کد خبر:۳۶۵۳

معرفی کتاب «فصل باران»؛ چهل قصه از پیوند زندگی فردی و اجتماعی با امام حسین (ع)

«فصل باران» به کوشش مهدی قزلی، گردآوری و به همت انتشارات سوره مهر در سال ۱۴۰۳ روانۀ بازار کتاب شده است. نویسندگان کتاب از روزمره‌ترین و انسانی‌ترین لحظات زندگی خود در پیوند با امام حسین (ع) گفته‌اند.
معرفی کتاب «فصل باران»؛ چهل قصه از پیوند زندگی فردی و اجتماعی با امام حسین (ع)

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، ایام محرم بخش مهم حافظه جمعی آیینی ما را به خودش اختصاص داده است، دست‌کم بعضی‌هایمان روایت‌هایی معمولی از مواجهه خود با امام حسین و عاشورا در خاطر داریم؛ روایت‌هایی که درنتیجه تغییر زاویه دیدمان از جهان شکل گرفته‌اند. به‌همین بهانه، کتاب «فصل باران» را که به قلم چهل نویسنده درباره محرم، امام حسین، عاشورا یا اربعین است، معرفی می‌کنیم. فصل باران به کوشش مهدی قزلی گردآوری و به همت انتشارات سوره مهر در سال ۱۴۰۳ روانه بازار کتاب شده است. نویسنده‌های کتاب حتی اگر چهره‌‌هایی نام‌آشنا باشند، از انسانی‌ترین لحظات و روزمره‌ترین‌های خود نوشته‌ و روایت‌ها را به شیوه‌ای ساده و دور از تکلف گفته‌اند. مخاطبان این اثر هم می‌توانند از آدم‌های کمتر ادبیات‌خوان‌ تا حرفه‌ای باشند.

امام حسین و حکایت هم‌غمی

 در یکی از جستارهای کتاب، زنی ایرانی را در خانه‌ای شصت متری در شهر کوچک لوزان می‌بینیم که از نداشتن آیین عزاداری یا شادی جمعی در فرانسه دلگیر است. زنی که متوجه می‌شود اصالت در جمعیت است و سوگواری در خفا و تنهایی بیشتر شبیه به خود تنهایی است تا سوگواری، اما آن خانه‌ بعدها حسین‌خیز می‌شود؛ یعنی روزی‌اش از ساکنان مختلف سال‌های اخیرش، دو پسرک با نام حسین است.

امام حسین و کودکی 

 امام حسین با خاطرات کودکی ایرانی‌ها پیوند نزدیکی دارد. قصه‌های زندگی آن هفتادودوتن و شبیه‌سازی‌اش در زیست بزرگسالی اتفاقی نیست که با آن بیگانه باشیم. در این اثر هم پسربچه‌ شری که ملایم‌ترین خلافش زدوخوردی در حد کف‌گرگی‌زدنِ بچه‌های محله و مدرسه است، داستان زندگی‌اش با آمدن هیئت امام حسین به باشگاهش تغییر می‌کند تا این‌که یک محله را با بچه‌های شروشیطان، امام حسینی می‌کند.

 در خاطره‌ای دیگر، پسرکی هم که کفش‌هایش را در هیئتی نه‌چندان دور و دیر از خانه گم کرده و غریب افتاده از همه و نشانی خانه‌اش را از یاد برده، با دیدن عمویش که پی‌اش رفته و پیدایش کرده دلش قرص شده و آنجا که عمو به او اعتمادبه‌نفس می‌دهد و نجات‌دهنده‌اش از تنهایی و گم‌شدن می‌شود، عظمت و قهرمانی حضرت ابوالفضل را در ذهنش درک و بازنمایی می‌کند.

امام حسین و هم‌دلی

 در کتاب، زن‌های خانه‌دار، غریب، معمولی و حاجت‌مندی را می‌بینیم که لای قصه‌های امام‌حسینی‌شان خودشان را پیدا می‌کنند و چیزهایی به هم یاد می‌دهند و دست آخر با پیشکشی در قلبشان به خانه‌هایشان برمی‌گردند. در روایتی دیگر، روضه‌خوانی را می‌بینیم که چنان عاشق امامش است که دلش نمی‌آید روضه امام حسین را بخواند و با ذکر مصیبت و دریافت شهادت و سختی حسین(ع) شام محرم بخورد و از حالشان بی‌خبر شود.

امام حسین و مواجهه با ترس

 در یکی از قصه‌ها، با زنی مذهبی روبه‌رو می‌شویم که به خاطر ترس جدایی چندروزه از چهار فرزند خردش به دیدار امام محبوبش نمی‌رود. او به دنبال فرصتی است تا همه آن‌ها به اندازه کافی بزرگ شوند و یک‌باره و با هم کربلایی شوند، اما سلسله‌اتفاقاتی در زندگی‌اش بروز می‌کند که جدایی‌های دردناک از دلبندانش کمترینشان‌اند؛ زنی که چهل را رد کرده است. اما هنوز کربلایی نشده. امام حسین که خود الگوی زندگی و شجاعت برای آن نویسنده است، تا خودشناسی بیشتر و عمیق‌تر آن زن و ایثارش برای دریافت مفهوم ایمان، با فاصله معناداری از او ایستاده است. زن این‌ها را می‌فهمد و برای تولد نسخه‌ای قوی‌تر از خود تلاش می‌کند؛ زنی که فهمیده است، آدم خیلی‌وقت‌ها تنهاست و در تنهایی بزرگ می‌شود. مقل تنهایی امام حسین و یارانش.

عزاداری کوچک و کار بزرگ

 عشق قدرت بزرگی دارد و لزوما نسبتی با جیب عالی ندارد. این را مردِ صاحب هیئت بسیار کوچک _که حتی جا برای نشستن در آن نیست_ به خوانندگان کتاب نشان می‌دهد. مردی که سال‌ها بی‌ترس و شرم از طرد و شماتت مردم برای هیات بسیار کوچکش سر راست می‌کند تا پرچم امام حسین همواره سرافراز و دراهتزاز بماند؛ مردی که دیگر فقیر نیست و هیئتش کوچک نماند.

امام‌حسین و فرهنگ انفاق

 بعضی سفرها قسمت‌اند. این را زیاد شنیده‌ایم. بعضی کربلا‌رفتن‌ها هم خیلی خاص و بی‌درنگ است. زن جوان هنرمندی که آرزوی سفر کربلا دارد، به زلالی اشک و سوز دل و با انفاق و بخشش دیگری، راهی سفر کربلای دونفره زندگی‌‌اش می‌شود. او سال‌ها رسم هدیه سفر به دیگری را در آیین زندگی خانوادگی کوچکش می‌سازد و برپا می‌کند؛ آیینی به‌قوتِ و شرف‌ِ بخشیدن پس‌انداز فرزند کودکش در قلک و پول‌های «من حیث لایحتسب» که سراززندگی‌ او درمی‌آورند. زن معمار که روزی زندگی مادی مختصری داشته، به نقش قسمت و بخشش در زیست شهودی و آدم‌ها پی برده است؛ برای همین دریافت، سفراولی‌های بسیاری را برای پاسداشت و شکرانه روزی که کسی او و همسرش را بی‌چشمداشت راهی کرد، به کربلا فرستاد.

امام حسین و تخیل کودکانه صلح

 خانم نویسنده کوچکی هم در خردسالی داستان کودکان کربلا را به صلاح‌دید خود تغییر می‌داده است تا کسی تشنه نماند و فرات تجربه‌های زیباتری را سربگذراند، کودکان در آن واقعه خوشحالی کنند و غمشان نباشد‌. او که ترکیبی از عطوفت و صبر مادربزرگ و مراسم عاشورایی را در قصه‌های کودکانه‌اش راه می‌داد، با قدرت بیشتر راه به صلح و آرامش می‌برد.

امام حسین و روحیه خدمت

 داستانی هم هست با رگه‌هایی از تقلای یک پسر نوجوان برای فهم زبان انگلیسی عراق در سال‌های اشغال. پسر از همه‌جا‌بی‌خبری که برای همان بدفهمی زبانی راهی تا یدک‌کشیدن عنوان جاسوس ندارد. زنِ این جستار از صف مسافرهای منتظر تایید ویزا آسیمه‌سر بیرون می‌آید تا پسر کوچک از مامورهای خارجی نترسد، دمی بیاساید و بدفهمی‌های زبانی‌اش اصلاح شود. زنی که از هم‌وطن کوچک خود با سلاح زبان خارجی دفاع می‌کند و فکر می‌کند جای دوستداران میلیونی امام حسین در کتاب گینس، خالی است.

امام حسین و تواضع

 کسی فکر نمی‌کرد حر، حر بشود. این را لابد زن شریعت‌مدار که مسافر حسینیه زنجان بود و دوست داشت فرزند‌دار بشود، بهتر از هرکسی دیگر فهمید، او مادر داغداری را با چهره‌ای امروزی در آن حسینیه دید که از سر ادب به مجلس امام حسین و حضرت ابوالفضل آمده بود؛ زنی که درظاهر به‌خاطر بزرگی و قدمت حسینیه آن را برای عزاداری سالانه انتخاب می‌کرد، اما امیرعباس کوچکش را تازه سه‌هفته از دست داده بود و از ته دل می‌خواست، امیرعباس دیگری نصیبش شود. زن شریعت‌مدار هم در حسرت تولد امیرعباسی بود که همین نام، میانشان رمز شد و آن‌ها را به این‌که حسین برای همه است و نه فقط مذهبی‌ها رهنمون کرد.

سخن آخر

 فصل باران کتابی است با زبان روایت آدم‌های معمولی که امام حسین (ع) را دوست دارند و قصه‌های واقعی‌شان را روایت می‌کنند، خمیرمایه این قصه‌ها احساسات و بعضاً تصمیم و سبکی تازه از زیست است. امام حسین (ع) مظهر آزادگی، مهر و زلالی است؛ شیوه‌ای از زندگی که راوی‌ها و خواننده‌ها را به دنبال خودش می‌کشاند و برای دقایقی به معجزه قدرت عشق، هم‌دلی و دلیری هدایتشان می‌کند.

 

یادداشت از مهدیه رشیدی

 


ارسال دیدگاه
captcha