به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، کارل گوستاو یونگ، فیلسوف و روانپزشک مشهور، نظریهای به نام «کهنالگوها» دارد که بر حسب آن معتقد است وجدان جمعی بشریت از 27 کهنالگوی ذهنی تبعیت میکند. این نظریه، چه درست و چه غلط، خوب یا بد، بر فهم فلسفۀ هنر تأثیر مهمی داشته است. شخصیتهای قهرمان یا ضدّ قهرمان در بسیاری از آثار هنری اعم از شاهکارهای ادبی، تئاتری و سینمایی، دست کم مصداق یکی از کهنالگوها هستند. در یادداشت تحقیقی و تفصیلی پیشِ رو، مهراد شاهی؛ پژوهشگر و مدرس تاریخ هنر کوشیده است که نشان دهد شخصیتهای نیکوکار در آثار مشهور ادبی و سینمایی، منطبق بر کدام یک از کهنالگوهای یونگ هستند که میتواند مبنایی ارزشمند و قابل اعتنا برای پژوهشگران مقولۀ نیکوکاری و هنر باشد.
با بررسی انواع کهنالگوهای موجود در آثار نویسندههای نامبرده، بهنظر میرسد در بین آرکتایپهای معرفی شده، کهنالگوی دِمِتر (پرورشدهنده)، تا حدی دخترش پرسفونه (دوشیزه) و ایزیس (منجی مؤنث) در میان آرکتایپهای زنانه و کهنالگوی اوزیریس (منجی مذکر) در آرکتایپهای مردانه، بیشترین قرابت را به الگوی شخصیت نیکوکاری دارا هستند.
در ادامه متن این یادداشت از نظر میگذرد:
همیشه موقع تدریس تاریخ هنر، هنگامی که در جلسۀ دوم یا سوم، به کلمۀ اسطوره میرسم، ذوقزدگی از چشمانم پیدا میشود. آن لحظه باز هم باید قوای ذهنم را برای تعریف اسطوره مهیا میکنم؛ چون هنوز هم باید موجود یا ناموجودی در باورهایمان را به جمله دربیاورم. و اما باز هم همان تعریف سادهشدۀ خودم را هربار در کلاس درس ارائه میدهم: «بشر در سالهای ابتداییِ حیاتش، پاسخی برای فعل و انفعالات جهان بیرونی و درونیاش نداشت؛ برای همین خدایگان و ناموجودات ماورایی و خارق از عادت در ذهن ساخت تا فعل و انفعالات آن ساختهها پاسخی برای سوالاتش باشد.» و اما من هنوز هم ماندهام آنها ساختههای ذهن خود بشر بوده است یا در واقع ساختههای ابتداییِ پیشساخته و نظاممندِ گنجاندهشده در ذهنمان، که هرکدام از ما در سالهای عمر بشریت به گونهای تجسدش کردهایم.
کارل گوستاو یونگ، فیلسوف و روانپزشک سوئیسی قرن بیستمی است. نام او همواره در مقالات و محافل نقد ادبی هنری و در عرصۀ اسطورهشناسی و فرهنگپژوهشی تکرار میشود. بیراه نیست بگوییم نظرات او بیشتر رهاوردی برای نقد دانشهای انسانی و اجتماعی است تا رهاوردی در علم ذهن و رفتارشناسی. یونگ در پژوهشهای روانشناسی خود و در حوزۀ روانشناسی تحلیلی به رفتارشناسی انسانها طبق کهنالگوها یا آرکتایپها (archetypes) مشغول بود و رفتار بشری را طبق این کهنالگوها که بعضی از آنان را با نام اساطیر یونانی منظم ساخته بود، تحلیل میکرد. مطالعاتی که یونگ بر اساطیر فرهنگها و زمانهای مختلف انجام داد، او را به این نتیجه رساند که برخی مفاهیم در تمامی فرهنگها و زمانها تکرار شدهاند. در حالی که هیچ ارتباطی میان این دو فرهنگ وجود نداشته است. برای مثال وجود یک قهرمان، خردمند، مراقب یا اهریمن در تمامی اسطورهها دیده میشود. حرف او این بود که در تمامی این افسانههای اساطیری، تعداد کمی الگوهای اصلی وجود دارند که تکرار شدهاند و در واقع این، نشانی از ناخودآگاهِ جمعیِ بشر است که از نسلی به نسل دیگر به ارث رسیده است. در واقع یونگ پای مفهوم «آرکتایپ» را به حوزۀ روانشناسی باز کرد.
آرکتایپها نظامهای آمادهبهعملی هستند که تأثیر اقدامات آنها را در قالب صورتهای خیالی و عواطف میتوان مشاهده کرد. آرکتایپها همراه با ساختار مغز به ارث میرسند و در واقع جنبۀ روانی مغز به شمار میآیند. از یک طرف بازنمود یک مقاومت غریزی بسیار قدرتمند در مقابل تغییر و انطباقپذیری هستند؛ ولی از سوی دیگر مؤثرترین وسیلهای هستند که میتوان برای انطباقپذیری متصور شد. از این رو، ذاتاً بخش جسمی روان هستند. بخشی که روان از طریق آن به طبیعت متصل است. آرکتایپ بهمعنای ایدههایی که به ما به ارث رسیده نیست؛ بلکه بهمعنای بهارثبردن امکانات موروثی بروز این ایدههاست. آرکتایپها چیزی نیستند که بهصورت فردی کسب شده باشند؛ بلکه همانطور که از وقوع عام آنها برمیآید، بین همگان مشترکاند. طبیعتا هیچیک از کهنالگوها قابل مشاهده نیستند؛ ولی تأثیرات آنها را در قالب موتیفها و تصاویرآرکتایپی میتوان تشخیص داد (شارپ، 1400: 21).
یونگ، آرکتایپها را بهعنوان «صورتهای خیالی غریزی» یعنی صورتهایی که غرایز به خود میگیرند، نیز وصف کرده است. او در روانشناسی تحلیلی شیوههای ادراک و دریافت جمعی را طبق کهنالگوهای برگرفته از اساطیر صورتبندی میکند. هر کهنالگو، گرایش ساختارمند و پنهان بشر است که محتوایات و سازوکار ناخودآگاه جمعی را در بروز بیرونی آن، تفسیر میکند. منظور از ناخودآگاه جمعی، استعداد و ظرفیتهای مشترک انسانها در هر کجای جهان و در مقاطع تاریخی و فرهنگی مختلف، ناشی از ماهیت وجودی و ادراک آنان در یک موضع مشترک است. اینکه چرا یونگ برای صورتبندی آرکتایپهای موردنظرش از اساطیر الهامگرفته، به همین دلیل اشتراکات میانفرهنگی بین تمام اساطیر جهان است. گویی در نظر یونگ، اساطیرسازی، تفسیرِ ابتدایی بشر برای گونهبندی رفتارهایی در ضمیر بیرونی و درونی انسان بوده است.
یونگ در کل، کهنالگوهای مختلفی را در روانشناسی شناسایی کرد. این کهنالگوها شامل کهنالگوهای رویدادی مانند تولد، مرگ و ازدواج؛ کهنالگوهای نقش، مانند مادر، پدر و فرزند؛ و در کنار اینها کهنالگوهای موقعیت مانند آخرالزمان، طوفان و... است. اگرچه تعداد کهنالگوها در زمینههای گوناگون بیحدوحصر است، چند تصویر کهنالگویی قابلتوجه و تکرارشونده وجود دارد. به گفتۀ یونگ: کهنالگوهای رفتاری «سایه»، «پیرمرد خردمند»، «کودک»، «مادر»، «دوشیزه» و کهنالگوی رفتاری «آنیما» در مرد و «آنیموس» در زنان از پرتکرارترینها هستند.
چهار کهنالگوی اصلی و مورد توجه یونگ، «پرسونا»، «آنیما، آنیموس»، «سایه» و «خود» چهار نمونه از آرکتایپهایی هستند که تحت نظامهای جداگانۀ شخصیت قرار میگیرند. سایر کهنالگوهایی که معمولا در آزمونهای روانشناسی یونگی از آنها نامبرده میشود، وامدار این چهار کهنالگوی اصلی هستند.
- پرسونا: واژۀ پرسونا در اصل بهمعنای نقابی است که هنرپیشهها برای بازنمایی نقش خود به صورت میزدند. در این سطح پرسونا یک پوشش حفاظتی است و هم منبعی برای برقراری رابطه با دیگران است. جامعۀ متمدن به تعاملهای بین مردم از طریق پرسونا وابسته است. پرسونا، «من»ی است که معمولاً از جنبههای آرمانی «ما» تشکیل شده و آن را به جهان بیرون عرضه میکند. باید گفت، پرسونا یک عقدۀ عملکردی است که بهخاطر همسازشدن یا راحتی شخصی به وجود میآید. در یک تعریف ساده، پرسونا چیزی است که انسان در واقع آن چیز نیست؛ بلکه خود و دیگران فکر میکنند که او آن چیز است.
- سایه: نمایانگر ناخودآگاه شخصی، بهعنوان یک کل است و جنبههای ناخودآگاه یا پنهان شخص، چه خوب و چه بد، را تصویر میکند؛ بنابراین، سایه اغلب نمایانگر جنبههای تاریک فرد است. آن جنبههایی از خود که وجود دارند، اما آنها را تصدیق نمیکنند یا با آنها همذاتپنداری نمیکنند. سایه یک کهنالگوی منفی به نظر میرسد که میتواند نفس را تنزل دهد و از بین ببرد. اگر سایه بهدرستی ادغام و سرکوب نشود، میتواند اثرات منفی بر فرد و اطرافیانش بگذارد.
- آنیما، آنیموس: کهنالگوی آنیما در مردان ظاهر میشود و تصویر اولیۀ او از زن است و نمادی از امکانات زنانۀ مرد است. کهنالگوی آنیموس نیز تصویری مشابه از ویژگیهای مردانهای است که در زنان وجود دارد.
- خود: خویش بهعنوان یک مفهوم تجربی، شاخص کل دامنۀ پدیدههای روانی در انسان و بیانگر وحدت کلی شخصیت است؛ ولی از آنجا که شخصیت کلی، به علت وجود مؤلفههای ناخودآگاه در آن، فقط تا حدودی میتواند آگاهانه باشد، مفهوم خویش بهطور بالقوه تجربی است. بهعبارت دیگر خویش هم شامل امور قابل تجربه است و هم امور غیرقابل تجربه یا هنوز تجربهنشده را در بر میگیرد (شارپ، 1400: 100)
در ادامه باید به 15 کهنالگوی رایج اشاره کرد. این کهنالگوها ابتدا توسط روانشناسان برای دستهبندی و شخصیتشناسی افراد به کار گرفته شده است. یونگ نیز تعدادی از این آرکتایپها را با اسامی مختلف در پژوهشهای خود به کار گرفته است؛ اما فارغ از تعداد کهنالگوهای رفتارشناسانۀ یونگی، اکنون داستاننویسان، فیلمنامهنویسان و مدرسهای حوزۀ روایت به ارائۀ کهنالگوهای شخصیت بر اساس اساطیر یونانی دست زدهاند. این کار نویسندگان را به دانش شناخت شخصیتهای گوناگون سوق میدهد و مسیر خلق شخصیت معقول و مؤثر را هموار میکند.
جوزف کمبل؛ استاد ادبیات قرن بیستمی آمریکایی است. تخصص او اسطورهشناسی تطبیقی و دینشناسی تطبیقی بود. کارهای او نیز، شامل وجوه متعدد تجربه انسانی است. مشهورترین اثر او سفر قهرمان (۱۹۴۹) است که در آن از نظریۀ خود درخصوص سفر کهنالگووار قهرمان که در بسیاری از اسطورههای جهان مشترک است، بحث میکند.
همچنین کتاب «45 کهنالگوی شخصیت» نوشتۀ «ویکتوریالین اشمیت» که چاپ اول آن در سال 1397 توسط انتشارات ساقی منتشر شده است. این کتاب، هشت کهنالگوی شخصیت مؤنث و هشت کهنالگوی شخصیت مذکر و همچنین تعدادی کهنالگوی شخصیت فرعی را همراه با جزئیات و ویژگیهای آن ارائه میدهد. بخشی از مطالب که در ادامه به بررسی ویژگی و نمونههای کهنالگویی اشاره دارد، از کتاب مذکور وام گرفته شده است.
کهنالگوهای شخصیت مؤنث:
- آفرودیت: زن دلفریب، زن اغواگر.
- آرتمیس: شیرزن، عجوزه.
- آتینا: دختر بابا، زیرآبزن.
- دِمِتِر: پرورشدهنده، مادر کنترلکننده.
- هِرا: بانوی گیسسفید، زن تحقیرشده.
- هِستیا: عارف، افشاگر.
- ایزیس: منجی مؤنث، ویرانگر.
- پِرسِفونه: دوشیزه، نوجوان پریشان.
کهنالگوهای شخصت مذکر:
- آپولو: تاجر، خائن.
- آرِس: محافظ، گلادیاتور.
- هادِس: منزوی، ساحر.
- هرمس: ابله، ولگرد.
- دیونیسوس: مرد زنگونه، گمراهکننده.
- اوزیریس: منجی مذکر، تنبیهکننده.
- پوزئیدون: هنرمند، فحاش.
- زئوس: شاه، دیکتاتور.
کهنالگوی شخصیت نیکوکار در سینما و ادبیات
ما در نوشتۀ حاضر به دنبال یافتن کهنالگوی شخصیت نیکوکار در سینما و ادبیات هستیم. بررسیهای انجامشده نشان میدهد، کهنالگوی رایج و مشخصی تحتعنوان کهنالگوی شخصیت نیکوکار در سینما و ادبیات وجود ندارد. شخصیت نیکوکار یعنی کسی که در جنبۀ اصلی زندگیاش نیکوکاری را هدف قرارداده است. کسی که در رفتار، اعمال و روحیاتش بهدنبال صَرفکردن داراییهای مادی و معنویاش در راستای دستگیری از دیگری باشد. پرواضح است چنین تعریفی در هیچیک از کهنالگوهای رایج ارائه نشده است. این اتفاق البته کاملاً طبیعی است؛ زیرا نبود گفتمان معیّنی از پیرنگ نیکوکاری در صحنۀ کهنالگوهای پیرنگ در سینما و ادبیات، منجر به نبود کهنالگوی شخصیت نیکوکار نیز میشود.
با بررسی انواع کهنالگوهای موجود در آثار نویسندههای نامبرده، بهنظر میرسد در بین آرکتایپهای معرفیشده، کهنالگوی دِمِتر (پرورشدهنده)، تا حدی دخترش پرسفونه (دوشیزه) و ایزیس (منجی مؤنث) و شوهرش، اوزیریس (منجی مذکر) بیشترین قرابت را با الگوی شخصیت نیکوکاری دارا هستند.
1-دِمِتر و پرسفونه
دمتر ایزدبانوی ذرّت، کشاورزی و باروری در یونان باستان بود. بخش دوم نام او، «meter» در یونانی به معنی «مادر» بود. بهنظر میآید، De یا Da، نیز در اعصار باستان واژهای بهمعنی زمین بوده است. یونانیان در اعصار تاریخی ایزدبانوی مستقلی برای زمین (Ge) داشتند و دمتر بعدها در تبارشناسی ایزدان، دختر بزرگ گِی (زمین) و خواهر زئوس تلقی شد؛ اما در اصل، او بیشک در نظرگاه یونانیان باستان، ایزدبانوی زمین و نگهدار همۀ محصولات و گیاهان بود. از این رو، حامی و نگهدار زندگی حیوانات و آدمیان تلقی میشد. دخترش پرسفونه، کُره (بانو) نیز نام داشت. او به نحوی آشکارتر نمودگار میوۀ کشتزاران بود؛ اما هر دو ایزدبانو؛ دمتر و پرسفون، چندان به هم نزدیک بودند که اغلب با عنوان ایزدبانوانِ دوقلو شناخته میشدند؛ حتی گاهی «دمترها» لقب داشتند، لقبی که هویت اصیل آنها را نشان میدهد.
چون گیاهان در فاصلۀ بین پاییز و بهار رشد و نموّی پنهانی در زیر زمین دارند، این داستان رواج یافت که پرسفون به دست برادر زئوس، هادس، ایزد زیرزمینی تبعید میشد و مجبور بود که زمستان را در کنار او به سر برد و همسرش باشد. در بهار وقتی زمین بذر از گل میشد، پرسفون از نو ظاهر میشد و شادی و خوشبختی برای آدمیان باز میآورد؛ بنابراین پرسفون با نام کُره، ایزد جوانی و شادمانی و رهبر پریان بود و بههنگام عزیمت، به کمک آنها گلها را می چیدند و نیز به کمک آنها مراقب رشد کودکان، جوانان و زنان بود؛ اما در نقش همسر هادس، ملکه دنیای زیر زمینی بود و بر سرنوشت آدمیان پس از مرگ نظارت داشت و از این نظر، ایزدبانوی مردگان بود (وارنر، 1392: 293).
دمتر شبهنگام در هوای سرد زمستانی در خیابانها پرسه میزند و پرسفونه، دختر ربودهشدۀ خویش را جستوجو میکند. او از خوردن، آشامیدن و خوابیدن دست کشیده است. فضای خالی کنار دمتر جایی که همواره دخترش حضور داشته و در کنارش گام برداشته او را به نابودی کشانده است. اشکهای دلتنگیاش بذر افسردگی را در زمینهای زراعی میکارد. زمینهایی که او روی آنها گام بر میدارد، توانایی باروری را از دست میدهد. با هر قدمی که بر میدارد، زمستان مسلطتر و بیرحمتر از قبل میشود تا اینکه دختر دلبندش به آغوش او باز میگردد. تنها در این هنگام است که بذرها جوانه میزنند و فصل بهار بهسوی آنها پر میکشد. او نه به خود، بلکه فقط به دخترش بها میدهد (اشمیت، 1400: 67). | |
پرسفونه در حالی که در میان دشتها پایکوبی میکند، هنگام غروب خورشید، گلها را میچیند. بیهیچ دغدغهای در دنیا میایستد تا پروانههایی را که دور تا دور پاهایش بالبال میزنند، تماشا کند. در دور دست، گل نرگس زیبایی را میبیند و بهسویش میرود. در هنگام چیدن آن، بهقدری ذهنش مجذوب و مستغرق این لحظه است که متوجه برخاستن هادس از زمین نمیشود. کسی که قصد دارد او را برباید و با او ازدواج کند؛ گل نرگس طعمۀ هادس برای بهدامانداختن پرسفونه بوده است. واقعیت سخت و خشن زندگی بهشکل غافلگیرکنندهای میرُبایدش و او را از رخوت خوش و سعادتمندش بیدار میکند. او یاد میگیرد که از رنج و عذاب خود برای کمک به دیگران و هدایت ارواح مردگان بهسوی آرامگاه ابدی آنها، استفاده کند. حزن و اندوه مادرش از نبودن او این اجازه را به پرسفونه میدهد تا در فصل بهار، هنگامی که گلها شکوفه میکنند، به روی زمین بازگردد (اشمیت، 1400: 107). |
1-1-ویژگیهای کهنالگوی دِمِتر
«دِمتر» مادر پرورشدهنده است؛ اما لزومی ندارد که این کهنالگو حتماً دارای فرزند باشد تا پرورشدهنده شود. آنچه اهمیت دارد احساس وظیفۀ برای کمک به دیگران است. کهنالگوی پرورشدهنده تمام هدایای کممایهای را که خدایان برای او فرستادهاند رد میکند. هدایایی که خدایان برای کنارآمدن او با ربودهشدن و مجبورشدن دخترش به ازدواج با هادس برایش فرستادهاند. او خواهان بازگشت فرزندش است. سایر چیزها برای او اهمیتی ندارد. با ناپدیدشدن دخترش، بخشی از وجود او نیز گم شده است. وقتی در کنار فرزندش زندگی میکند، شاداب و پرطراوت است. کهنالگوی پرورشدهنده در تمام طول زندگی خود آرزو داشته تا صاحب فرزند شود و هنگامی که به آرزویش دست مییابد، زندگیاش در آن خلاصه میشود. اگر توانایی بچهدارشدن نداشته باشد. در این صورت انرژی خود را صرف کمک به دیگران خواهد کرد. او در اکثر مواقع شغلی انتخاب میکند که قرابت زیادی با پرستاری و درمانگری دارد. دمتر با سایر زنانی که برای مادربودن و خدمتکردن تلاش میکنند، رابطه دوستی برقرار میکند. آنها میتوانند ساعتها دربارۀ آخرین روشهای درمانگری یا راههای بچهداری صحبت کنند.
باید گفت، هویت دمتر در فرزندانش یا کسانی که به آنها بها میدهد، خلاصه میشود. آنها به زندگی او معنا و هدف میبخشند. او میتواند با کاری که در یک نهاد خیریه انجام میدهد، آدمهای بسیاری را پرورش دهد. میتواند در یک سرپناه از حیوانات مراقبت کند. خانوادۀ خودش را تروخشک کند. به غریبهای در خیابان کمک کند. در مواقع لزوم کنار دوست صمیمی یا معشوق خود باشد. به دانشآموزانش بها دهد یا در روندی خلاقانه با استفاده از کتابهایی مثل خودیاری به کمک عوامالناس بشتابد.
دِمتر به چه چیزهایی بها میدهد؟ پرورشدهنده به رفاه و آسایش فرزندانش بها میدهد، چه خطری در کار باشد چه نباشد. او تمایل دارد دیگران را به خودش ارجح بداند. درجهای از ایثار و شهادت در او وجود دارد. او به همۀ گروهها بها میدهد و هدایای فوقالعادهای را به افرادی که آشنایی چندانی نیز با آنها ندارد، پیشکش میکند. انسانهای بیماری که از آنها پرستاری و مراقبت میکند، او را فرشته مینامند.به هنگام فراغت، وقت خود را به مؤسسات خیریه و فعالیتهای داوطلبانه اختصاص میدهد. گاهی اوقات بهشدت حساس میشود و قبل از اینکه به حال خودش رسیدگی کند. از شادبودن دیگران مطمئن میشود.
چه چیز موجب ترغیب پرورشدهنده میشود؟ عشق و تعلق، انگیزههای قدرتمند او به حساب میآیند. دوست دارد که با دیگران در ارتباط باشد. او را صاحب خانواده کنید و در این صورت خواهید دید تا زمانی که پذیرای حمایت او باشند، هدایای گوناگونی را به آنها پیشکش خواهد کرد. حتی از اینکه کودک بیماری را به فرزندی قبول کند، واهمه ندارد. مادربودن و پرورشدادن دلایل زندهبودن او محسوب میشود. او دست به هرکاری خواهد زد تا این رابطۀ گرانبها را حفظ کند.
2-1-امتیازهای کهنالگوی دمتر
زمان زیادی را با بچهها، دانشآموزان یا بیمارانش و هرکس دیگری که زیر چتر حمایت او قرار دارد، سپری میکند. دیگران را بر خود ترجیح میدهد. تمایل دارد به مردم کمک کند. همچون پروانه دور دیگران میگردد. بهشدت مفید و یاریرسان است. شنوندهای فوقالعاده است. به خانوادۀ خود متعهد و پایبند است. سخاوتمند است.
3-1-نقصهای کهنالگوی دمتر
هویت خود را در کمک به دیگران یا نجاتدادن آنها خلاصه میکند. دائماً نگران حال کودکانش است. در آنِ واحد کارهای بسیاری را قبول میکند؛ زیرا نمی تواند روی کسی را زمین بیندازد. از حرفهای اعضای خانوادهاش دلخور میشود.
4-1-قهرمانان سینماییِ منطبق با کهنالگوی دمتر (پرورشدهنده)
- کارول کانلی با بازی «هلن هانت» در فیلم «بهتر از این نمیشه»
- استلاد الاس با بازی «باربارا استانویک» در فیلم «استلا دالاس»
- مری لین ایتنتون با بازی «سالی فیلد» در فیلم «ماگنولیاهای پولادین»
- دوروتی بوید با بازی «رنی زلوگر» در فیلم «جری مگوایر»
5-1-قهرمانان ادبی و تاریخی منطبق با کهنالگوی دمتر (پرورشدهنده)
- فلورانس نایتینگل
- مادر ترزا
- دلبر در دیو و دلبر
2-ایزیس و اوزیریس (منجی)
«ایزیس»، ایزدبانوی بزرگ مصریان باستان و همسر اوزیریس بود. اوزیریس همسر او ایزدی بود که زمانی درگذشت و از نو به زندگی بازآمد. اوزیریس شهریار مصر بود، اما برادر شرورش، سِت، او را کشت و از یادها زدود و قطعات بریده بدنش را در جاهای مختلف دفن کرد. همسرش ایزیس به جستوجوی پارههای پیکر شوهرش رفت، آنها را یافت و کنار هم گرد آورد و او را از نو زنده کرد و اوزیریس پادشاه جهان زمینی شد و ایزیس نیز بهعنوان ملکۀ مصر شناخته شد. ایزیس خدای مهر و مادری بود که به همه عشق میورزید. چنین تلقی میشد که او بیماران را شفا میداد و از کودکان حفاظت میکرد. مصریان او را بهعنوان محافظ و مادر فرعون میشناختند. او همچنین نمود مادری است که برای پرستاری فرزند، رنج گران برد و سختی بسیار کشید تا فرزندش هوروس را نگه دارد و بپرورد.
ایزیس را غالباً در حال شیردادن به بچه نقش کردهاند. او با پرستاری و به کمک طلسم و جادو فرزند را از همه بیماریها در امان نگاه داشت و پس از مرگ اوزیریس او را از دست است که قصد جانش را داشت نجات داد. وقتی سِت در برابر دادگاه ایزدان، علیه هوروس دادخواستی پیش کشید، بدین قصد که خودش را پادشاه مصر کند، ایزیس مداخله کرد و کاری کرد که فرزند در این دعوا برنده شود؛ بنابراین ایزیس به هرکاری که یک زن خوب میتواند برای شوهر و فرزندش انجام دهد، دست زد و الگویی برای همه زنان مصری گشت.
ایزیس، در حالی که نور احاطهاش کرده، زمین را طی میکند و به هرکجا قدم میگذارد، دگرگونی تغییر و دانش به همراه میآورد. هرآنچه با او تماس برقرار میکند، منور میشود. به تنهایی دربردارندۀ واژههای مرگ و زندگی است؛ زیرا تنها اوست که از نام نهان خداوند آگاه است. آنهایی که مورد لطف او هستند، از نعمت رمزورازهای زندگی ابدی برخوردارند و کسانی که به هر آنچه هستند قانع و راضیند، از حضور دگرگونکنندۀ او وحشتزده و هراسانند. آنها تا آخرین نفس با تغییر و دگرگونی نبرد خواهند کرد و او را شوم و شیطانی مینامند و آرزوی زخمخوردن او را در دل میپرورانند. او بیتوجه به ذهن بستۀ آنها به کار خود ادامه می دهد تا فرزندانش را در یافتن رستگاری و آزادی یاری کند. او زیبایی، عشق، ترحم و تغییر و تبدیل است (اشمیت، 1400: 97). | |
1-2-ویژگیهای کهنالگوی ایزیس و اوزیریس (منجی)
ایزیس و اوزیریس، یک کهنالگوی مشترک با عنوان منجی در هر دو جنس هستند. هر دو نسخۀ مذکر و مؤنث این کهنالگو همانند هستند بهجز این حقیقت که منجی مذکر، موعظه میکند و مسیر رسیدن به عشق و وارستگی را نشان میدهد، درحالیکه منجی مؤنث خودش مسیر عشق و وارستگی است. احتمالاً بههمیندلیل است که ما چیزهای بیشتری دربارۀ قدیسان و مرتاضهای مذکر، نسبت به قدیسان و مرتاضهای مؤنث میشنویم.
این احتمال وجود دارد که منجی از ارتباط خودش با خداوند بیخبر باشد؛ اما بهسوی انجام امری مهم سوق داده شود. از این لحاظ او در حال انجام هدفی معنوی نخواهد بود؛ بلکه بهنظر میرسد، مقصود تمام زندگیاش دستیابی به یک هدف است و آن هدف نیز زندگی هزاران نفر را تحت تأثیر قرار میدهد.
منجی این توانایی را دارد وقتی به مشکلی بر میخورد، تصویر کاملی از آن را در ذهنش مجسم کند. هرگز قضاوت عجولانه نمیکند. او ناظری بیطرف است که تمامی جوانب کار را میبیند و همۀ دیدگاهها و عقاید مختلف را درک میکند. به تمام مذاهب و نظامهای اعتقادی احترام میگذارد. آزادانه خودش را وقف کمک به دیگران میکند؛ زیرا معتقد است هرکاری که برای آنها انجام میدهد، سهبرابرش پاداش خواهد گرفت. منجی ممکن است متوجه ارتباط الهی خود نشود؛ اما هنگام تولد جاذبهای قوی برای دستیابی به هدفی مشخص و رغبت به فداشدن در راه رسیدن به آن را با خود به همراه دارد.
در این میان ایزیس بهدلیل داشتن جنسیت مؤنث، نمیتواند بهراحتی بهعنوان یک علامه و دانشمند روحانی در نزد آحاد مردم پذیرفته شود؛ اما اوزیریس یعنی منجی مذکر، بهعنوان شخصیت روحانی شناخته خواهد شد و این فرصت را دارد که رُک و بیپروا دیدگاههای خود را بیان کند و نسبت به آنها موضعی فعال داشته باشد. ازآنجایی که اوزیریس دارای جنسیت مذکر است، اگر حامل پیامی دربارۀ ویژگیهای زنانۀ عشق و ترحم باشد، این احتمال وجود دارد که مورد تحقیر دیگران قرار بگیرد.
کهنالگوی منجی به چه چیزهایی بها میدهد؟ منجی مؤنث گرفتاری و وضع بد زنان در جامعهای مردسالار را درک میکند. او به تعالیبخشیدن شأن و مرتبۀ زنان بها میدهد. منجی مذکر دربارۀ نابرابریهای موجود در دنیا اطلاعات دست اول ندارد؛ اما اگر جزء یکی از اقلیتهای نژادی باشد، خیلی زود به آن پی میبرد و به برقراری توازن در میان تمام مردم علاقهمند میشود. منجی به همان اندازه به دیگران بها میدهد که به خودش. هر موجود زندهای برای او تجلی و نمودی از خداوند است. برای منجی مهم است که دیگران به ذات الهی خود پی ببرند. دوست دارد که آنها از لحاظ معنوی رشد کنند. منجی مؤنث، به بچهها و حیوانات توجه ویژه دارد؛ زیرا آنها نمیتوانند از خودشان مراقبت کنند. برای منجی، ارزش درمان روح، بالاتر از درمان جسم است.
2-2-امتیازهای کهنالگوی منجی
به دیگران بیشتر از خود بها میدهد. دارای یک حس سالم و خوب در مورد شناخت خودش است. از یک نظام اعتقادی معنوی قوی برخوردار است که در دشواریها و سختیها جانش را نجات میدهد. در کودکی از بسیاری از بزرگسالان با هوشتر و پختهتر به نظر میرسد. مشتاق است تا خودش را برای یک هدف جمعی والاتر فدا کند. از اعتقادات و باورهای خود دفاع میکند؛ بدونتوجه به هزینهای که برای او در بر خواهد داشت. از داراییهای مادی چشم پوشی میکند. هماهنگ با طبیعت زندگی میکند. از یک قدرت درونی برخوردار است که هیچگاه نابود نمیشود. منجی مذکر، صاحبان قدرت را مورد بازخواست قرار میدهد. منضبط و مقرراتی است. حقیقت را برای مردم بازگو میکند؛ حتی اگر تلخ و ناگوار باشد. دیگران را تشویق میکند تا پایشان را فراتر از محدودیتهایشان بگذارند و رشد کنند. همچنین، ارادهای قوی دارد.
3-2- قهرمانان سینمایی منجی مؤنث
- برنادت سوبيرو با بازی «جنیفر جونز» در فیلم «آوای برنادت»
- لیلو با بازی «ميلا يوویچ» در فیلم «عنصر پنجم»
- مریم ناصره با بازی «پرنیلا آگوست» در فیلم «مریم، مادر عیسی»
- نورماری با بازی «سالی فیلد» در فیلم «نورماری»
- اِرین بروکویچ با بازی «جولیا رابرتز» در فیلم «ارین بروکویچ»
4-2-قهرمانان سینمایی منجی مذکر
- لوک اسکای واکر با بازی «مارک همیل» در فیلم «جنگ ستارگان»
- جفری ویگاند با بازی «راسل کرو» در فیلم «افشاگر»
- دیویددان با بازی «بروس ویلیس» در فیلم «شکستناپذیر»
- نئو با بازی «کیانو ریوز» در فیلم «ماتریکس»
- فرانچسکو با بازی «میکی رورک» در فیلم «فرانچسکو اولیس»
- اورت مک گیل با بازی «جورج کلونی» در فیلم «ای برادر، کجایی؟»
- چارلز فاستر کین با بازی «اورسن ولز» در فیلم «همشهری کین»
5-2-قهرمانان ادبی و تاریخی منجی مؤنث
- ژاندارک
- زن شگفتانگیز
- بانوی دریاچه در افسانۀ آرتور
- بانو گادیوا
- مورگان در کتاب: مههای آوالون
- مریم مجدلیه درکتاب: ماه زیر پاهایش
- آنجلا مک کورت در کتاب: خاکسترهای آنجلا
- هستر پراین در کتاب: زمان داغ ننگ
- گالادریل در کتاب: ارباب حلقهها
6-2-قهرمانان ادبی و تاریخی منجی مذکر
- اودیسه
- گاندی
- رابین هود
- حضرت داوود (ع)
- ویلیام والاس
- مالکوم ایکس
- مارتین لوترکینگ
- سوپرمن
- حضرت عیسی (ع) در کتاب: بهشت گمشده
- پل آتریدیز در کتاب: تل ماسه
در پایان باید گفت، یکی از رسالتهای پژوهشگران حوزۀ سینما و ادبیات ایجاد گفتمانهای ابداعی و میانرشتهای، بهمنظور راهبری هنرمندان برای ورود به عرصههای نو و پراهمیت است. هدف از نگارش این یادداشت صرفاً بررسی وجوهی از الگوی نیکوکار در عرصۀ ادبیات و سینما است. میدانیم تا به امروز گفتمانی تحتعنوان «کهنالگوی نیکوکار» به منصۀ پژوهش نرسیده است. برای ایجاد این گفتمان هنری و ادبی، نیاز است فعالیت میانرشتهای و پیوند بین روانشناسی، ادبیات و هنر صورت گیرد و نمونههای نهچندان اندک با محوریت شخصیتهای نیکوکار در سینما و ادبیات جهان مورد مطالعۀ مجدد قرار بگیرد تا وجوه پنهان «شخصیت نیکوکار» در محصولات هنری و ادبی، صورتبندی شود.
منابع:
اشمیت، ویکتوریا. (۱۴۰۰). ۴۵ کهنالگوی شخصیت. ترجمه: ابراهیمن راهنشین. تهران: انتشارات ساقی.
شارپ، داریل. (۱۴۰۰). فرهنگ مفاهیم و اصطلاحات روانشناسی یونگی. ترجمه: مهدی سررشتهداری. تهران: انتشارات مهراندیش.
کمبل، جوزف. (۱۳۹۸). سفر قهرمان. ترجمه: عباس مخبر. تهران: انتشارات ققنوس.
وارنر، راکس. (۱۳۹۲). دانشنامه اساطیر جهان. ترجمه: ابوالقاسم اسماعیل پورمطلق. تهران: انتشارات هیرمند.
دیدگاه خود را بنویسید