نگاهی به نقاشیهای خیابانی تهران در روزهای دفاع از میهن

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، در میان بهت و حیرت ما -که گوشبهزنگ اخبار مذاکره ایران با آمریکا بودیم- سحرگاه جمعه ۲۳ خرداد، جنگ به خانههای ما شهروندان تهرانی و چند شهر مهم دیگر ایران رسیده بود. جنگ گوشمان را فقط به شنیدن غمگین و هولناک صدای ریزپرنده، پدافند، پهپاد و موشک باز نکرده بود، آن روزها شنفتن موسیقی جاروی پاکبان، پای پنجره اتاقمان عجیب بوی زندگی میداد، کتابفروشیهایی که باز بودند، مردمی که هنوز در سایت دیوار آگهی فروش دوربین عکاسی برای تهیه پول پیش خانه میگذاشتند، رهگذرانی که با یک کیسه پلاستیک میوه و بدون بیم از قحطی به سمت خانههایشان میرفتند و حتی تماشای صف نانوایی با جمعیتی به روال روزهای پیشاجنگ، دل شهروندان را به ایران و ایرانیبودن گرمتر میکرد؛ ایرانیهایی که به قول خودشان حوصله چمدانبهدستی، دوری از تهران و آوارگی در این شهر و آن شهر را نداشتند و با آرامشی خاص میگفتند: کجا برویم؟ اینجا خانه ماست.
همه ما دنبال بهانههایی برای ادامه زندگی بودیم و این را شاغلهایی که آن روزها سر کار میرفتند و هنرمندان خیابانی، بهتر از هر کسی شهود میکردند. مردی که با ویولون زیر آسمان ناامن شب شهر و خیابان خلوتش آهنگ «امشب در سر شوری دارم» را مینواخت و با ماه و پروین سخنی گفتمش، پدافندها نورافشانی میکردند، دلمان را به آسمان ایران پیوند میزد. لابهلای اخبار شهادت هموطنانمان، بیم خانهخرابی و آسیب کشور، بهانههایی برای ادامه زندگی میخواستیم، بهانههایی از جنس ایمان، معنویت، فرهنگ و هنر. روانشناسها میگویند در دوره رویارویی با بحرانی نظیر تجربه جنگ، بدن انسان سه مرحله هشدار، مقاومت و فرسودگی را از سر میگذراند. فرسودگی پس از عبور از بحران، انسان را از خود جنگ آسیبپذیرتر میکند و جسم برای بازگشت به وضعیت عادی به استراحت و مراقبت بیشتری نیاز دارد؛ چراکه در دوره مقاومت، بدن انرژی بسیاری را برای ایستادگی در برابر وضعیت استرسزا صرف کرده است؛ برای همین است که بعد از جنگ حالمان از خود ایام جنگ هم پریشانتر است.
شهر، آن روزها میان سروصداهای سیاه دلش برای سپیدی سر صبح زندگی و افق سرخش تنگ شده بود. همان روزها شانهبهشانه پاکبانهایی که تنهایی و ترسِ شهروندان جنگزده را جارو میکردند، میرزاحمید؛ نقاش مرموز و نامآشنای ایرانی که تابحال چهره خود را در فضای مجازی به نمایش نگذاشته و کمترکسی او را از نزدیک دیده است، با قلممو و رنگ سرخ اُخراییاش به سرش زد امید به طلوع زندگی را روی دیوارهای شهر نقاشی کند. قرمز اخرایی بوی انسانهای اولیه را میدهد، وقتی حیرت میکردند؛ رنگی که میتواند آدمهای غمگین را بهوجد بیاورد.
برخی نقاشیهای میرزاحمید، ترجمان حیرت کودکانه انساناند؛ حیرت انسان نخستین وقتی اشکال را با رنگی پرشور روی غارها میکشید. انسانهای نخستین با زبان رنگ و حرکت دستهایشان روی غارها باهم حرف میزدند. او میخواهد رهگذرها بایستند، به نقاشیها خیره و شگفتزده شوند و باهم درباره اینکه این دیوارنگارهها چه هستند، صحبت کنند. اصلاً چه بهانهای بهتر از همکلامی دو رهگذر شهروند در وانفسای کشتار و خرابی برای پرت کردن حافظه زندگی از مرگ؟ حالا پس از عبور از گردنه نبرد تحمیلی علیه میهنمان، بدنمان نیاز دارد با دیدن نقاشیهای این هنرمند خلاق، دمی بیاساید و خودش را بازسازی کند.
جنگ ۱۲ روزه و نقاشیهایش
مرد جوان مثل همیشه چهرهاش را میپوشاند و در شهری که امن نیست، با پُرهیجانترین رنگ زندگی، به دیوارها جان میدهد. شهر کمجمعیت میشود اما بعضیها با ماندن به هم دلگرمی میدهند. با صدای جاروی کلۀ سحر، با رفتن به سر کار با اتوبوس و تاکسی و رسیدگی به آدمهای آسیبپذیر شهر؛ مثل زن سالمندی که بچههایش مهاجرت کردهاند و کسی را کنار خود ندارد. میرزاحمید نه در پناهگاه ماند، نه در خانه و نه به شهری امن و دور از بمب و موشک عزیمت کرد، او این بار تصمیم گرفت با رنگ و قلممویش نقاشیهایی میهنی با پسزمینه ایستادگی و پایداری روی دیوار محلههای حادثهدیده بکشد.
گشتزنی در کوچهپسکوچههای نقشهایش
او پیش از طراحی یک دیوارنگاره، با در نظر گرفتن موقعیت یکی از خانههای شهر، ایران را ریشه و شاخه دیده بود و خانه استوار ایرانیها را بر روی شاخههایش نقش زد. این نقاش با الهام از منظره طبیعی دیوار و ادامهاش که خانه و درختی از آنِ یکی از اهالی محلههای بمبارانشده بود، کنار نقاشی نوشت: «IRAN my home is on your branches». یعنی ایران، خانۀ من است بر روی شاخههایت. گفتنی است او با رنگ و قلم نقاشی میکشیده و فردی با نام مستعار، آن دیوارنوشتهها را نگاشته است.
در یکی از نقاشیهایش در محلهای آسیبدیده، صفوفی از زنان و مردان نستوه را میبینیم که بیفاصله در کنار هم ایستادهاند. دیوارنوشته این نقاشی فقط IRAN است. گویی یگانگی شرحی جز ایران ندارد: سرزمین نجیبزادگان شجاع و این بدون شرح یعنی ایران.
در نگاره دیگری مردی به سان ببر از ایران که مانند گُل است، مراقبت میکند. کنار آن نوشته شده است: «IRAN A FIOWER FOR EVER». یعنی ایران یک گل است برای همیشه.
در نقاشی دیگری از چشماندازی چون گندمزار، زنی با شمعی در دست، ایران را با حروف بزرگش در آغوش کشیده است.
در دیوارنگارهای دیگر، چهار زن و مرد با چراغهای روشن در دست که شبیه درخت شدهاند، ایستادهاند و روی دیوار نوشته شده است: «IRAN LIT CANDLE». ما ایرانیها شمع ایران را روشن نگه میداریم؛ خواه در روزگار جنگ، خواه در آرامش و صلح.
در یکی از طرحهایش، زنی با رنگ رس بر دیواری طاقچهمانند نشسته است. زنی که دامنش چون کوهی است و ایران را با دستهایش به قلبش فشرده است، بانویی که سرش در احاطه خورشید و تابش آن است. زنی که تنهاست و شاید نماد زیبایی و تنهایی ایران و درخشش آن در طول تاریخ است.
در منظره چشمنوازی از این نقاش، دیواری زخمی و کهنه میبینیم با تبلیغ آگهی یک قالیشویی و رفوگری. شاید پای دو فرشته بالدار یا حتی دو ایرانی به دیوار باز میشود. حافظ شیرازی هم از دیوان شعرش بیرون میآید تا بگوید:
«دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد».
ایران میماند، چون نقش قالی بر قالی.
میرزاحمید، نقاش جوان ایرانی، این چند نقاشی را روی دیوارهای محلههای دربند، پاسداران، خیابان پیروزی و خیابان سرافراز به یادگار گذاشته است. محلههایی که صدای بمباران را شنیدهاند و صبور و باوقار برجای ماندهاند. البته ناگفته نمانَد که نقاشانی همچون میرزاحمید، غالباً این دیوارنگارهها را بر دیوارهایی ترسیم میکنند که مربوط به مِلک شخصی افراد نیست و اگر در مواردی، اقدامات انجامشده، با حق شخصی افراد نسبت به مِلک خود یا حق سازمان زیباسازی شهری در تعارض باشد، مورد تأیید رسانه ما نیست.
یادآوری میشود که این تصاویر از صفحه شخصی میرزاحمید گلچین شدهاند.
یادداشت از مهدیه رشیدی