24 بهمن 1402
نیکوکاری و مهربانی در زندگی و اشعار فروغ
سعاده سادات حوائجی، شاعر و نویسنده کشورمان به بهانه سالروز درگذشت فروغ فرخزاد، شاعر پرآوازۀ معاصر، یادداشتی در اختیار خیر ایران قرار داده است که به جنبه‌هایی از نیکوکاری و مهربانی در زندگی و اشعار فروغ می‌پردازد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران؛ 24 بهمن‌ماه سالروز درگذشت شاعر، نویسنده و مترجم معاصر، فروغ فرخزاد است؛ شاعری که تنها 33 سال زندگی کرد اما از سهراب سپهری تا هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو، جملگی او را تحسین کرده‌اند. اخوان ثالث او را «پریشادخت شعر آدمیزادان» نامیده است و یوسفعلی میرشکاک، او را «کاهنۀ مرگ‌آگاه». رهبر انقلاب اسلامی نیز در تاریخ سوم شهریور 1389 در دیدار با شاعران اظهار داشتند: «فروغ به اعتقاد من عاقبت بخیر هم شد. بعضی‌های دیگر نه، عاقبت به‌خیر نشدند و نخواهند شد» (منبع). بر این اساس و به بهانۀ سالروز درگذشت شاعر پرآوازه کشورمان، فرصت را مناسب یافتیم تا نگاهی به جنبه‌هایی از نیکوکاری و مهربانی در زندگی و شخصیت فروغ داشته باشیم. سعاده سادات حوائجی، شاعر و نویسنده، یادداشتی با موضوع مورد نظر در اختیار خیر ایران قرار داده است که در ادامه از نظر می‌گذرد.

پیدایش فروغ در شعر فارسی

فروغ فرخزاد فعالیت خود در عرصۀ شعر را به‌عنوان شاعری چهارپاره‌‌ساز و تشبیه‌گرا آغاز کرد و مجموعه‌های شعری اول فروغ کتاب «اسیر، دیوان و عصیان» متأثر از همان چهارچوب شعری است. دیدگاه فروغ در این اشعار بیشتر متوجه ویژگی‌های زنانه در اشعار او است و تا حدودی فردیت و آلام شخصی در آن‌ها نمود بیشتری دارد. در این اشعار اگرچه دیدگاه زنانه فروغ همچنان وجود دارد اما این اشعار عمق چندانی نداشتند.

 در ادامه، فروغ در سرآغاز 1340 کم‌کم به صف شاعران شعر نیمایی می‌پیوندد. کتاب شعر «تولدی دیگر»، دقیقاً مشابه نام آن، تولدی دیگر برای شعر فروغ بود و دیدگاه اجتماعی فروغ و جهان‌بینی منحصر به فرد او را به تصویر می‌کشید. در این‌جا بینش، درک و دیدگاه شاعر در قالب اشعاری عمیق نمود پیدا می‌کند. به گفته نویسندگان، بیشتر سروده‌های دفتر تولدی دیگر، مربوط به زمانی است که فروغ در حال تهیه مستند «خانه سیاه است» بود. 

توجه داوطلبانه به موضوع فراموش‌شده جذامیان

 تولید مستند «خانه سیاه است» با همکاری ابراهیم گلستان، از فعالیت‌های شاخص فروغ در عرصه سینما بود. در انتهای این مستند نوشته شده است که «این فیلم به سفارش جمعیت کمک به جذامیان در پاییز سال ۱۳۴۱ در سازمان فیلم گلستان ساخته شد.» از این توضیح اینطور برمی‌آید که مستندی سفارشی است که توسط یک مؤسسه‌ خیریه سفارش داده شده است تا مردم نسبت به گروهی رنج‌دیده آگاهی بیشتری پیدا کنند. اما این قدم سینمایی اگرچه یک اثر رسانه‌ای از فروغ برای ما به‌جا گذاشت اما آنچه در فروغ ایجاد کرد انقلابی بود که از این تجربه در او ایجاد شد. انقلابی که در پس قدمی خیر در روح و بینش او به وجود آمد.

 در اولین ثانیه‌های این فیلم گفته می‌شود: «دنیا زشتی کم ندارد. زشتی‌های دنیا بیشتر بود اگر آدمی به آن‌ها دیده بسته بود. اما آدمی چاره‌ساز است. بر این پرده اکنون نقشی از زشتی، دیدی از یک درد خواهد آمد که دیده بر آن بستن دور از مروت آدمی است. این زشتی را چاره‌ساختن، به درمان این درد یاری‌گرفتن و به گرفتاران آن یاری‌دادن، مایه‌ ساختن این فیلم و امید سازندگان آن بوده است.» انگار دیدگاه اجتماعی فوق‌العاده فروغ از همین لحظه‌ها نمود پیدا می‌کند. این‌که دنیا هرچقدر زشت، تاریک یا بیمار باشد باید دستی به یاری برای بهترشدن این دنیای دردمند بیاید. این‌که برای بهترشدن دنیا هرکسی باید به اندازه استعداد و توانایی خود تلاش کند. 

  در روند تهیه این مستند گفته شده است که فروغ توانست با جلب اعتماد جذامی‌ها در طول 12 روز به آن‌ها نزدیک شود و از لحظه‌های عادی و روزمره تا لحظات استثنایی زندگی آن‌ها مانند عروسی، آرایش‌کردن، شیردادن بچه، نمازخواندن و دعاکردن‌شان فیلم بسازد. خودش در جایی سخنی می‌گوید که مضمونش چنین است: یک‌ روز زنی جذامی را دیدم که تقریباً چیزی به اسم صورت نداشت. تنها دهانش مثل حفره‌ای خالی باقی مانده بود. در گوشه‌ای آینه‌ای دستش گرفته بود و تلاش می‌کرد به همان حفره رُژ بمالد و خودش را زیباتر کند. انگار این دریچه‌هایی که از این روزمرگی‌ها به چشم فروغ نمایان شد زبانی است که فروغ آن را در شعرهای جدیدش برای ما به تصویر می‌کشد که دنیا هرچقدر تلخ و تاریک باشد به جای انکار تاریکی و زشتی در تلاش باشیم تا روزنه‌ای باز کنیم برای زیباتر‌کردن و برای روشن‌تر کردن آن.

به عهده گرفتن حضانت «حسین»

 فروغ در حین ساخت مستند «خانه سیاه است» در محل نگهداری جذامیان، با پسربچه‌ای شش‌ساله به نام حسین منصوری آشنا شد. فروغ، حسین را به سرپرستی گرفت. علت این سرپرستی را برخی شباهت حسین با کامیار (پسر فروغ) و عده‌ای دیگر تأثیر جملهٔ معروف حسین در فیلم می‌دانند؛ وقتی هنگام فیلم‌برداری، آموزگار جذام‌خانه به او می‌گوید: «تو اسم چند تا چیز قشنگ را  بگو!» و حسین در پاسخ می‌گوید: «ماه، خورشید، گل، بازی!». فروغ تا آخرین روز حیات خود، حسین را مثل فرزند خود بزرگ کرد و این یکی از درخشان‌ترین جنبه‌های نیکوکارانه در زندگی اوست. حسین هنوز زنده است و به فعالیت ادبی و هنری اشتغال دارد.

نگاهی به اشعار فروغ

 در ادامه نگاهی به اشعار فروغ فرخزاد داریم؛ شاعری که حداقل ثابت کرده است مرگ‌اندیشی بالایی دارد: 

  • «در شب كوچک من افسوس
  • باد با برگ درختان ميعادی دارد
  • در شب كوچک من دلهرۀ ويرانی است.»

 اگر حتی بخش معروف از شعر «پرنده مردنی است» را نماد اندیشه بالغ او بدانیم، به باور عمیق او به نیک‌نامی پی خواهیم برد، اینکه زندگی با مرگ پایان نمی‌پذیرد و جریان‌ زندگی، پس از مرگ نیز ادامه دارد، با اثری که از ما می‌ماند و می‌توان آن را تصویری از اندیشه نیکوکارانه فروغ دانست:

  •  «پرواز را به خاطر بسپار 
  •  پرنده مردنی است»

 و شاید همین مرگ‌اندیشی او سبب شده است که به جاودانه‌ماندن نام نیک فکر می‌کند.

 وقتی از زندگی سخن می‌گوید، جریان‌داشتن در زندگی را می‌ستاید، نه فقط زنده‌بودن را. عاشق جلوه‌های پویای زندگی است. دنیای در جریان را زنده می‌داند و بر آن نام زندگی می‌گذارد و در مکالمه‌ای با زندگی چنین می‌سُراید: 

  •  «عاشقم عاشق ستاره صبح
  •  عاشق ابرهای سرگردان
  •  عاشق روزهای بارانی
  •  عاشق هرچه نام تو است بر آن» 

 و همچنان سکون و بی‌حرکتی را تقبیح می‌کند:

  •  «می‌توان چون آب در گودال خود خشکید 
  •  می‌توان زیبایی یک لحظه را با شرم
  •  مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
  •  در ته صندوق مخفی کرد» 

 فروغ، خود و هرآنچه از آن خود است را وقتی در جریان این پویایی است ارزشمند می‌داند؛ مثلاً چنین نوشته است:

  •  «در اضطراب دست‌های پر 
  •  آرامش دستان خالی نیست
  •  خاموشی ویرانه‌ها زیباست.» 

 همین اشعار، اندیشه او را می‌رساند که بخشیدن را تحسین می‌کند، نه اندوختن را. در اشعار دیگری هم توجه شاعرانه‌اش به زندگی نمایان است؛ روزمرگی‌های ساده که می‌تواند ارزشمند باشد و هنگامی که لحظه‌های خوب را به یکدیگر ببخشیم، حتی در حد لبخند، در حد صبح‌بخیر، در حد کاشتن نهال و ... . زندگی اینگونه در نظر شاعر، پویا و اثربخش و ارزشمند است:

  • «زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی‌گردد»

 ... 

 «یا عبور گیج رهگذری باشد 

که کلاه از سر برمی‌دارد 

و به یک رهگذر دیگر با لبخند بی‌معنی می‌گوید 

صبح‌بخیر»

  ....

«دل من که به اندازه عشق است

به بهانه‌های ساده خوشبحتی خود می‌نگرد

به نهالی که تو در باغچه خانه‌مان کاشته‌ای»

 ...

«دست‌هایم را در باغچه می‌کارم

سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌‎دانم، می‌دانم

و پرستوها در گودی انگشتانم 

تخم خواهند گذاشت»

 ... 

«و بدین‌سان است

که کسی می‌میرد

و کسی می‌ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.»

 هرچند اولین شعرهای منتشرشده از او اغلب فضای غم‌انگیز و تاریک دارد ولی این مرگ‌اندیشی هم‌چنان در آن‌ها جریان دارد و کم‌کم که باورهای شاعر بالغ می‌شود، توجه به جاودانه‌شدن پس از مرگ در این اشعار رنگ می‌گیرد و تابلویی است برای اندیشه تحسین‌برانگیز شاعر؛ اندیشه‌ای که این زندگی کوتاه را وقتی دلنشین می‌بیند که بعد مرگ نیز ادامه داشته باشد. البته با یاد نیک که این همان معنای نیکوکاری است و فروغ فرخزاد آن را در اشعارش با همان تکنیک نمادگرایی شاعرانه به تصویر می‌‎کشد. 

 در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، به هشدار آماده‌شدن برای زندگی پس از مرگ پرداخته است که باید پیش از رسیدن زمان پایان برای آن آماده بود:

 «آه، 

چه مردمانی در چارراه‌ها نگران حوادث‌اند

و این صدای سوت‌های توقف

در لحظه‌ای که باید، باید، باید»

 ...

«گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم»

 و در شعر خواندنی «تنها صدا است که می‌ماند» اینطور می‌نویسد:

«نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن 

به اصل روشن خورشید»

 و پس از تأیید باور جریان‌داشتن زندگی پس از مرگ، از خود این سؤال بنیادین را می‌پرسد؛ سؤالی که در ذهن مخاطب هم تکرار می‌شود: «چرا توقف کنم؟» 

 در شعر «دلم برای باغچه می‌سوزد» با نمادگرایی فوق‌العاده شاعرانه‌اش نیاز جامعه را برای بهبود به تصویر می‌کشد و این توانایی برای ایجاد بهبود را از توانایی انسان‌ها خارج نمی‌داند و به بی‌توجهی آن‌ها در تلاش برای ترمیم و بهبودی اشاره می‌کند؛ به جای خالی نیکی: 

«کسی به فکر گل‌ها نیست

 کسی به فکر ماهی‌ها نیست

کسی نمی‌خواهد

باور کند که باغچه دارد می‌میرد»

 ... 

«حیاط خانه ما تنها است 

حیاط خانه ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس 

خمیازه می‌کشد»

 ... 

«حیاط خانه ما گیج است،

من از زمانی که قلب خود را گم کرده‌ است می‌ترسم

من از تصویر بیهودگی این همه دست

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می‌ترسم»

 ... 

 «و فکر می‌کنم که باغچه را می‌شود به بیمارستان برد»

 باز هم از اشاره‌های شاعر می‌خوانیم که با یادآوری پایان، برای دریغ‌کردن خوشبختی از هم افسوس می‌خورد:

«همچنان که قلب‌هامان

در جیب‌هایمان نگران بودند

برای سهم عشق قضاوت کردیم 

 بعد از تو ما به قبرستان‌ها رو آوردیم

و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می‌کشید»

در شعر زیبای پنجره، نگاه شاعرانه و عمیقی دارد به وسعت استعداد نیکی. اینکه حتی اگر به قدر کوچکی یک پنجره سهم داشته باشی کافی است و همین می‌تواند دریچه روشنایی و خوشبختی برای یک تنهایی باشد:

«یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه چاهی

در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد

و باز می‌شود به سوی وسعت این مهربانی مکرّر

آبی رنگ

یک پنجره که دست‌های کوچک تنهایی را 

 از بخشش شبانه عطر ستاره‌های کریم 

سرشار می‌کند 

و می‌شود از آنجا خورشید را به غربت گل‌های شمعدانی مهمان کرد»

  ...

«از آینه بپرس

 نام نجات‌دهنده‌ات را»

  ...

«حس می‌کنم که وقت گذشته است 

حس می‌کنم که (لحظه) سهم من از برگ‌های تاریخ است»

  ....

«من در پناه پنجره‌ام

با آفتاب رابطه دارم»

آگاهی‌بخشی به مثابۀ مهربانی

 شعر کوتاه «هدیه»، هم عنوان و هم متن جالب توجهی دارد. فروغ، چراغ را که نماد روشنایی و آگاهی‌بخشی است تقاضا می‌کند و کسی را که چراغ می‌آورد، مهربان خطاب می‌کند. این یعنی فروغ، مهربانی را در ارتباط وثیق با آگاهی‌بخشی و چراغ‌افروزی می‌داند.

«من از نهایت شب حرف می‌زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف می‌زنم 

اگر به خانه من آمدی

برای من ای مهربان چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم»

 و در شعر «کسی که مثل هیچ‌کس نیست» که نمودار موعودباوری شاعر است، هنگامی که ویژگی‌های مثبت موعود را می‌شمارد، علاوه بر انسانی‌دانستن این ویژگی‌ها و همدلی او با درد انسان، مهم‌ترین ویژگی او را که چندین‌بار هم بر آن تأکید می‌کند بخشندگی و عدالت می‌داند:

«کسی که می‌آید

 کسی که می‌آید

 کسی که در دلش با ما است در نفسش با ما است

 در صدایش با ما است»

  ... 

«و سفره می‌اندازد

و نان را قسمت می‌کند»

 و باور دارد که هرکس باید برای تجلی موعود در حد توانایی خود قدم بردارد. نیکی را برای همه وظیفه می‌داند؛ چه در مقام توانمندی آفتاب، چه در مقام هر فرد کوچک و بزرگ با هرمقدار استعدادِ بخشیدن. و اعتقاد ندارد که نیکی محدود به روز موعود یا فرد موعود است، هرچند اعتلای آن را در او می‌بیند، اما باز اندیشه پویایی را در هرروز و در هرفرد با هرمقدار توانایی وظیفه می‌داند: 

«چرا پدر که این همه کوچک نیست

و در خیایان‌ها گم نمی‌شود 

کاری نمی‌کند، که آن کسی که به خواب من آمده است 

روز آمدنش را جلو بیاندازد»

  ...

«چرا کاری نمی‌کنند

چرا کاری نمیکنند 

چقدر آفتاب زمستان تنبل است»

 ...

«من پله‌های پشت بام را جارو کرده‌ام 

 و شیشه‌های پنجره راشسته‌ام 

کسی می‌آید

کسی می‌آید»

 فروغ را که بخوانیم به نظر می‌رسد دنیا می‌تواند جای بهتری باشد، اگر ما هم پرواز را به خاطر بسپاریم و مطمئن باشیم که پرنده مردنی است و باید دنبال چراغی باشیم که مهربانی آن را بیافروزد، یا دریچه‌ای که بتوان با آن به ازدحام کوچه خوشبخت نگریست؛ دریچه‌ای برای ارتباطمان با آفتاب. دست‌کم شیشه‌های پنجره را بشوییم تا کسی یا حقیقتی که به خواب فروغ آمده است، روز آمدنش را جلو بیندازد. کسی که سفره بیندازد و نان را قسمت کند.

یادداشت از سعاده سادات حوائجی

شاعر و نویسنده

لطفا به این مطلب امتیاز دهید
Copied!

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...

دیدگاه‌های بازدیدکنندگان

خانم حوائجی قلمتان ماندگار

ارسال پاسخ 26 بهمن 1402