28 اسفند 1402
به یکدیگر «توجه» کنیم، حتی فقط با سلام‌کردن و لبخندزدن
استاد به دانشجوی جوان گفت: شما در حرفۀ خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم و شايسته توجه و ملاحظه شما هستند، حتى  اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخندزدن و سلام‌کردن به آن‌ها باشد.

 در دنیایی زندگی می‌کنیم که پُر شده است از سلبریتی! خیلی‌هایمان حتی معنای درست این واژه را نمی‌دانیم. تنها با رفتارهایی که در رسانه‌ها و فضای مجازی از بعضی‌ها دیدیم، پی به مفهوم تقریبی این کلمه بردیم. در این عصر، عطش شهرت به جان نسل جوان افتاده و جوان‌ترها فکر می‌کنند این راه همان میان‌بُر و غول چراغ جادویی‌ است که قرار است یک‌شبه به آرزوهایشان رخت برآورده‌شدن بپوشاند. و در عوض بسیاری از مفاهیم اصیل کمرنگ شده است و در ورطه فراموشی دست و پا می‌زنند. 

 نوجوان‌ها و جوان‌هایمان سودای آرزوهای خامی را دارند که ما داشته‌ایم. آن‌ها فکر می‌کنند این دنیا، همان مهمانی پُرشور و هیجانی‌ است که فقط بوی خوش‌گذرانی و لذت می‌دهد. اما باتجربه‌ترها که به قول معروف «آردهایشان را ریخته و اَلَک‌هایشان را آویخته‌اند» خوب می‌دانند که از این خبرها نیست. همان‌طور که روزها روی هم انبار می‌شود و یک‌ سال را می‌سازد و سال‌ها روی هم یک عمر را خلق می‌کند، همان‌طور که نمی‌شود ذوقِ غریزی کم سن و سال‌ها را کور کرد، همان‌طور که اصالت رو به فراموشی می‌رود، باید هوشیار باشیم! باید راهی باشد تا راه درست زندگی در این دنیا را به جوان‌ترها بیاموزیم؛ چراکه تا چشم به هم بزنند، ساعت‌ شنی عمرشان رو به سرازیری می‌رود؛ همان‌طور که برای ما رفت ... .

 اگر روان‌شناسی می‌آموختیم و وارد زندگی می‌شدیم، اگر چگونگیِ رفتار درست را یادمان می‌دادند، اگر می‌دیدیم که انسان‌های زحمت‌کش با توان مالی ضعیف هم همان مقدار مورد احترام قرار می‌گیرند که انسان‌های ثروتمند، شاید هیچ‌وقت گرفتار آفت «ندیدن» نمی‌شدیم. کوچه و خیابان پُر است از انسان‌های گمنامی که هیچ‌کس آنها را نمی‌بیند و این با بزرگترین معرکه عالم که داستان «دیده‌شدن آدم» در مقابل دیگر موجودات بود، متناقض است.

 و نسل جوان که گرفتار شهرت شده‌اند، بیشتر در این گرداب می‌چرخند؛ چرا که چهره‌های مظلوم و زحمتکش را نمی‌بینند؛ زیرا برایشان زرق و برق و جذابیت ندارد. و این همان مسئله‌ای است که باید جدی گرفته شود. همه ما، هرکس به اندازه توان و هوشمندی خود، می‌توانیم به کم سن و سال‌های دور و اطرافمان بفهمانیم که شرافت به شهرت نیست و چه‌بسا بسیارند گمنامانی که پنهانی در سفره‌هایشان نان و نمک شرافت و اصالت را می‌خورند.

 روزی که پادشاه خلقت، برای خلقِ معرکه‌ترین اثر هنری‌اش ایستاد و برای خودش دست زد، هیچ‌کسی را جدا نکرد. گروه‌بندی و مُهری در کار نبود. همه‌مان در یک سبد نشسته بودیم. پس برتری داشتن به نژاد و مال و رنگ و شهرت نبود و نخواهد بود. تنها با داشتن «مهربانی و انسانیت» می‌توانیم در این سبد بنشینیم.

 در پایان خاطره‌ای از استادی فهیم نقل می‌کنیم که معنای مِهر و انسانیت را به جوان‌های دور و اطرافش می‌آموخت: 

 «دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سؤال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى‌کردن داشته است. سؤال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطۀ دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟ من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلندقد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت‌ساله بود. اما نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟ برگه امتحانى را تحويل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن‌که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سؤال کرد آيا سؤال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفۀ خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم و شايسته توجه و ملاحظه شما هستند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخندزدن و سلام‌کردن به آنها باشد.» [1]

پی‌نوشت:

  1. داستان‌های کوتاه، یک مشت شکلات، نوشتۀ سعید حیدری

یادداشت از دکتر عاطفه جعفریان


لطفا به این مطلب امتیاز دهید
Copied!

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...