خانۀ «هوشنگ مرادی کرمانی» در جنوب تهران چگونه به «خانۀ قصه» تبدیل شد؟

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، خانهای که سالها سکونتگاه «هوشنگ مرادی کرمانی»؛ نویسنده «قصههای مجید» و خانوادهاش بود، با تلاش گروهی از معماران و هنرمندان، جانی تازه گرفته و «خانه قصه» شده است. خانهای که فقط میراث زندگی شخصی مرادی کرمانی نیست، بخشی از ادبیات معاصر ایران و کودکی ایرانیهاست؛ جایی که این روزها به مرکزی فرهنگی و اجتماعی در دل محله اودلاجان تهران تبدیل شده است.
هوشنگ مرادی کرمانی، زاده شانزدهمین روز شهریور است. او برای نوشتن داستانهای شیرینش، جوایز ملی و بینالمللی بسیاری را به خانه برده است. حالا اهالی ادبیات از خانه قصه میگویند و میشنوند و به یاد قصههایی که هوشنگ ادبیات کودک ایران در خانه قصه نوشته، از آن دیدن میکنند. در ادامه، روایت بهروز مرباغی؛ معمار برجسته ایرانی در گفتوگو با خیر ایران را میخوانید؛ کسی که از ابتدای مسیر دشوار احیای خانه قدیمی هوشنگ مرادی کرمانی و چند خانه دیگر در محله نویسنده یعنی اودلاجان پایداری کرده است.
آغاز روایت معمار
این خانه سالها محل زندگی آقای مرادی کرمانی و همسرشان بود و سه فرزندشان هم در این خانه بزرگ شدند. خانه قصه، بخشی از کالبد ادبیات ایران است، اما قصه ورود ما به این مکان برمیگردد به سالها قبل. به بافتهای قدیمی علاقه داشتم. از دوران دانشجویی (سال ۱۳۵۸) با محلههای تاریخی تهران آشنا بودم و کارهای دانشجویی زیادی را در این محلهها پیش بردیم؛ کارهایی که بیشتر از جنس شوق و علاقه بود تا وظیفه حرفهای. در سال ۱۳۹۶، با پیشنهاد بسیار مهم شهرداری منطقه ۱۲ روبهرو شدیم. موضوع این بود که برای بافت تاریخی محله، بهخصوص جان بخشیدن دوباره به آن، چه میتوان کرد؟ با دوستانی از خانه سینما، انجمن مفاخر معماری ایران، خانه تئاتر و جمعی دیگر دور هم جمع شدیم. ابتدا گفتوگوهایمان دوستانه بود، اما بهتدریج جا افتادیم و گروهی غیررسمی را شکل دادیم. هدفمان این بود که خودمان و دیگران را تشویق کنیم که در این محلهها زندگی و کار کنند. ما فکر میکردیم محلهها زمانی افول کردند که آدمهای اصیلشان رفتند؛ بنابراین برای احیای دوباره باید یا همان افراد برگردند یا گروههای اجتماعی همسنگ و همارزش آنها.
گفتوگو با شهرداری
ما نمیخواستیم تکتک وارد شویم، چون پروژه شکست میخورد. تصمیم گرفتیم بهصورت جمعی وارد شویم و حتی با نهادهایی که زمین در اختیار داشتند، توافق کنیم. در بررسیهایمان متوجه شدیم شهرداری منطقه ۱۲ قطعهزمینهای زیادی در اختیار دارد که در قالب طرح بازآفرینی شهری تصرف شده بود. با نهادهای زمیندار، مفصل و طولانی گفتوگو کردیم. هر کدام از ما حاضر بودیم که یک پلاک بخریم -نه اینکه رایگان بگیریم- و همانها را با ساختار معماری و تاریخی قبلی احیا کنیم. هدفمان این بود که زندگی یا حداقل دفتر کارمان را به اینجا بیاوریم. این فرآیند طولانی بود و هر بار که به مرحله نهایی توافق میرسیدیم، ناگهان شهردار عوض میشد و باز روز از نو، روزی از نو.
نخستین تجربه احیا
بالاخره چراغی روشن شد. خانهای را تحویل گرفتیم تا احیا کنیم. نهایتاً خانه اردیبهشت اودلاجان را در شهریور ۱۳۹۸ تحویل گرفتیم و در عید ۱۴۰۰ با دو جشن محلهای و عمومی آغاز به کار کردیم. تجربه بسیار موفقی شد و من فکر میکنم میتواند الگویی برای سراسر ایران باشد. این موفقیت سه دلیل داشت:
۱. ما در خانه مستقر شدیم و احیای ما پروژهای ظاهری نبود.
۲. کاربری فرهنگی به آن دادیم، نه تجاری؛ اگر رستوران بود، هیچوقت این فضا فرهنگی نمیشد.
۳. هر کسی که به دیدن خانه میآمد، ما او را به چشم دوست و رفیق خود میدیدیم، از او پذیرایی میکردیم، قصه خانه را میگفتیم و رفاقت میکردیم. همین باعث شد که محله اودلاجان دوباره جان بگیرد.
احیای خانهها با زیست مردم محله چه میکند؟
محله آرامآرام تغییر کرد. پیشتر محله خیمهگاه معتادان بود، اما کمکم آن بساط برچیده شد. همسایهها یکییکی به ما پیوستند. خانم رازقی مغازهاش را تغییر داد، سلمانی محله مغازهاش را تروتمیز کرد و اودلاجان همچون گذشته زنده شد. حتی شهرداری هم تا حدی پیادهرو را سنگفرش و آراسته کرد. این تجربه واقعاً شیرین بود.
آغاز ماجرای خانه مرادی کرمانی
سال ۱۳۹۹، خانه آقای مرادی کرمانی را خریدند تا آن را خانهموزه کنند، اما خانه رها شده بود و در و پیکر هم نداشت، لولههای گاز را بریده بودند، معتادان به آنجا رفتوآمد میکردند و وضعیت بسیار نابهسامانی رخ داده بود. بالأخره در سال ۱۴۰۳ فراخوان دادند که هر کسی حاضر است این خانه را احیا کند، میتواند ۱۱ سال از آن استفاده کند. من شخصاً شرکت کردم، چون علاقه زیادی به مرادی کرمانی داشتم. او با «قصههای مجید» بخشی از زندگی ما را ساخته بود و کیومرث پوراحمد با ساخت سریال بر اساس آن قصهها، یادگار بزرگی از خود برجای گذاشت. خبر خودکشی پوراحمد بسیار تلخ بود. با خودم فکر کردم شاید بتوانم سهم کوچکی در زندهنگهداشتن این میراث داشته باشم. همین شد که تصمیم گرفتم خانه را احیا کنم. شش ماه طول کشید تا به نتیجه برسیم. امروز این خانه، «خانه قصه» شده است. هنوز راه زیادی از مسیرمان مانده، است، اما اثرش در محله دیده میشود. همان همسایههایی که اول کار از دستمان خشمگین بودند، وقتی دیدند خانه آراسته و هویتدار شد، آرام گرفتند. حالا ما باهم دوست و همکار شدهایم و تغییر محله را با یکدیگر بهچشم میبینیم.
تغییر محله با احیای خانه
یادم هست خانمی که انتهای کوچه زندگی میکرد، از تغییر خانه خوشحال شد یا آقایی که روبهروی خانه ساکن بود، بهمرور تبدیل شد به یکی از همکاران ما در تمیز نگه داشتن محیط. حتی شهرداری نخالههایی را که انباشته شده بود، جمعآوری کرد. بزرگترین آرزوی ما این است که این تغییر در کل محل اتفاق بیفتد؛ چون میدانیم سرمایهگذاری ما از نظر مالی بازگشتی ندارد. دوستان زیادی میآیند و میپرسند چطور میتوانند کمک کنند. اما حقیقت این است که انگیزه اصلی ما از این پروژه، مالی نبود. زندگیمان از راههای دیگر میگذرد. مثلاً طراحی و ساخت دانشکده مدیریت دانشگاه تهران را ما انجام دادیم.
الگوی فرهنگی به جای تجاری
ما میخواهیم ثابت کنیم که در بافت تاریخی میشود با فعالیت فرهنگی درآمدزایی کرد. نیازی به رستوران نیست. ناکارآمدترین مرحله درآمدزایی در این فضاها همین رستوران است. مثلاً اگر تورهای تهرانگردی برگزار کنیم، مردم حاضرند پول بدهند. ما یک مؤسسه فرهنگی-هنری ثبتشده داریم به نام «اردیبهشت» که پروانه فعالیت از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد. از طریق همین مؤسسه کارهایی مثل جمعهبازار کتاب یا برگزاری تورها را پیش میبریم.
انگیزه درونی
انگیزه اصلی ما نیاز درونی بود، نه صرفاً کار حرفهای. من همیشه آرزو داشتم در چنین فضاهایی کار کنم. مثلاً خانهای پر از کتاب برای کودکان و نوجوانان. فضای خانه اردیبهشت یا همین خانه قصه، سکوت و آرامشی دارد که هیچ آپارتمانی ندارد. صبحها وقتی به حیاط میآیم و در این سکوت ورزش میکنم، احساس عجیبی دارم. این چیزی است که نمیشود با پول سنجید. این خانهها سلسلهمراتبی از فضا دارند که آرامش را بیشتر میکند. وقتی از کوچه اصلی وارد کوچه فرعی میشوید، آرامتر میشوید. وقتی به بنبست میرسید، باز هم آرامشتان بیشتر میشود، اما و وقتی وارد خود خانه میشوید، سکوت مطلق حاکم است.
وقتی کوچه شیرازی، کرمانی میشود
یادم هست روزی که خانه را تحویل میگرفتیم، خبرنگار ایسنا از شهردار منطقه پرسید: شما برای معرفی خانۀ قصه مرادی کرمانی چه برنامهای دارید؟ شهردار گفت: این خانه در یک بنبست پیچدار قرار دارد. من هم اضافه کردم: اگر این خانه در خیابان اصلی بود، یک خانه معمولی میشد، اما همینکه در بنبست قرار دارد، کشف و شهود ایجاد میکند. آدمها وارد کوچه میشوند، آرامآرام جلو میروند و ناگهان خانه قصه را پیدا میکنند. این ویژگی خاصی است. پیشنهاد کردهایم اسم بنبست را «مرادی کرمانی» بگذارند. اگر این کار انجام شود، کافی است مردم در نقشه، نشانی خانه را جستوجو کنند تا خانه پیدا شود.
خانهای برای قصهگویی
ما اسم اینجا را گذاشتیم خانه قصه. قصهگویی همیشه در فرهنگ ایرانی وجود داشته است؛ از شاهنامهخوانی در قهوهخانهها تا شبنشینیهای خانوادگی، اما امروز متأسفانه از بین رفته است. ما در این خانه تلاش میکنیم دوباره آن فضا را زنده کنیم. تا امروز دو جشن قصهگویی برگزار کردهایم. در این جشنها هم بچهها و بزرگترها قصه میگویند، مثلاً یکبار نوجوانی آمد و قصهای را از مرادی کرمانی خواند. پیرمردی هم از قصههای کودکیاش تعریف کرد. همین تنوع، فضا را گرم میکند. آدمها میخندند، اشک میریزند و باهم ارتباط میگیرند. هدف همین است: زنده کردن هنر قصهگویی.
کتاب و کتابخوانی در خانه قصه
در خانه قصه یک کتابخانه هم داریم. بیشتر کتابها درباره ادبیات کودک و نوجوان، قصهگویی و فرهنگ ایرانی است. بعضی از کتابها را مردم هدیه دادهاند. مثلاً یکی از دوستان چند جلد کتاب کمیاب از دهه ۴۰ آورد به خانه. این کتابها برای بچهها و نوجوانانی که میآیند، گنج واقعی است. ما میخواهیم خانه قصه جایی باشد که بچهها بتوانند بیایند، کتاب بخوانند، قصه بشنوند و قصه بگویند. بهخصوص در این روزگار که گوشی و اینترنت، همهچیز را از آدم گرفته، خیلی مهم است که بچهها تجربه شنیدن و گفتن قصه را داشته باشند.
مستندسازی و رسانه
یکی از کارهای اصلی ما در خانه قصه، مستندسازی است. هر مراسم و هر برنامهای که برگزار میکنیم، ثبت و ضبط میشود. حتی برای خود خانه هم از روز اول که متروکه بود، عکس و فیلم گرفتیم. حالا آرشیوی از تغییرات خانه داریم که در آینده بسیار ارزشمند خواهد بود. از طرف دیگر، رسانهها هم خیلی استقبال کردند. بارها خبرنگاران به خانه آمدند و گزارش تهیه کردند. همین بازتاب رسانهای باعث شد مردم بیشتری با خانه قصه آشنا شوند. الان خیلیها از طریق این گزارشها ما را پیدا میکنند و به خانه میآیند.
رابطه با مردم محله
در ابتدای کار، مردم محله نسبت به ما بدبین بودند. فکر میکردند این ایده هم مثل پروژههای قبلی نیمهکاره رها میشود. بعضیها شِکوِه میکردند که چرا اینجا را خریدیم. اما وقتی دیدند خانه دارد زنده میشود، نظرشان عوض شد. الان بسیاری از همسایهها با ما همکاری میکنند، مثلاً یکی از همسایهها، داوطلبانه حیاط را جارو میکند. دیگری وقتی مهمان داریم، کمک میکند. بچههای محله هم کمکم به برنامههای خانه جذب شدند. این تغییر برای ما خیلی شیرین است؛ چون باور داریم احیای یک خانه تاریخی فقط مربوط به معماری نیست؛ باید مردم هم احساس تعلق کنند.
برنامههای آینده
ما برنامههای زیادی در سر داریم. یکی از آنها این است که تورهای قصهگویی در بافت تاریخی برگزار کنیم. مثلاً گروهی از بچهها یا خانوادهها بیایند، در کوچهها راه بروند و در هر نقطهای قصهای بشنوند. در نهایت به خانه قصه برسند و جشن قصهگویی برگزار شود. این میتواند تجربهای منحصربهفرد باشد. همچنین قصد داریم کتابهای مرادی کرمانی را بهصورت گروهی بخوانیم و دربارهشان گفتوگو کنیم. مثلاً یک شب را فقط به قصههای مجید اختصاص بدهیم، شب دیگر را به «مربای شیرین» یا «مهمان مامان». این جلسات، هم یاد و نام نویسنده را زنده نگه میدارند و هم بچهها را با ادبیات آشنا میکنند.
اقتصاد فرهنگی؛ سود یا زیان؟
خیلیها از ما میپرسند این همه زحمت و هزینه برای یک خانه قدیمی، چه سودی دارد؟ راستش را بخواهید، از نظر مالی اصلاً صرفه مالی ندارد. وقتی وارد این پروژه شدیم، میدانستیم بازگشت سرمایه تقریباً صفر است، اما انگیزه ما چیز دیگری بود. ما میخواستیم نشان بدهیم که در بافت تاریخی میشود فعالیت فرهنگی داشت و لازم نیست حتماً همهچیز به رستوران و کافیشاپ ختم شود. معمولاً آخرین و بیثمرترین راه درآمدزایی در این فضاها، همین رستورانداری است. در حالی که تجربه ما در تورهای فرهنگی، کارگاهها و رویدادهای قصهگویی نشان داد که مردم حاضرند برای فرهنگ و هنر هزینه کنند.
تنگناهای مالی روزمره
پرداخت هزینههای جاری مثل آب، برق، گاز و حقوق همکاران ساده نیست. گاهی مجبور میشویم از جیب خودمان بگذاریم. بعضی وقتها دوستان و آشنایان کمک میکنند، اما حقیقت این است که ادامه چنین پروژهای نیازمند حمایت جدی است. با این همه، ما سعی میکنیم راهکارهایی پیدا کنیم که خانه روی پای خودش بایستد، مثلاً اجاره فضا برای کارگاههای آموزشی، برگزاری نشستهای فرهنگی یا حتی فروش محصولات فرهنگی مرتبط از راه حلهای ما برای تأمین هزینههای جاری است.
لذت نفس کشیدن در خانه تاریخی
صدای پرندهها را که صبحها در خانه میشنوم، حس میکنم در دنیایی دیگرم. اینجا آرامشی به آدمها میدهد که هیچ آپارتمان مدرنی به ما نمیبخشد. خانههای قدیمی بافت خاصی دارند: کوچههای پیچدرپیچ، حیاطهای پُر از درخت و دیوارهایی که گرما و سرما را در خود نگه میدارند. همین سلسلهمراتب باعث میشود آرامآرام از هیاهوی شهر جدا شویم. این چیزی است که هیچ قیمتی روی آن نمیشود گذاشت.
امید به آینده
من باور دارم اگر چند نمونه موفق مثل خانه قصه ایجاد کنیم، مردم و مسئولان هم نگاهشان تغییر میکند. دیگر کسی نمیگوید این خانهها فقط خرج روی دست احیاگرانشان میگذارند، برعکس، میفهمند که میتوانند محلی برای زیست فرهنگی و اجتماعی باشند. امیدوارم در آینده، خانههای بیشتری از نویسندگان و هنرمندان ما زنده شوند؛ چون این خانهها فقط ساختمان نیستند؛ بخشی از حافظه جمعی ما هستند. اگر از بین بروند، انگار قسمتی از هویتمان را از دست دادیم.
مواجهه با مرادی کرمانی
یکی از لحظههای خاص زندگی من، دیدار با هوشنگ مرادی کرمانی بود. وقتی به خانه آمد، اشک در چشمانش جمع شد. گفت: من فکر نمیکردم روزی خانهام دوباره زنده شود. برای من این جمله ارزش تمام زحمتها را داشت. او نویسندهای است که کودکی و نوجوانی نسل ما را ساخته است. قصههایش ساده، عمیق و آینهای از زندگی طبقات مختلف جامعهاند. وقتی دید خانهاش تبدیل به خانه قصه شده و بچهها در آن قصه میگویند، گفت: این همان چیزی است که همیشه میخواستم؛ خانهای پر از زندگی و صدا.
واکنش مردم
بازخورد مردم برای ما جالب بود. خیلیها میگفتند: ما تا حالا نمیدانستیم چنین خانهای وجود دارد. بعضیها که اهل محله بودند، خاطرات قدیمیشان را تعریف کردند. یکی از همسایهها گفت: «من بچگیام را در همین کوچه گذراندهام و باورم نمیشود خانهای که متروکه بود، حالا اینطور شده». حتی بچهها هم واکنشهای زیبایی داشتند. یکی از دخترهای محله بعد از یک برنامه قصهگویی آمد و گفت: میخواهم نویسنده بشوم. همین برای ما کافی است. اگر این خانه بتواند الهامبخش یک نسل جدید باشد، مأموریتش را انجام داده است.
خانه قصه در حافظه شهری
تهران پُر است از خانههای قدیمی که یا تخریب شدهاند یا در فراموشی فرورفتهاند. خانه قصه نمونهای است از اینکه میشود این فضاها را دوباره به زندگی آورد. من همیشه گفتهام این خانهها فقط دیوار و سقف نیستند؛ هر کدام گرهی به حافظه شهری دارند. وقتی مردم وارد خانه قصه میشوند، فقط با یک ساختمان روبهرو نیستند؛ با یک تکه از تاریخ، ادبیات و فرهنگ مواجه میشوند. این همان چیزی است که به شهر هویت میدهد.
فراتر از معماری
خیلیها فکر میکنند احیای خانههای تاریخی فقط کار معماری است، اما واقعیت این است که معماری تنها بخشی از ماجراست. مهمتر از آن، ایجاد حس تعلق است. اگر مردم احساس کنند این خانه متعلق به آنهاست، خودشان از آن مراقبت میکنند. اگر بچههای محله خاطرهای از این خانه داشته باشند، هیچوقت اجازه نمیدهند دوباره خراب شود؛ به همین دلیل ما تلاش کردیم همه برنامهها مشارکتی باشد. از قصهگویی گرفته تا تمیز کردن حیاط. به این صورت، خانه قصه تبدیل به خانه همه شده است.
آرزوها و چشمانداز
آرزو دارم روزی برسد که در هر محله تاریخی، یک خانه قصه وجود داشته باشد. جایی که مردم دور هم جمع شوند، قصه بگویند و قصه بشنوند. چون قصه زبان مشترک همه انسانهاست. قصهها ما را به هم نزدیک میکنند و یادمان میآورند که ریشههایمان چقدر عمیق است. اگر خانه قصه بتواند این فرهنگ را دوباره زنده کند، من خودم را موفق میدانم. حتی اگر هیچ سود مالی نداشته باشد. چون ارزش واقعیاش در دلها و خاطرههاست، نه در حسابهای بانکی.
پیام خانه قصه برای تهران
خانه قصه نه فقط یک پروژه فرهنگی، بلکه یک پیام برای کل تهران است. پیامش این است: میشود تاریخ را حفظ کرد، فرهنگ را زنده نگه داشت و مردم را دوباره به هم نزدیک کرد. خیلیها فکر میکنند بافت تاریخی فقط ساختمانهای کهنه است که هزینه روی دست میگذارد، اما خانه قصه نشان داد که اگر درست مدیریت شود، میتواند قلب فرهنگی محله باشد. بچهها، خانوادهها و حتی گردشگران وقتی وارد خانه میشوند، با حس تعلق و احترام با آن برخورد میکنند.
اهمیت ثبت و ماندگاری پروژهها
یکی از نکات مهم برای ما، ثبت رسمی و قانونی خانه بود. وقتی پروژه ثبت شد، توانستیم برنامههای بلندمدت داشته باشیم و مطمئن باشیم که خانه از بین نمیرود. در طول مسیر، فراخوانها و مجوزها همیشه چالشبرانگیز بود. گاهی شهرداری تغییر میکرد، گاهی شرایط مالی یا سیاسی پیچیده میشد، اما ثبت قانونی پروژه، چارچوبی به ما داد تا با اطمینان بیشتر حرکت کنیم. به نظر من، هر پروژهای در بافت تاریخی باید از همین مسیر عبور کند: احترام به قوانین، تعامل با مردم محله و ایجاد حس تعلق. این سه عامل، ستونهای موفقیت هر پروژه فرهنگیاند.
نگاه معمار به آینده
من امید دارم که نمونه خانه قصه الگویی برای سایر خانههای تاریخی شود. اگر مسئولان و مردم ببینند که چنین پروژهای میتواند هم فرهنگی باشد، هم اجتماعی و حتی درآمدزا، قطعاً الهامبخش خواهند شد. ما حتی برنامه داریم تا خانه قصه را به شبکهای از خانههای مشابه در شهرهای دیگر تبدیل کنیم. این خانهها میتوانند مراکز قصهگویی، کارگاههای آموزشی و تورهای فرهنگی باشند. با این کار، نهتنها میراث فرهنگی حفظ میشود، بلکه نسلهای آینده نیز با قصهها و فرهنگ خود آشنا خواهند شد.
اهمیت جامعه مدنی
یکی دیگر از دستاوردهای مهم خانه قصه، فعال شدن جامعه مدنی بود. دوستانی که از سازمانهای مردمنهاد آمدند، داوطلب شدند و کمک کردند، نشان دادند که وقتی فضا برای مشارکت باز باشد، افراد به شکل خودجوش وارد عمل میشوند. حتی کسانی که اول فکر میکردند این پروژه صرفاً هزینه است، بعداً دیدند که مشارکت در آن، تجربهای منحصربهفرد است و به همه حس رضایت و تعلق میدهد.
گزارش از مهدیه رشیدی