به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، روزنامه شهروند با امدادگری که جانش را کف دستش گذاشت تا یک راننده تریلی را نجات دهد به گفتوگو پرداخته است که در ادامه مشروح این گزارش و گفتوگو را میخوانید؛
10 سالی میشود که در هلالاحمر، خدمت به مردم را پیشه راه خود قرار داده است. با عشق، به دل حادثه میزند و بدون اینکه ذرهای به جان خود فکر کند، نجات دیگری را اولویت کار خود قرار میدهد. این اشتیاق برای نجات را از هلالاحمر یاد گرفت و در این 10 سال هر زخم از حادثههای مختلف که روی بدنش ماند را نمادی برای انسانیت و خدمت بشردوستانه دانست. در هیچ مأموریتی به فکر جان خودش نبود. نجاتگر هلالاحمر شهرستان دهلران آنقدر در مأموریتهای مختلف از جان گذشتگی کرد که در نهایت در سیزدهمین مراسم اعطای تندیس ملی فداکاری که در دانشگاه تهران برگزار شد، توانست تندیس فداکاری را کسب کند.
او در حادثهای که در تابستان امسال رخ داد، در حالی که در مأموریت نبود و لباس امدادی به تن نداشت، چند دقیقه وحشتناک را با گاز مسموم گذراند تا بتواند راننده تریلی را نجات دهد. رانندهای که همانجا تلفنی داشت از مادرش حلالیت میطلبید. نجاتگر هلالاحمر اما دقایقی را در تریلی ماند و عملیات خارجسازی را آغاز کرد. خودرویی که حتی کسی نمیتوانست از کنار آن رد شود. خودش دچار مشکل تنفسی شد، ولی در نهایت توانست راننده تریلی را نجات دهد و از آن مهلکه مرگبار خارج کند.
این ماجرا به تابستان امسال برمیگردد. در یک ظهر بسیار گرم در شهرستان دهلران، تریلی حامل گازهای شیمیایی، تصادف کرد. صحنه بسیار ترسناکی بود. بوی گاز تا شعاع چند کیلومتری از خودرو حس میشد. ولی صحنه تلختر، راننده تریلی بود که پایش شکسته و بین در، گیر کرده بود.
در میان گازهای شیمیایی
ورود به تریلی بسیار سخت و تقریباً غیرممکن بود. با این حال، نجاتگران هلالاحمر سعی کردند به آن خودرو وارد شوند، ولی هرکدام پس از ثانیهای تنفس در میان گازهای شیمیایی، حالشان بد میشد. تا اینکه مهرشاد قیصریان، امدادگری که در آن مأموریت حضور نداشت و فقط از همان حوالی رد میشد به کمک همکارانش شتافت. او در این باره به خبرنگار «شهروند» میگوید: «من فقط داشتم از آنجا رد میشدم. برای یک کار اداری به جایی رفته بودم که هنگام برگشت این صحنه را دیدم.
حادثه جایی بین ایلام و دهلران رخ داده بود. تریلی تصادف کرده بود و بچههای امدادگر پایگاه بیشهدراز به این صحنه رفته بودند. وقتی این صحنه را دیدم، جلو رفتم تا ببینم اگر کمکی از دستم برمیآید انجام دهم. همکارانم را دیدم که حالشان خوب نبود. نای نفس کشیدن نداشتند. گازهای شیمیایی آن حوالی به شدت منتشر شده بود و حتی نمیشد از کنار خودروی تریلی رد شد.
متوجه شدم که راننده تریلی پایش شکسته و لای در خودرو گیر کرده بود. امکان خارج شدن نداشت و باید در را میبریدیم. بچهها، دو سه دقیقه داخل خودرو میشدند، ولی دوام نمیآوردند. حتی با ماسک هم فایدهای نداشت. همان لحظه، اکسیژن اورژانس را گرفتم و به داخل کابین تریلی رفتم. با لباس شخصی بودم. با خودم گفتم هرطور شده اجازه نمیدهم این راننده بمیرد.»
نجات در دقایق آخر
مهرشاد قیصریان وقتی وارد کابین خودرو شد، صحنه تلخی را دید. صحنهای که باعث شد عزم خود را جزم کند تا بتواند راننده را سالم از آنجا نجات دهد. او ادامه میدهد: «وقتی وارد خودرو شدم، دیدم راننده، تلفنی با مادرش صحبت میکند. گوشی را روی آیفون گذاشته بود و داشت با مادرش خداحافظی میکرد. مادرش هم گریه میکرد. صدای گریه مادرش، باعث شد که بیشتر مصمم شوم. با خودم گفتم هرطور شده اجازه نمیدهم این مرد بمیرد. به او گفتم سه چهار دقیقه حرف نزن، من تو را نجات میدهم.
با استفاده از دستگاه، در را بریدم. پنج یا شش دقیقه طول کشید. اما به اندازه یک عمر بود. به زور تنفس میکردم. از چشمانم اشک سرازیر شده بود. نای نفس کشیدن نداشتم. فقط به گریه مادرش فکر میکردم و اینکه نباید اجازه دهم او بمیرد. برای اینکه به کار سرعت ببخشم، با زور و سختی زیاد در را بریدم. برای همین دستانم هم زخم شدند. تا اینکه در را باز و راننده را خارج کردم. بچهها را صدا زدم و خودم روی زمین افتادم. نیمههوشیار بودم. مرا به بیمارستان بردند و اکسیژنتراپی شدم. تا یک هفته سرفههای شدید داشتم و به دارو متوسل شده بودم.
نمیتوانستم درست نفس بکشم. مرتب به بیمارستان میرفتم. ولی حالم خوب بود، چون توانستم آن راننده را نجات دهم. او اگر چند دقیقه دیگر میماند، قطعاً فوت میشد. نمیدانم داخل خودرو چه گازی بود، ولی انقدر فشار آن زیاد بود که هر لحظه امکان بیهوشی و مرگ وجود داشت. خیلی وحشتنناک بود. از طرفی تابستان بود و گرمای هوا طاقتفرسا. گرما هم سختی این کار را دو برابر کرده بود. ولی هرچه بود با موفقیت انجام شد و همین برای من اهمیت داشت.»
روزبه روز آموزشهایمان را ارتقا میدهیم
نجاتگر 30 ساله هلالاحمر از مأموریتهای دیگرش میگوید و ادامه میدهد: «نقطه به نقطه بدنم زخم است. بعد از هر حادثه و مأموریتی که سر صحنه میروم، یک یادگاری در بدنم میماند. ولی برایم مهم نیست. شهید محسن جاویدی که از شهدای غواص کشورمان است، بدنش را ماهیها خورده بود. آنها فداکار اصلی هستند، ما کاری نمیکنیم. فقط به وظیفه خود عمل میکنیم. حالا یک هفته هم به خاطر نجات فردی، دچار مشکلات تنفسی شوم، اتفاقی نمیافتد.
مهم این است که فردی به زندگی بازگشت. به نظر من عبادت یعنی خدمت به خلق. این خصلت را از پدرم یاد گرفتم. از بچگی، پدرم هر تصادفی میدید میایستاد و کمک میکرد. سال 1387 بود که در جاده پدرم خودرویی را دید که چپ کرده بود. ایستاد و جلوی خونریزی فرد زخمی را گرفت تا اورژانس برسد. من هم سعی کردم مثل پدرم باشم. فقط نام نیک را دوست دارم. از طرفی، جمعیت هلالاحمر تنها سازمانی است که داوطلبانه در هر بحرانی حضور پیدا میکند. امدادونجات بدون هیچ چشمداشتی با کمترین دستمزد صورت میگیرد.
این یعنی فقط عشق خدمت به خلق در بین امدادگران وجود دارد. وقتی جان کسی را نجات میدهیم، حس غیرقابل وصفی داریم. از طرفی صحنههای تلخ هم داریم. مثلاً من خودم یک جوان 18 ساله که در رودخانه 10 کیلومتری دهلران غرق شده بود را در حالی که نفس نمیکشید از آب بیرون آوردم. دیدن این صحنهها هم از لحاظ روحی حالم را بد میکند. برای همین روزبهروز اطلاعات و آموزشهایمان را بالا میبریم تا بتوانیم بهتر نجات دهیم. همه عاشق این کار هستیم.»
مأموریت با دست زخمی
این نجاتگر پُرتلاش که در حال حاضر عضو تیم واکنش سریع استان ایلام است، در پایان صحبتهایش میگوید: «سال 1401 بود که ساعت سه بامداد در دشت عباس به ما خبر دادند یک اتوبوس با یک خودروی تیبا تصادف کرده است. وقتی به ما اطلاع دادند گفتند آتشسوزی است. ما 9 دقیقه بعد سر صحنه رسیدیم. زیر لاستیکهای اتوبوس جرقه میزد و آتش گرفته بود. هر لحظه امکان داشت کل اتوبوس آتش بگیرد. چند مسافر داخل مانده بودند. من و بچهها وارد شدیم. شیشه را شکستیم و مسافران را خارج کردیم. در آن مأموریت دستم با شیشه برید و بخیه خورد. مجبور شدیم از دو سه طرف شیشهها را بشکنیم تا مسافران را تخلیه کنیم. من با دست بریده این مأموریت را به پایان رساندم و توانستیم مسافران را سالم خارج کنیم. البته راننده تیبا گیر کرد و در آتش سوخت.
من عاشق این کارم. حتی به خانوادهام گفتهام. وقتی یک روز شیفتم جابهجا میشود حسرت میخورم که چرا نرفتم. مادرم مرتب استرس دارد، ولی با این حال الان بهتر شده و عادت کرده است. الان هم که این جایزه را گرفتم، خیلی برایم مهم نیست. من به خاطر جایزه این کار را انجام نمیدهم. به خاطر عشق به نجات مردم کارم را انجام میدهم. هر نجات برای من یک جایزه و تندیس محسوب میشود.»
دیدگاه خود را بنویسید