بهعهد است.
در خان هفتم که نبرد با دیو سپید است، رستم برای نجات کاووس و ایرانیان با دیو سپید؛ نماد شر و جهل، میجنگد. این نبرد، اوج نیکی در راه نجات مردم است.
سخن پایانی
در شاهنامه، نیکی فقط یک واژه نیست. جهانبینی، فلسفه زندگی و مرگ است. نیکی در شاهنامه، زیربنای فرهنگ ایرانی است و در روزگاری که بازگشت به این ریشههای هویتی ضرورت یافته، شاهنامهخوانی بهغیر از ادبیاتدوستی، کنش اجتماعی و اخلاقی است.
«خنک آنک جز تخم نیکی نکشت»
یادداشت از مهدیه رشیدی