کد خبر:۴۳۳۱
گفت‌وگو با فاطمه چایکار؛ مروج کتاب‌خوانی

در جست‌وجوی لبخندهای کوچک؛ با کتاب و کودک

فاطمه چایکار می‌گوید: قصه‌گویی و کتاب‌خوانی برای کودکان با نیاز‌های ویژه یا کودکان آسیب‌پذیر فقط فعالیت فرهنگی نیست؛ پناهگاه امن است. کتاب‌ها برای این کودکان تبدیل می‌شوند به آینه‌ای برای شناخت خود و پنجره‌ای برای دیدن جهانی بزرگ‌تر از محدودیت‌هایشان. قصه فقط کلمه نیست؛ رابطه است.
در جست‌وجوی لبخندهای کوچک؛ با کتاب و کودک

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، فاطمه چایکار، از جمله چهره‌هایی است که سال‌‌ها با انرژی، آگاهی و تعهد در حوزه ترویج کتاب‌خوانی فعالیت می‌کند. او در این مسیر به کودکان مناطق کم‌برخوردار و کودکان با نیازهای ویژه توجهی خاص دارد. تجربه‌های او از بیمارستان‌ها تا فضای روستا و از کلاس‌های درس تا کانون اصلاح‌و‌تربیت، بیانگر اثرِ شگفت‌انگیز کتاب در نگرش کودکان است. 

 گفت‌وگوی پیش رو، به‌بهانه روز جهانی کودک و هفته کتاب، کتاب‌خوانی و کتابدار، گزارشی است کوتاه از تجربه و تلاش‌های انسان‌دوستانه که نشان می‌دهد چگونه قصه‌ها امید می‌آفرینند و دل‌های کوچک را به دنیایی روشن‌تر فرامی‌خوانند. 

 - چه شد که به قصه‌گویی و ترویج کتاب‌خوانی برای کودکان علاقه‌مند شدید؟ آیا تجربه شخصی یا انگیزه خاصی در انتخاب شما اثرگذار بود؟

 از دیدگاه من، زندگی هر انسان یک قصه است و هرکس می‌تواند روایت‌گر داستان زندگی خود باشد؛ بنابراین همه‌ ما به‌نوعی قصه‌گو هستیم و با شیوه‌ها، زبان‌ها و گویش‌های مختلف قصه می‌گوییم، اما این‌که چرا قصه‌گویی برای کودکان را انتخاب کردم، ریشه در تجربه‌های شیرین کودکی‌ام دارد؛ چراکه از آن لذت بردم. 

 یادم هست برای خواهرزاده‌هایم قصه می‌گفتم و آن‌ها با شوق گوش می‌دادند، به‌خصوص قصه‌های ساختگی خودم که با وجود تکراری‌بودن هر بار برایشان تازگی داشت. همان‌جا بود که فهمیدم چقدر از قصه‌گویی لذت می‌برم و همین لذت درونی در من انگیزه‌ای ایجاد کرد تا بتوانم این حس خوب را به کودکان سرزمینم منتقل کنم. 

 وقتی وارد دوره‌ٔ کارگاه ادبیات شورای کتاب کودک شدم، یکی از موضوعات این دوره «قصه‌گویی و کتاب‌خوانی» بود. حضور در آن جلسات باعث شد علاقه‌ام جدی‌تر شود و با شور و پیگیری بیشتری در مسیر قصه‌گویی و ترویج کتاب‌خوانی قدم بردارم.

 -در زمینهٔ قصه‌گویی در بیمارستان‌ها، تجربه شما در مواجهه با کودکان بیمار چگونه بود و چه تأثیری بر کودکان و خودتان گذاشت؟ 

 از همان سال‌ها همیشه این فضا در ذهنم تصویری مبهم اما ماندگار بود؛ راهروی سرد و سفیدِ بیمارستان و کودکی که دلش می‌خواست حتی برای لحظه‌ای از این فضا جدا شود. همیشه با خودم فکر می‌کردم چگونه می‌شود در چنین جایی، روزنه‌ای از شادی و خیال برای کودکان گشود؟ همین سؤال، مرا به گروه «خواندن برای کودکان بیمار» در شورای کتاب کودک رساند؛ گروهی که دستم را گرفت و به دنیایی وارد کرد که هر لبخند در آن وزن دیگری داشت.

 وقتی به اتاق کودکان وارد می‌شدم و کتاب به دست می‌گرفتم، انگار دیوارهای بیمارستان کم‌کم عقب می‌رفتند. بعد کتاب‌ها، قصه‌ها و بازی‌ها، مثل نسیمی آرام، صورت‌های رنگ‌پریدهٔ کودکان را نوازش می‌کردند. بعضی گوش می‌دادند، بعضی آهسته لبخند می‌زدند و برخی همان لحظه وارد جهان خیال می‌شدند؛ جایی که بیماری برای دقایقی جایی در آن نداشت.

 والدین و پرستاران بارها می‌گفتند که حال‌وهوای بچه‌ها و ما تغییر می‌کند، نگاهشان روشن‌تر می‌شود، کمتر به درد فکر می‌کنند و لحظه‌ای کوتاه سبک‌تر نفس می‌کشند. به‌دنبال تغییر حالت کودکان بیمار، والدین هم فضای ذهنیشان تغییر می‌یافت و... .

 حقیقت این است که در مواجهه با این کودکان، چیزی در درونم را نرم‌تر کرد؛ فهمیدم شادی، اگرچه کوچک، چقدر می‌تواند عمیق و نجات‌بخش باشد. هر بار که از بیمارستان بیرون می‌آمدم، حس می‌کردم قصه‌ها فقط همراه کودکان نمانده‌اند؛ بخشی از جان مرا نیز روشن‌تر کرده‌اند. لبخند رضایت کودکان، والدین و تغییر حالت افراد انگیزه‌ای می‌شد تا بتوانم حضور بیشتر و مؤثرتری برای کودکان داشته باشم. 

 -شنیده‌ام شما با مدارس و معلمان در مناطق محروم و روستایی همکاری داشته‌اید. دوست داشتم بدانم چه تفاوت‌هایی در استقبال کودکان و معلمان این مناطق با مناطق شهری دیده‌اید؟

 در شورای کتاب کودک، عضو گروهی به نام «بامداد کتابخانه‌ها» هستم؛ گروهی که هدفش راه‌اندازی و تقویت کتابخانه‌ها و ترویج کتاب‌خوانی در مناطق کم‌برخوردار است. در این گروه تلاش می‌کنیم کتاب‌های باکیفیت را به دست کودکان برسانیم.

 در روستاها، علاوه‌بر رساندن کتاب، ترویج کتاب‌خوانی را آموزش می‌دهیم و فعالیت‌های مرتبط برای کودکان و نوجوانان را طراحی می‌کنیم همچنین برای ایجاد پیوند عمیق‌تر میان کتاب و جامعه، روش‌های نوین ترویج کتاب‌خوانی را به معلمان آموزش می‌دهیم تا آن‌ها بتوانند جریان عادت به مطالعه را در کلاس و مدرسه ادامه دهند.

 درباره‌ٔ تفاوت‌ استقبال کودکان شهری و روستایی، با توجه به تجربه‌ای که در هر دو محیط شهری و روستایی داشته‌ام، مهم‌ترین نکته این است که استقبال واقعی از کتاب وابسته به مکان نیست؛ بلکه به عطش یادگیری بستگی دارد. در بسیاری از مناطق روستایی و شهری کودکان و معلمان چنان تشنه‌ٔ یادگیری و تجربه‌های تازه‌اند که محدودیت‌ها برایشان کم‌رنگ می‌شود.

 با تمام این احوال، نباید نقش کتاب‌های باکیفیت و حضور معلمان یا تسهیل‌گران آگاه را کم شمرد؛ آن‌ها مانند چراغ‌هایی‌اند که مسیر یادگیری را روشن می‌کنند و به شوقِ کودکان جهت و عمق می‌بخشند.

 -به نظر شما قصه‌گویی و کتابخوانی چگونه می‌تواند کودکان با نیازهای ویژه یا کودکان آسیب‌پذیر را توانمند کند؟ آیا می‌توانید نمونه‌ای واقعی از بازخورد یک کودک یا کلاس ذکر کنید؟

 به باور من، قصه‌گویی و کتاب‌خوانی برای کودکان با نیازهای ویژه یا کودکان آسیب‌پذیر فقط یک فعالیت فرهنگی نیست؛ یک پناهگاه امن است. قصه‌ها به آن‌ها فضایی می‌دهند که بتوانند احساساتشان را بدون ترس تجربه کنند، خودشان را در شخصیت‌ها ببینند و راه‌هایی برای مواجهه با ترس‌ها، اضطراب‌ها و تنهایی‌هایشان پیدا کنند. کتاب‌ها برای این کودکان تبدیل می‌شوند به آینه‌ای برای شناخت خود و پنجره‌ای برای دیدن جهانی بزرگ‌تر از محدودیت‌هایشان.

 وقتی کودک بتواند خود را در بخشی از داستان پیدا کند، این همان همذات‌پنداری است و این شناخت می‌تواند اولین قدم توانمندی باشد. البته تداوم در خواندن و شنیدن قصه‌ها می‌تواند در توانمندی کودکان نیز تاثیرگذار باشد. قصه فقط کلمات نیست؛ رابطه است.

 در لحظاتی که کودکانِ آسیب‌پذیر با یک قصه‌گو، معلم یا تسهیل‌گر همراه می‌شوند، حلقه‌ای از اعتماد شکل می‌گیرد؛ حلقه‌ای که گاهی مهم‌تر از خود داستان است. در یکی از بیمارستان‌ها، دختر کوچکی بود که به‌دلیل طولانی بودن روند درمان و شناختی که از برنامه کتاب‌خوانی و قصه‌گویی داشت، منتظر ما بود که هر هفته به بیمارستان برویم و با دیدن ما خواست ابتدا در قصه و بازی شرکت کند و بعد به اتاق عمل جراحی برود. 

 -شما مدتی با کودکان کانون اصلاح‌وتربیت کار کرده‌اید. در این تجربه چه چالش‌ها و موفقیت‌هایی داشتید؟ چگونه با قصه یا بازی توانستید با این کودکان رابطه برقرار کنید؟  

 بله سال‌ها در بخش کودکان زیر ۱۴ سال کانون اصلاح و تربیت کتاب‌خوانی و قصه‌گویی انجام داده‌ام. انگیزه‌ٔ من این بود که این نوجوانان مزه‌ٔ لذت خواندن را تجربه کنند؛ لذتی که بعدها شاید به تدریج زندگی‌شان را روشن کند.

 در ابتدای کار، بیشترشان فکر می‌کردند کتاب‌خوانی و قصه‌گویی مخصوص بچه‌های کوچک است و برای سن آن‌ها جذابیتی ندارد. اما به‌مرور، وقتی کتاب می‌خواندم و آن‌ها در فضای داستان غرق می‌شدند، نگاهشان تغییر می‌کرد.

 کم‌کم با شخصیت‌های داستان همذات‌پنداری می‌کردند، احساساتشان بروز پیدا می‌کرد و بدون این‌که از زندگی شخصی‌شان سؤال کنم، خودشان وارد گفت‌وگو می‌شدند و تجربه‌هایشان را بازگو می‌کردند. این لحظه‌ها برای من از ارزشمندترین موفقیت‌های کار بود.

 یکی از تجربه‌های تأثیرگذارم مربوط به روزی است که کتاب «مادر جان، مرا دوست داری؟» را خواندم. داستان درباره کودکی بود که از مادرش می‌پرسد: «آیا مرا دوست داری؟» و مادر با صبر و مهر پاسخ می‌دهد که «بله، همیشه دوستت دارم؛ حتی اگر از بعضی کارهایت ناراحت شوم».

 بعد از پایان قصه، یکی از نوجوانان، با بغض و صدایی لرزان گفت: «چرا این بچه هر کاری می‌کند، مادرش دوستش دارد، اما مادر من بعد از تولدم مرا رها کرد؟ من که کاری نکرده بودم... .چرا مثل این مادر با من رفتار نکرد؟ پس این داستان واقعی نیست، بلکه یک داستان خیالی است... .»

 این جمله برای من یکی از عمیق‌ترین لحظات کار با آن بچه‌ها بود: آن‌ها از طریق داستان زخم‌های پنهانشان را باز می‌کردند و قصه تبدیل می‌شد به پلی میان دنیای درونی‌شان و امکان حرف‌زدن.

 چالش اصلی، بی‌اعتمادی اولیه، مقاومت در برابر کتاب‌خوانی و فاصله عاطفی بود که ناشی از تجربه‌های زیسته‌شان بود. اما به‌مرور، شکل‌گیری رابطه‌ای امن، بروز احساسات، گفت‌وگوهای صادقانه و تغییر نگاه آن‌ها نسبت به کتاب، مانند یک جادوگر شفابخش عمل می‌کرد و فرآیند رشد و یادگیری را ممکن می‌ساخت.

در جست‌وجوی لبخندهای کوچک: از قصه‌گویی تا توانمندسازی کودکان محروم

 -در مواجهه با خانواده‌ها، مربیان یا مدیران مدارس چه موانع یا چالش‌هایی برای اجرای برنامه‌ها داشتید و چطور آن‌ها را حل کردید؟ 

 در روند اجرای برنامه‌های ترویج خواندن، به‌ویژه در مناطق روستایی و کلاس‌های آنلاین، با چالش‌هایی روبه‌رو هستم که هر کدام نیازمند رویکرد خاصی برای مدیریت بوده‌اند. یکی از مهم‌ترین این چالش‌ها نوسان و ضعف اینترنت است. 

 در بسیاری از مناطق روستایی که از طریق «بامداد کتابخانه‌ها» (شورای کتاب کودک) کلاس‌های کتاب‌خوانی آنلاین برگزار می‌کنیم، قطع‌و‌وصل‌شدن اینترنت بزرگ‌ترین مانع است. این موضوع گاهی باعث می‌شود جریان کلاس، مشارکت بچه‌ها و حتی توجه آن‌ها مختل شود.

 به‌علاوه، در جلسات، معلم مدرسه نیز حضور دارد. این موضوع گرچه به دلایل مختلف مثبت است، اما گاهی باعث می‌شود دانش‌آموزان کمتر احساس آزادی کنند. چون به‌جای پاسخ آزاد، منتظر تأیید معلم می‌مانند، از ابراز احساسات یا بیان تجربه‌های شخصی خودداری می‌کنند و در بحث‌ها مشارکت واقعی نمی‌کنند. حتی گاهی معلم به سؤال پاسخ می‌دهد. 

 مانع دیگر، باور خانواده‌ها درباره اهمیت کتاب غیردرسی است. بسیاری از والدین در مناطق مختلف کشور، کتاب درسی را فقط منبع معتبر آموزشی می‌دانند و کتاب داستان یا غیرداستان را در اولویت‌های پایین قرار می‌دهند. گاهی حتی تصور می‌کنند وقت‌گذاشتن برای داستان‌خوانی اتلاف وقت است.

 از این رو در مدارسی که زنگ کتابخوانی دارم در ابتدای سال، جلسه‌‌ای آگاهی‌بخش برای والدین درباره فواید کتاب‌خوانی (تقویت زبان، تمرکز، تخیل، حل مسئله، رشد و...) برگزار می‌کنم. هر یک از این چالش‌ها نشان می‌دهد که برای ترویج خواندن، فقط کتاب کافی نیست؛ بلکه تعامل با خانواده، مدرسه و زیرساخت‌ها نیز نقش مهمی دارد.

 -برنامه‌ها و ایده‌های آینده شما برای کودکان چیست؟ آیا طرحی برای گسترش قصه‌گویی و ترویج کتابخوانی در گروه‌های خاص یا مناطق محروم دارید؟

 برنامه‌ها و ایده‌های آینده من برای کودکان بر توسعه روش‌های جذاب و خلاقانه کتاب‌خوانی تمرکز دارد. هدفم این است که با ترکیب قصه‌گویی، بازی‌های تعاملی و فعالیت‌های هنری متنوع، تجربه‌ای لذت‌بخش و فعال برای کودکان ایجاد کنم. این شیوه‌ها نه فقط کودک را به کتاب‌خوانی جذب می‌کند، بلکه به تقویت مهارت‌های فکری او کمک می‌کند و به تدریج مطالعه را به یک عادت پایدار تبدیل می‌سازد. یادمان باشد داستان ها، دوستان همیشگی ما هستند. 

 


ارسال دیدگاه
captcha