کد خبر:۲۵۹۱

ثریا مطهرنیا، معلم نمونه: اگر خیرین نبودند، نظام آموزش رسمی در ایران زمین‌گیر می‌شد / سرانۀ آموزشی در بعضی استان‌ها بسیار پایین است

 ثریا مطهرنیا، معلم نمونه در گفت‌وگو با خیر ایران اظهار کرد: بزرگترین چالشی که در 10 سال اخیر در مناطق کردستان و حتی سیستان‌وبلوچستان، خرم‌آباد و گلستان وجود داشته، نبود سرانه آموزشی برای مدارس است. سال‌های قبل‌تر از این، یک مقدار سرانه آموزشی داشتیم و اگر قرار بود هزینه آب و برق مدرسه تأمین شود یک بودجه اندکی وجود داشت اما در 10 سال اخیر شرایط به نحوی شده است که می‌شود گفت اگر خیرین نباشند، آموزش رسمی به معنای واقعیِ خودش، زمین‌گیر می‌شود.
ثریا مطهرنیا، معلم نمونه: اگر خیرین نبودند، نظام آموزش رسمی در ایران زمین‌گیر می‌شد / سرانۀ آموزشی در بعضی استان‌ها بسیار پایین است

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران؛ 12 اردیبهشت ماه در تقویم و فرهنگ ایران معاصر به عنوان روز معلم و پاسداشت مقام معلم شناخته شده است. این روز فرصت و بهانه ای است تا ضمن تجلیل از معلمان دلسوز و زحمت‌کش کشورمان که مهم‌ترین نقش را در تربیت نسل‌های آینده ایران ایفا می‌کنند، پای صحبت‌های آنان بنشینیم و از تجارب و نقطه‌نظراتشان بهره‌مند شویم.

 در این راستا، خیر ایران با یکی از معلمان نیکوکار و پرتلاش کشورمان، دکتر ثریا مطهرنیا به گفت‌وگو نشست. مطهرنیا معلم اهل استان کردستان است که با حدود سی سال سابقۀ تدریس، بارها در عرصۀ ملی و جهانی مورد توجه قرار گرفته است. هم بواسطۀ فعالیت‌های نوین آموزشی  هم بواسطۀ فعالیت‌های نیکوکارانه و نگاه انسانی به دانش‌آموزان. آنچه در ادامه می‌آید، حاصل گفت‌وگو با اوست:

 - ضمن تشکر از شما بابت اینکه دعوت ما را برای انجام این گفت‌وگو پذیرفتید، در ابتدا از خودتان بفرمایید و توضیح دهید که از چه سالی به تدریس آغاز کردید و چه دستاوردهایی داشته‌اید.

 من ثریا مطهرنیا هستم و 29 سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش استان کردستان، منطقه بیجار گروس دارم. من به عنوان یک معلم مدرسه را به عنوان یک تیم و بالاتر از یک تیم مانند یک خانواده می‌بینم و خودم را به عنوان یک مادر، در رأس آن می‌دانم و شاید همین مهر مادری باعث شده است تا بتوانم همه‌جوره سعی کنم تا به بچه‌ها کمک کنم و تمام تلاشم را به کار بگیرم تا موانع و مشکلات را از سر راه بچه‌ها بردارم.

 اولین سال‌های خدمتم که وارد مدرسه روستایی شدم و حتی سال‌های بعد از آن، گویی که دایره فقر در برابر دیدگانم باز شده بود. بچه‌هایی داشتم که با ضعف پایه آموزشی، فقر و بیکاری والدین و نبود امکانات آموزشی مواجه بودند و این موضوع، آن خوشی‌های دوران کودکی‌ام را در برابر دیدگانم تیره و تار می‌کرد. به واسطه همین، یک غم بزرگی در قلب و جان من گذاشته شد، ولی من با خودم عهد کردم که این غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنم و سعی کنم تا مدرسۀ محبوب بچه‌ها را برایشان فراهم کنم. من به عنوان یک مادر، خودم صاحب دو فرزند هستم و یک موضوع کاملاً طبیعی این است که مادر همیشه چیزهای خوب را برای بچه‌هایش می‌خواهد. بنابراین من هیچ‌وقت بچه‌های مدرسه را از بچه‌های خودم جدا نکردم و به همان نسبت که بچه‌های خودم یکسری امکانات اولیه در شهرستان داشتند، دوست داشتم این امکانات اولیه را برای بچه‌های روستا نیز فراهم کنم.

 در مورد دستاورد نیز باید بگویم که فکر نمی‌کنم دستاوردی داشته باشم. به عنوان یک معلم و یک انسان، سعی کرده‌ام وظیفه انسانی‌ام را به نحو احسن انجام دهم. هرچند که هنوز هم در دلم یک احساس دِین نسبت به بچه‌ها دارم و همیشه به گذشته فکر می‌کنم و دلم می‌خواهد که به گذشته برگردم و خیلی بهتر برای بچه‌ها کار کنم. بچه‌های مدرسه را مانند یک حق‌الناس می‌بینم و اگر معلمان و تمام مسئولان کشور که کار به دستشان است، مردم را به صورت حق‌الناس ببینند، هیچ‌وقت سعی نمی‌کنند کم‌وکاست بگذارند یا اینکه خدای ناکرده خیانتی بکنند.

 - شما از چه سالی آغاز به فعالیت کردید و بیشتر فعالیت شما در کدام بخش‌ها بوده است؟

 با احتساب سنوات سال‌های تربیت معلم، سال گذشته سی‌ودومین سال خدمتم را پشت سر گذاشتم. 29 سال قبل نیز اولین سال خدمت من بود که در روستا کارم را آغاز کردم.

 - از ابتدا در کردستان مشغول بودید؟

 روزهای اول به من پیشنهاد شد که در شهر سنندج مشغول به خدمت شوم و ردیف حقوقی من برای سنندج ایجاد شد. حدود یک ماه نیز در سنندج مشغول به تدریس شدم، ولی به دلیل علاقه‌ای که به زادگاه خودم داشتم و محرومیتی که در زادگاه من وجود داشت، دوست داشتم به زادگاهم برگردم و بعد از آن یک ماه، به بیجار گروس برگشتم و در روستای دورافتاده‌ای به اسم اسلام‌آباد اولین سال خدمتم را پشت سر گذاشتم. 

 - به نظر شما یک معلم ایده‌آل باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ و چطور می‌شود این ویژگی‌ها را رواج داد؟

 معلم خوب می‌تواند و باید فاکتورهای مختلفی داشته باشد. ما نمی‌توانیم به شغل معلمی مانند سایر مشاغل نگاه کنیم. ولی من فکر می‌کنم معلمانی ایده‌آل هستند که در هر شرایطی می‌توانند تحول‌آفرین، الگو و آوانگارد باشند. یک معلمی که می‌خواهد با بچه‌ها کار کند باید درک عمیقی از جهان بچه‌ها داشته باشد و خیلی خوب بتواند بچه‌ها و نقاط ضعف و قوت آن‌ها را شناسایی کند. معلمی که بتواند از روش‌های مختلف تدریس استفاده کند، موفق است. ما نمی‌توانیم یک روش تدریس واحد را برای یک کلاس یا یک منطقه در نظر بگیریم.

 همچنین معلمی می‌تواند تأثیرگذار باشد که بیشتر از تئوری‌های مطرح در کلاس، از لحاظ رفتاری، اخلاقی و انسانی بتواند الگو باشد و بر بچه‌ها تأثیر بگذارد. بچه‌ها مقلدان خوبی از معلمان هستند. یک معلم هرچقدر بتواند با رفتار انسانی یک رفتار عاطفی خوب با بچه‌ها برقرار کند، در اینصورت می‌تواند روی عزت نفس و اعتماد به نفس بچه‌ها اثرگذار باشد. همچنین معلمی که همت خودش را برای این بگذارد تا بتواند بچه‌هایی را تربیت کند که در آینده بتوانند زیست خوبی در جهان داشته باشند و برای خود و جامعه خودشان مفید باشند یک معلم ایده‌آل است.

 - یکی از موضوعات مهم تفاوت نسل‌هاست. نسل امروز با نسل دو یا سه دهه قبل تفاوت‌های بسیاری زیادی دارد. آیا شما هم این تفاوت نسلی را احساس کرده‌اید؟ چطور می‌شود با چالش‌های اینچنینی مواجه شد؟

 منطقه‌ای که من کار می‌کردم نسبت به کلان‌شهرهای دیگر سنتی‌تر بود. چالش‌های من در آن مناطق بیشتر بحث فقر و بیکاری حاکم بر آنجا بود. یک معلمی که بتواند فرضیه‌ساز باشد و خودش را به عنوان راهنما بداند و بچه‌ها را به این سمت سوق بدهد که برای یک مسئله فرضیه‌سازی کنند، می‌تواند در مواجهه با چالش‌های مختلف نیز موفق باشد و معلم بیشتر باید یک راهنما باشد. این معلم اگر بتواند بچه‌های خلاقی را بار بیاورد، در هر نقطه‌ای که باشد می‌تواند به همه چالش‌ها فائق بیاید.

 - فرمودید بیشتر چالش‌هایی که در آن مناطق با آن‌ها مواجه بوده‌اید فقر و بیکاری بوده است که بر دانش‌آموزان نیز تأثیر می‌گذاشته است. در این زمینه بیشتر توضیح دهید و بگویید وضعیت به چه سمتی دارد می‌رود و به نظر شما معلمان و وزارت آموزش و پرورش چه کارهایی می‌توانند در راستای کاهش این اثرات بر دانش‌آموزان انجام دهند.

 شاید بزرگترین چالشی که در منطقه داشتم بحث فقر و بیکاری و درگیری بچه‌ها بیماری‌های مختلف بود. مثلاً خانواده‌ای بود که دو بچه سرطانی داشت. یا بچه‌هایی بودند که دیابت داشتند. متأسفانه این آمار یک سیر صعودی دارد. برای من سؤال است که چرا در منطقه‌ای که من دارم زندگی می‌کنم آمار بیماری‌ها بدین‌شکل یک سیر صعودی دارد؟ موضوع دیگر این است که نمی‌توانید از یک بچه‌ای که بیمار است و با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند انتظاری داشته باشید. من به عنوان یک معلم در کلاسی که دانش‌آموزان مختلفی حضوری دارند که مسائلشان مختلف است باید تصورم این باشد که آموزش خوبی داشته باشم. به همین دلیل در اولین سال خدمتم یعنی شش ماه ابتدای آن، یک معلم بسیار سختگیر بودم و انتظار داشتم چیزی که به بچه‌ها درس می‌دهم را یاد بگیرند و گاهی اوقات هم به آن بچه‌ها برمی‌خورم و خاطرات سختگیری‌هایم را به من یادآوری می‌کنند. 

 اما بعد از یک مدت کوتاهی که با خانواده‌هایشان ارتباط گرفتم و فهمیدم مشکلات اینها خیلی زیاد است، سعی کردم در مسیری قدم بردارم که این مشکلات و موانع را رفع بکنم. من به عنوان یک معلم هیچ‌وقت انتظار نداشتم که بروم و وارد یک روستا شوم و دنبال حل مشکلات روستا و بچه‌ها و خانواده‌هایشان باشم. ولی شاید بشود گفت آن وجدانی که در وجود هر انسانی هست من را وادار کرد که هیچ‌وقت نسبت به این بچه‌ها بی‌خیال نباشم، چه‌اینکه وقتی خودم را با معلمان شهرهایی که خیلی برخوردار هستند مقایسه می‌کردم برایم ناراحت‌کننده بود.

 زمانی که ما در تربیت معلم تحصیل می‌کردیم، مدام به ما یاد می‌دادند که چطور تدریس کنید و چطور با بچه‌ها برخورد کنید و خیلی کم شنیده بودم یا اینکه دیده بودم که به عنوان یک معلم قرار باشد با یک دانش‌آموز بیمار یا با یک دانش‌آموز معتاد یا فرزند طلاق مواجهه‌ای داشت. اما با وجود این شرایط، به عنوان معلم مجبور هستید که پایه آموزش خودتان را درست کنید و این کار نیاز به این دارد که کار و تلاش کنید. در مدرسه‌ای که من بودم آبخوری، سرویس بهداشتی، نمازخوانه و کتابخانه نداشت و اینها من را اذیت می‌کرد.

 در یک مدرسه‌ای مشغول به تدریس بودم که کمبود امکانات ما را اذیت می‌کرد. یک اتاق کاه‌گلی نزدیک مدرسه ما بود و این را از روستایی‌ها گرفته بودیم و در آنجا تدریس می‌کردم. زمانی که وارد کلاس می‌شدم، یک پنجره خیلی کوچکی داشت و عملاً آن کلاس بدون نور بود. یک تنور هم وسط اتاق بود که درش را با یک وسیله‌ای بسته بودم و بخاری‌ را آنجا گذاشته بودم و بچه‌ها گاهی اوقات می‌گفتند از سقف روی سرمان خاک می‌ریزد، یا اینکه گاهی اوقات حشراتی از سقف پایین می‌افتاد.

 - این موضوع برای چه زمانی است؟

 برای 28 سال قبل. این را هم بگویم که برای من مهم بود که دمای فضای آموزشی بچه‌ها متعادل باشد. یکبار که بخاری مدرسه مشکل پیدا کرده بود به پشت‌ بام رفتم تا کلاهک بخاری را درست کنم و زمانی که می‌خواستم پایم را روی نردبان بگذارم و پایین بیایم، از کنار دیوار به زمین افتادم و الان مشکلات آن افتادن از دیوار خیلی برجسته شده است. 

 ولی هیچ‌وقت پشیمان نیستم از اینکه به خاطر اینکه بچه‌های مدرسه سردشان نشود به پشت بام رفتم، کلاهک بخاری را درست کردم، از نردبان پایین افتادم و ستون فقرات و زانوهایم مشکل پیدا کرد؛ چون در آن برهه تمام تلاشم این بود که بچه‌ها راحت باشند. یا اینکه وقتی به آن روزهایی برمی‌گردم که از صبح تا غروب در برف پیاده‌روی می‌کردیم تا به مدرسه برسیم احساس پشیمانی نمی‌کنم.

 - به نظر شما مهم‌ترین چالش‌های نظام فعلی آموزش و پرورش که شما هم بیشتر با آن‌ها مواجه بوده‌اید چه مواردی است؟

 بزرگترین چالشی که در 10 سال اخیر در مناطق کردستان و حتی سیستان‌وبلوچستان، خرم‌آباد و گلستان وجود داشته، نبود سرانه آموزشی برای مدارس است. سال‌های قبل‌تر از این، یک مقدار سرانه آموزشی داشتیم و اگر قرار بود هزینه آب و برق مدرسه تأمین شود یک بودجه اندکی وجود داشت اما در 10 سال اخیر شرایط به نحوی شده است که می‌شود گفت اگر خیرین نباشند، آموزش رسمی به معنای واقعیِ خودش، زمین‌گیر می‌شود. من مدارس سنگی سمت لرستان، مدارس کپری بلوچستان، مدارس فرسوده کردستان و مدارس کانکسی که وجود دارند را دیده‌ام که این‌ها مشکلات بزرگی محسوب می‌شوند.

 مشکل این است که یک مدرسه‌ای که باید امکانات آموزشی داشته باشد اما فضای حداقلی را هم برای بچه‌ها ندارد. گاهی اوقات که به این مدارس سنگی که خودم هم به آن‌ها سر زده‌ام نگاه می‌کنم، غصه می‌خورم که چرا ما باید در کشوری زندگی کنیم که بچه‌هایمان در مدارس سنگی و کپری زندگی کنند. مگر ما مملکت فقیری هستیم؟ 

 وزارت آموزش و پرورش یکی از بزرگترین وزارتخانه‌های کشور است. همچنین یک وزارتخانه حساس و تأثیرگذار محسوب می‌شود و در همه کشورها نیز اینطور است و این وزارتخانه برای همه کشورها اهمیت ویژه و بالایی دارد. من فکر می‌کنم مقام وزیر آموزش و پرورش باید در حد یک معاون‌اول رئیس‌جمهور بالا باشد تا بتواند در سیاست‌های کلان آموزش و پرورش تأثیرگذار باشد و خودش تصمیم‌های کلان بگیرد و در تصمیم‌گیری‌های کلان آموزش و پرورش بتواند فعال باشد و با نهادهای مرتبط با آموزش و پرورش و دستگاه‌های اجرایی ارتباط خیلی خوبی داشته باشد و بتواند از امکانات مالی و ظرفیت انسانی آن‌ها برای ارتقای آموزش و پرورش استفاده کند.

 وزرای آموزش و پرورش باید با درایت، دلسوز و شجاعی باشند و به عنوان یک پدر در برابر چالش‌ها و فشارهای سیاسی، اجتماعی و ... که وجود دارد ایستادگی کنند. وزرای آموزش و پرورش باید این باور را داشته باشند که مدارس دولتی را تقویت کنند. همچنین وزرا نباید به دلیل جایگاهشان، ترس و نگرانی داشته باشند و باید در برابر محدودیت‌های اقتصادی و سیاسی مقاومت کنند و به معنای واقعی به عنوان یک پدر از مجموعه آموزش و پرورش حمایت کنند.

ولی متأسفانه زمانی که می‌آییم و عملکرد وزرایی که وارد آموزش و پرورش شده‌اند را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم در دوره همه وزرا، آموزش و پرورش درجا زده است. برای نمونه می‌توان به عدالت آموزشی اشاره کرد که فکر می‌کنم هرچه جلوتر می‌رویم کمرنگ‌تر می‌شود. مقایسه آمار قبولی دانش‌آموزان مدارس دولتی با مدارس غیردولتی در کنکور کاملاً مشخص می‌‌کند که عدالت آموزشی کمرنگ‌تر شده است. همچنین ما در کشوری زندگی می‌کنیم که اقتصادش رسمی نیست. ورود و خروج در آن تحت یک مکانیسم ثابت و ضابطه‌ مشخصی نیست. از طرفی هم تحریم‌ها مشکلات کشور را دوچندان کرده و کشور را در کانون بحران‌های ناشناخته و جدیدی قرار داده است.

 نکته دیگر، ورود نیروهای غیرمتخصص به آموزش و پرورش است؛ نیروهایی که فاکتورهای یک معلم متبحر را به اندازه کافی ندارند و بر همین اساس کارآمدی کافی هم ندارند. نمی‌خواهم خدای ناکرده این صحبتم حمل بر جسارتی باشد اما از زمانی که آمدند و سعی کردند از هر طریقی معلم وارد آموزش و پرورش کنند مشکلاتی به وجود آمد. یک زمانی دانش‌سراها، کمک بسیار شایسته‌ای به آموزش و پرورش می‌کرد و معلم به معنای واقعی که تخصص داشت جذب آموزش و پرورش می‌شد. از طرفی بحث نبود امکانات آموزشی و نبود سرانه و بودجه‌ای که دولت نمی‌تواند آموزش و پرورش را تأمین کند نیز از دیگر چالش‌ها محسوب می‌شود. در این 10 سال اخیر اگر کمک مردم و خیرین نبود، قطعاً آموزش رسمی در ایران زمین‌گیر می‌شد.


 - نظر شما دربارۀ اولویت‌بندی‌های وزارت آموزش و پرورش چیست؟

 آینده و سعادت‌مندی هر کشوری از مدارسش رقم می‌خورد؛ آن هم مدارسی که فضای آموزشی خوب دارند و عدالت آموزشی به معنای واقعی در آن مدارس وجود داشته باشد. اوایل ورود وزیر جدید آموزش و پرورش، ایشان عنوان کردند که هدف من نهادینه‌ کردن اقامه نماز و فرهنگ ایثار و فداکاری در جامعه است. ما به عنوان یک مسلمان اعتقاد داریم که اگر براساس راهبردهای قرآنی جلو برویم قطعاً جامعه سعادت‌مندی خواهیم داشت، اما بحث اینجا است که آن کارکردها باید متناسب با اهداف آموزش و پرورش باشد. یک وزیر اگر بخواهد به وظایفش عمل کند باید امکانات آموزشی را در اقصی نقاط کشور برای بچه‌ها فراهم کند و فرقی هم ندارد که یک دانش‌آموز در کدام شهر دارد زندگی می‌کند.

 وزیر خوب وزیری است که بتواند معلمان خوب تأمین کند؛ آموزش علمی درستی ارائه دهد و امکانات تحصیلی مناسبی را برای تک‌تک دانش‌آموزان در همه جای ایران تأمین کند. اما آیا وزیر می‌داند که معلمان با شغل دوم دارند زندگی می‌کنند؟ آیا وزیر می‌داند که معلم دغدغه پرداخت فیش آب و برقش را دارد؟ آیا وزیر می‌‎داند میانگین حقوق معلمان که 15 میلیون تومان است پایین‌ترین حقوق در میان کارمندان رسمی دولت است؟ آیا رفاهیاتی که سایر کارمندان دولت دارند، شامل معلمان هم می‌شود؟ با حلواحلوا دهان شیرین نمی‌شود و باید یک معلم بدون دغدغه را سر کلاس فرستاد و باید یک مدرسه خوب با امکانات آموزشی خوب برای مدرسه فراهم کرد. در اینصورت می‌شود انتظار داشت معلم خوبی به مدرسه فرستاده می‌شود تا آن اهدافی که در کشور برای آموزش و پرورش تعریف شده است به دست آید، در غیر اینصورت نمی‌توان انتظار داشت که دانش‌آموز خوبی به جامعه تحویل داده شود.

 90 درصد نخبگان ما دارند مهاجرت می‌کنند و حتی اگر نتوانند مهاجرت کنند، این علاقه را دارند که از کشور خارج شوند. چرا ما باید به یک نقطه‌ای برسیم که این همه نخبه‌ میل و رغبت داشته باشند به اینکه از ایران بروند؟ اگر یک مقدار گزینش‌های درستی در این کشور وجود داشت ما می‌توانستیم به راحتی آن‌ها را در کشورمان نگه داریم. تمام سرمایه‌هایی که در این کشور وجود دارد یک طرف، این سرمایه‌های انسانی که از این کشور دارند می‌روند نیز یک طرف قرار دارد. من این‌ها را پاره‌های تن ایران می‌دانم و واقعاً غصه می‌خورم از اینکه اینها دارند از ایران جدا می‌شوند.

 یکبار در فرودگاه بودم و زمانی که می‌خواستم از گیت رد بشوم یک خانواده‌ای را در آنجا دیدم که می‌خواستند فرزندشان  را راهی کنند. به‌‌حدی بی‌تابی می‌کردند که من هم به شدت گریه‌ام گرفته بود. مادر آن دخترخانم به من گفت چرا گریه می‌کنید؟ گفتم بچه شما که دارد از ایران می‌رود، احساس می‌کنم دارد یک تکه از ایران جدا می‌شود. اصلاً نمی‌توانید نبود این نخبگان را جبران کنید. کشورهای دیگر با یک اپلای ساده متوجه می‌شوند که چه نخبگانی در این کشور هستند ولی ما قدرشان را نمی‌دانیم. تمام دنیا بر مدار علم می‌چرخد ولی اینجا اینطور نیست و افراد را به صورت سلیقه‌ای و گزینشی در رأس یک مسندی قرار می‌دهیم که توانایی انجام آن کار را ندارند و به این کشور خیانت می‌کنند و تاوانش را جوانانی می‌دهند که دارند از این کشور می‌روند.

 - از خاطرات دوران تدریستان، چه مواردی برجسته است که می‌توانید برای ما تعریف کنید؟

 خاطرات زیادی دارم. با وجود اینکه اینهمه از مشکلات معلمان گفتم که از نظر معیشتی معلمان دارند با مشقت زندگی می‌کنند ولی فکر می‌کنم مزد اصلی کار معلمان زمانی است که یک بچه‌ای چیزی یاد می‌گیرد. این موضوع برای من خیلی لذت‌بخش است. یا زمانی که کارنامه بچه‌ها را به بچه‌ها می‌دهیم، خانواد‌ه‌ها به من می‌گویند خانه‌ات آباد. با این جمله احساس می‌‎کنم تمام خستگی که در طول یکسال کشیده‌ام از تنم بیرون می‌رود. یا وقتی بعداً بچه‌ها را می‌بینم که به یک جایگاهی رسیده‌اند برایم خیلی لذت‌بخش است.

 متأسفانه خاطرات تلخ هم زیاد دارم و دلیلش هم بچه‌هایی هستند که در برهه‌ای از زندگیشان سعی کردیم از طریق خیرین به آن‌ها کمک کنیم. یکسال یک بچه‌ای را به من معرفی کردند که مشکل درمانی داشت. روز چهارشنبه آن هفته با پدرش به تهران آمدند و در بیمارستان طالقانی ویزیت شد و قرار شد شنبه هفته بعدش این بچه عمل شود. روز جمعه به پدر این بچه تلفن زدم. زمانی که تماس گرفتم و از آن‌ها شماره کارت خواستم تا برایشان یک مقدار پول واریز کنیم، از پدر بچه سؤال کردم چهارشنبه که به شهرتان برگشتید چه زمانی مجدداً به تهران برگشتید؟ گفت از چهارشنبه تا جمعه با دخترم داخل ترمینال بودیم. مدام به این هزینه‌ها فکر می‌کردم و روی این را نداشتم که به شما زنگ بزنم. آن لحظه بسیار ناراحت شدم و حس می‌کردم که دنیا را به سر من کوبیده‌اند. تصور کنید که یک پدر با یک بچه بیمار دو روز تمام داخل ترمینال سر کرده بودند تا اینکه شنبه به بیمارستان برود تا بچه‌اش را عمل کنند.

 ناراحتی من بابت این قضیه به کنار، ولی غصه و ناراحتی من بیشتر از بابت نهادهایی بوده است که بارها به آنها مراجعه کرده‌ام که یک اتاق با یک سرویس بهداشتی در حد اینکه این بچه‌ها بتوانند در تهران اسکان پیدا کنند به ما بدهند اما متأسفانه گوش شنوایی بابت این موضوع وجود نداشته است.

 - خیرین به تعلیم و تریبت توجه ویژه‌ای دارند و در صحبت‌های شما نیز این موضوع مورد اشاره قرار گرفت. به نظر شما اولویت‌بندی‌ها در پرداختن به امر تعلیم و تربیت چیست که خیرین بخواهند به آن‌ها توجه کنند.

 در بخارشدگی دولت‌ها و ژست‌‌های تبلیغاتی برخی مسئولان برای ساخت مدارس، اگر در 10 سال خیرین برای کمک به مدارس نبودند قطعاً آموزش رسمی کشور زمین‌گیر می‌‌شد. نمی‌توانم اولویت‌بندی کنم که به یک خیّر پیشنهاد کنم تا مدرسه بسازد یا امکانات آموزشی تهیه کند یا به خانواده‌ها کمک کند. همه این‌ اولویت‌ها در کنار یکدیگرند و نمی‌شود اینها را از یکدیگر تفکیک کرد. اگر قرار است آموزش رسمی به صورت درست و هدف‌دار اتفاق بیفتد باید اینها در کنار هم قرار بگیرند. شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید که در مدرسه کپری سنگی یا کانکسی، بدون امکانات آموزشی با دانش‌آموزانی که از لحاظ وضعیت اقتصادی قدری پایین‌تر هستند، آموزش به نحو احسن پیش برود.

 ما باید همه این‌ها را در کنار هم داشته باشیم و امیدوارم دولت به آن جایگاه و دیدگاه برسد که آموزش و پرورش جزء اولیت‌هایش باشد. متأسفانه با نمایندگانی مواجه هستیم که خودشان قانون اساسی را زیرپا می‌گذارند. در قانون اساسی ما به تحصیل رایگان اشاره شده است اما آیا واقعاً تحصیل در ایران رایگان است؟ با پدر یک دانش‌آموز صحبت می‌کردم، می‌گفت نسبت به اینکه هر دفعه بابت یک موضوعی مدرسه از ما پول می‌خواهند به آن‌ها اعتراض کرده‌ام و می‌گفت من به عنوان یک کارگر و مستأجر چرا باید این هزینه‌ها را ببپردام. سپس می‌‎گفت مدیر مدرسه گفته بود برو و خدا را شکر کن که حقوق معلمان را از شما نمی‌گیرم!

 فاجعه و تراژدی به معنای واقعی اتفاق افتاده است اما ما خودمان را به آن در می‌زنیم که نفهمیم. شما از لحاظ کیفیت آموزشی بررسی کنید که وقتی آموزش و پرورش می‌گوید 95 درصد از نخبه‌های جامعه جذب آموزش و پرورش می‌شوند یک صحبت خنده‌داری است. کدام نخبه‌ای برای 15 میلیون تومان حقوق، وارد آموزش و پرورش می‌شود؟ نکته دیگر اینکه خانم‌ها‌ بسیار دوست دارند که معلم شوند اما چرا آقایان این شغل را دوست ندارند؟ به خاطر اینکه می‌دانند نمی‌توانند با این حقوق زندگی کنند و  در اینصورت باید با فقر زندگیشان را اداره کنند. الان یک جوان با میانگین حقوق 15 میلیون تومان می‌تواند صاحب خانه بشود؟ قطعاً خیر.

 همیشه دوست داشته‌ام که وزارت آموزش و پرورش جزء اولویت‌ها باشد. در صحبت‌ها و در تربیون‌ها این را اعلام می‌کنند اما به عمل که می‌رسد شرایط متفاوت می‌شود، یعنی در عمل می‌گویند معلمان زیادند و بودجه نداریم و ... . من به عنوان یک معلم هیچ‌وقت فکر نکرده‌ام که فقط وظیفه‌ام این است که یک کتابی را تدریس کنم. همیشه خواسته‌ام مشکلاتی که وجود دارد و بچه‌ها را اذیت کرده است پیگیری و به مسئولان منعکس کنم اما برخوردها گاهی اوقات خوب نبوده است. 

 برای نمونه رئیس یکی از دانشکده‌های علوم پزشکی از من شکایت کرد. من با بچه‌های بیمار و منطقه‌ای که تجهیزات پزشکی نداشت مواجه بودم. دلیل دادگاه رفتنم نیز انتقادی بود که مطرح کردم. خودشان هم کاملاً در جریان هستند که این مشکلات وجود دارد ولی نمی‌دانم چرا ترس اینکه من یا دیگران در موردش صحبت کنیم، برخی را اذیت می‌کند.

 ولی هیچ‌وقت پشیمان نیستم. اذیت شدم، ولی همیشه می‌خواستم زبان این محرومین و مظلومین باشم. گاهی اوقات از من می‌پرسند و می‌گویند چرا در روستا ماندی؟ دلیلش این بوده که نخواستم جایگاهی را اشغال کنم که در روز قیامت بخواهم در موردش پاسخ بدهم. البته بابت اینکه معلم شدم از جهاتی می‌گویم ای کاش معلم نمی‌شدم. چون خیلی سخت است. به خصوص در اوایل خدمتم که البته اگر با بچه‌ها تندی داشتم یا سختگیری‌هایی در تدریسم داشتم، طبیعی بوده است و بچه‌های مدرسه را مانند بچه‌‎های خودم می‌دانستم. من خیلی کم یادم مانده که بچه‌هایم را دعوا کرده باشم اما برخوردهای سختگیرانه با دانش‌آموزانم را به خاطر دارم و این خیلی من را اذیت می‌کند.


گفت‌وگو از امیرعلی قربانی



ارسال دیدگاه
captcha