به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، دکتر پریچهر شاهسوند؛ پژوهشگر موسسات خیریه و سازمانهای مردمنهاد است که طی سالهای اخیر، در برههای، در شورای ملی توسعه تشکلها نیز حضور داشت و این روزها به عنوان مشاور مجمع خیرین کشور فعالیت میکند. در طلیعه بهار، با این چهره پیشکسوت در منزلش به گفتوگو نشستیم و از زندگی و افکارش پرسیدیم. آنچه در ادامه میآید، حاصل این گفتوگوست:
-در مورد دوران کودکی و نوجوانی خودتان توضیحاتی بفرمایید و اینکه در چه خانواده ای بزرگ شدید؟
من در یک خانواده عشایری نظامی و دانشگاهی متولد شدم. پدرم مهندس شیمی بودند و بعد هم وارد افسری شدند. مادرم هم تحصیلات داشتند اما دارای روحیه عشایری بودند. کودکی من در پارچین گذشت چون پدرم مهندس شیمی و فرمانده پارچین بودند و کل کارخانجات شیمیایی ارتش ایران زیر نظر پدرم بود و ایشان بعد از تیمسار امامی که مهندس شیمی بودند، قرار داشتند. زمانی که پدرم برای گرفتن مدرک دکتری میخواستند به آلمان بروند، مثل اینکه جنگ جهانی دوم آغاز میشود و نمی توانند اقدام کنند و در همان درجه مهندسی باقی می مانند. منتهی در ارتش بودند و در دانشکده افسری ارتش هم تدریس داشتند.
متأسفانه در 18 آذر سال 1347 پدرم را در یک حادثه تصادف ماشین از دست دادم و ما از پارچین عزیمت کردیم. در آن زمان من میخواستم دیپلم بگیرم که ما از پارچین آمدیم. میتوانم بگویم که زیباترین خاطرات من مربوط به زمان حیات پدرم میباشد. از دست دادن ایشان برای من ضربه بسیار سختی بود و هیچوقت در این 57 سال که از فوت ایشان گذشته، روزی نبوده که به یاد پدرم نباشم. ضربهای که به من وارد شد مرا مدتی مریض کرد تا توانستم سرپا شوم. من دیپلم گرفتم و از همان موقع می خواستم از ایران بروم. چون غم از دستدادن پدر برایم خیلی مشکل بود ولی شرایط روحی و افسردگیام مانع از این شد و اطرافیان اجازه ندادند. در آن زمان دکتر خانوادگی داشتیم و به مادرم گفته بود که اگر برود ممکن است اتفاقات خوبی برایش نیفتد و سعی کنید که نگهش دارید. من وارد دانشگاه شدم و همزمان دو لیسانس گرفتم. شاید تنها چیزی که توانست مرا به زندگی برگرداند این بود که خیلی سر خودم را گرم کردم. صبحها مدرسه عالی، ترجمه میگفتند. این را خواندم. سال بعدش هم در دانشگاه تهران قبول شدم و همزمان دو لیسانس گرفتم و در این دو لیسانس معدل نسبتاً خوبی داشتم. آن زمان حداکثر نمره 4 بود که معدل من 3.68 شد.
بنا به توصیه اساتید بسیار محترمی که هنوز افتخار میکنم که شاگردشان بودم، از قبیل جناب دکتر غلامحسین صدیقی، جناب دکتر روحالامینی، دکتر جمشید بهنام. ما دوره اول یا دوم آن زمان بودیم که گفتند اگر میتوانید بروید و آنجا ادامه تحصیل بدهید. من مدارکم را به دانشگاه سوربون پاریس و دانشگاه مون پولیه و دانشگاه نیس فرستادم. چون جامعهشناسی نیس هم قوی بود و هر سه به من پاسخ مثبت دادند. من زبان فرانسه خوانده بودم و مشکلی نداشتم. آن زمان اینگونه نبود که خود فرد تصمیم بگیرد و با افراد زیادی مشورت میکردیم. مرحوم ستار علم به مادرم گفت که به مون پولیه برود چون آب و هوای آنجا خیلی خوب است و مانند بهار است. پاریس خیلی شلوغ است و با توجه به روحیهاش جای مناسبی نیست. به هر حال من مون پولیه را انتخاب کردم و در دانشکده حقوق علوم سیاسی "مون پولیه ۱" که قدیمیترین دانشگاه غرب است و سابقه بیش از ۸۵۰ سال دارد. یعنی دانشکده حقوق و دانشکده پزشکی "مون پولیه" قدیمیترین دانشگاهی است که در غرب ایجاد شده و دقیقاً از دوران قبل از رنسانس است. فوق لیسانسم را در رشته مسائل اقتصادی اجتماعی سیاسی یا اکونومیک پولیتیک سوسیال گرفتم. سپس دکتری را در رشته کاملاً سیاسی گرفتم و فوق دکترا که در فرانسه به آن دکتری دولتی میگویند که کمی سنگین است را در رشته جامعهشناسی سیاسی گرفتم. سپس برای هاروارد اقدام کردم. چون به قول دکتر غلامحسین صدیقی همیشه آدم باید دانشجو و طلبه باشد. میگفت مگر ما دانشگاهیها به جز طلبهبودن کار دیگری هم داریم؟ هر روز باید بیاموزیم چون هر روز چیز نویی هست و ما به آن ناآگاهیم. از هاروارد گفتند میتوانید برای تحقیقات بیایید چون ما از این مدرک بالاتر نداریم. این بود که من مدرک دکترای اتا را گرفتم و در 22 بهمن یا 11 فوریه و یک ماه بعد از اینکه دفاع کردم به ایران برگشتم. من در مدت 11 سال فوق لیسانس و دکترا و فوق دکترا را گرفتم و هیچ کدام را هم رد نشدم و دورهها را به طور کامل و مرتب گذراندم و خوشحال بودم که مدرکم را با بالاترین نمره گرفتم.
دانشگاه تهران از من خواست که بیایم و حتی هنوز تمام نشده بود که برادرم گفته بود که میخواهد ادامه تحصیل دهد. به دانشگاه تهران و دانشگاه علامه و غیره آمدم و خواستند. بیشتر به خواست همسرم خواستم در دانشگاه های نوپایی که ایجاد شده بروم و کمکی به آنها کنیم. چون دانشگاه تهران که اساتید خودش را داشت. دانشگاه آزاد علوم تحقیقات بود ولی در آن زمان کرج قویترین دانشگاه آزاد ایران بود و ما یک باغچه خیلی کوچک هم در آنجا داشتیم و به همین خاطر همسرم گفت که به طور نیمه وقت باش و اگر خوشت آمد ادامه می دهی وگرنه هیچ. ولی همان شد که من تا 15 سال از ایران خارج نشدم و خیلی خوشحالم که مسئولیتی که داشتم، یک گروه کوچک بود و سعی کردیم که این گروه کوچک را بزرگ کنیم، فوق لیسانس و تبدیل به دانشکده شد و این افتخار را دارم که اولین زن رئیس گروه علومسیاسی در ایران و اولین زن رئیس دانشکده حقوق علومسیاسی در ایران البته در دانشگاه آزاد بودم. و تا آن زمان هم کسی در دانشگاه آزاد این پست را نگرفته بود. به همین مناسبت در شورای پژوهشی دانشگاه و شورای مالی اداری آن هم عضویت داشتم. بسیار خوشحالم از اینکه توانستم در کشورم خدمتی کرده باشم و از همه مهمتر دانشجویانم بودند که لوحهای زیادی از آنها دریافت کردم و به عنوان استاد برجسته انتخاب شدم. به عنوان استاد زن نمونه کرج انتخاب شدم و لوحها و تقدیرنامههایی دریافت کردم که باعث افتخار من است. همسرم، مرحوم دکتر رضا حجازی هم دانشگاهی بود و در این راه خیلی به من کمک کردند. ایشان پایهگذار دانشگاه منابع طبیعی ایران و آورنده صنعت چوب به ایران است و صنعت چوب را در ایران در دانشگاه پایهگذاری نمود. همسرم در تمام موارد خیلی مشوق من بودند. و به من در طرز رفتار در دانشگاه و رفتار با دانشجو و چگونگی صمیمیت با دانشجو توصیه میکرد. و به همین خاطر از اواخر سال 65 که به ایران آمدم و دانشجویانی که از سال 66 داشتم هنوز با من در ارتباط هستند چون توانستم آن ارتباط دوستانه و بسیار عاطفی بین خودم و دانشجویانم برقرار کنم و بسیار هم دوستشان دارم. شاید هم بگویم که فرزند من هستند و واقعاً به عنوان فرزند و از دید مادر به آنها نگاه میکردم. این رابطه عاطفی است که اصولاً بین اساتید و دانشجویان چه آقا و چه خانم برقرار میشود و یک رابطه خیلی مقدسی است. نه تنها در دانشگاه بلکه به عقیده من آموزش اینگونه است و یک رابطه خیلی شدیدی برقرار میشود.
-فعالیت شما در زمینه سازمانهای مردمنهاد و امور خیرخواهانه از چه زمانی و چگونه آغاز شد؟
به عقیده من هر فرد امور خیرخواهانه را از خانوادهاش میگیرد. پدربزرگم و پدر و مادرم همین گونه بودند. به همه کسانی که برایشان کار میکردند، ملک میدادند. بحث خیرخواهانه یکباره ایجاد نمیشود و تصور من اینست که خیلی مسائل ریشه دارد که در چه خانوادهای زیست کردی و این مسئله را چگونه قبول داشتند. مادرم موقعی که دچار شکستگی فمور (ران) شد و به بستر افتاد، به من گفت می خواهم چیزی به تو بگویم و خوب گوش کن. از مالم به کسانی که ندارند بده و هرگز اجازه نده اجاق امام حسین در خانه من خاموش شود. این چیزی است که نسل به نسل گشته و ما هنوز که هنوز است سعی میکنیم اجاق تاسوعا و عاشورا در خانهمان روشن باشد و به خواستهشان عمل کنیم. من یادم هست که باران شدیدی آمده بود و پاچین کنار رودخانه جاجرود است. پدرم که فرمانده آنجا بود به راننده ماشین گفته بود که به جز بچه من، هر بچه ای که در مسیر دیدی را هم سوار کن. باران شدید که گرفت من پلیوری داشتم که از تنم درآوردم و دور تن یک بچه پیچاندم و میدویدم و هرگز در مدرسه خوردنی نمیبردم و میگفتم شاید چیزی که من میخورم را بقیه نداشته باشند. الان هم به همین صورت است و ناراحت میشوم. اینها مسائل تربیتی هستند. شاید بعضی اوقات اتفاقی برای فرد بیفتد و نذر کنند یا کاری انجام دهند ولی این مسئله وجود داشت. حتی همسرم هم همیشه میگفت که حواست باشد که آنچه خدا به ما داده فقط متعلق به ما نیست و متعلق به دیگران هم هست. شاید یک دلیل دیگرش هم این باشد که من در بچگی پیشاهنگ هم بودم. آخر هفتهها که جلسه داشتیم میگفتیم باید حداقل سه کار خیر انجام دهیم. این مسائل به خصوص از دوران کودکی خیلی تأثیرگذار هستند و بعدها که فرم ما ساخته میشود در روحمان اثر میگذارد.
زمانی که وارد سازمانهای مردمنهاد شدم، روی ایل خودم متمرکز شدم و دیدم که خیلی کم در مورد ایل شاهسوند کار شده است. شاید یک یا دو درصد و این را وظیفه خودم دانستم. آن زمان مسائل سیاسی اقتصادی و اجتماعی ایل شاهسوند را بررسی کردم که داور تز من آقای ریچارد تاپرز بود که رئیس ایرانشناسی در لندن است و کار تحقیقاتی من از اینجا سرچشمه گرفت. امام گفته بودند که عشایر، ذخایر کشور هستند و آقای علی قنبری، رئیس سازمان عشایر اعلام کرد که یک طرحی در مورد عشایر بود و 3000 طرح ارائه شد و از بین آنها 300 طرح و بعد هم از بین آنها 10 طرح قبول شد که یکی از این طرحها هم طرح من بود. روی ایل شاهسوند کار کردم و همان موقع با آقای دکتر تقی فرور که روی بیابان و بیابانزدایی و محیط زیست کار میکرد آشنا شدم و باعث واردشدن من به دنیای سازمانهای مردمنهاد و توسعه پایدار شد. شاید از همان زمان بود که بحث توسعه پایدار مطرح شد که از دل آن، انجمن زنان ایرانی طرفدار توسعه پایدار محیط زیست شکل گرفت که ما روی این مسئله کار کردیم و پایهاش از آنجا گذاشته شد. ولی بعد از آن چون بحث توسعه هزاره شد، انتخاباتی در رابطه با سهگانهگرایی دولت، بخش خصوصی و جامعه مدنی در اواخر ریاستجمهوری آقای خاتمی زیر نظر سازمان ملل، سازمان برنامهریزی و مدیریت و سازمانهای ان جی اویی که بودند، برگزار شد. در آنجا پس از رأیگیری، من به عنوان نماینده کل ان جی او ایران در کمیته ملی ایران انتخاب شدم. پس از آن ستاد سمنهای شهر تهران دعوت کرده بودند که کسانی که اینجا هستند بروند. اتفاقاً خودم وقتی به ایران برگشتم دیدم که انتخاباتی برگزار شده و من را به عنوان رئیس بانوان کارگروه مناطق ۲۲ گانه تهران انتخاب کردند و در رأس پژوهششان بودم. همچنین به مدت ۵ سال معین منطقه یک و شمال و شمال شرقی بودم. همینطور چرخید و چرخید و بعد از آن دیگر انتخاباتی برگزار نشد و اکثراً من را برای برنامههای بعد هم دعوت میکردند. ما توانستیم به خاطر کارهای داوطلبانهای که انجام دادم، مقام مشورتی از سازمان ملل اکوسوک بگیریم. همیشه تصورم این بود که اگر ما میخواهیم در راه توسعه قدم برداریم، بایستی مشارکت کنیم. همانطور که بزرگان هم گفتند توسعه بدون مشارکت امکانپذیر نیست و مشارکت مردم باعث توسعه میشود. به همین خاطر تصور من بر این بود که باید این را گسترش دهیم و شاید این تصمیم من برگرفته از غرب و جامعههای غربی بود. چون میدیدم که جامعههای مدنی آنجا چقدر فعالیت میکنند و چقدر دست میگیرند. مثلاً طوفان خیلی شدیدی که در کنار اقیانوس اطلس اتفاق افتاده بود، شهر ویران شده بود. مردم همه برای کمک آمدند و یکی آجر آورد و دیگری تیر آهن آورد و کاری کرده بودند که خانوادهای که فقیر بودند و فرزند معلولی داشتند، در عرض دو ماه خانه شان را ساختند و اینها اشک میریختند. اینها خیلی اثر دارد. یعنی ببینیم که مردم چگونه پیشرفت میکنند. باید بتوانیم نکات مثبتی که در زندگیها و روش زندگی جاهای دیگر وجود دارد و باعث پیشرفت آنها شده را بتوانیم پیاده کنیم. بر همین اساس من به این فکر افتادم که اگر میخواهیم توسعه و توسعه پایدار پیدا کنیم باید ابعاد توسعه پایدار را ببینیم، یعنی همهجانبهنگر باشیم.
به قول ما ایرانیها از یک گل بهار نمی شود و باید همهجانبهنگر باشیم. یعنی در بحث آموزش، بهداشت، اشتغال که منجر به فقر زدایی میشود، محیط زیست که همیشه از محیط زیست صحبت کردیم و الان تغییرات اقلیمی را میبینیم. من هم در کنفرانس کوپنهاگن بودم و هم در 2020 برزیل رفته بودم و کنفرانسهای بین المللی در مورد اکوسوک و بشردوستانه رفتم. در مورد مشکلات خاورمیانه کار کردم. روی سرزمینهای اشغالی، زنان، کودکان که در طی مسائل جنگی چقدر مشکلات برایشان ایجاد شده کار کردم. در مورد حاشیهنشینی و آسیبهای ناشی از آن هم کار انجام دادم. ابعاد مختلفی که وجود داشت مثلاً شهرداری منطقه ی 1 بودم و ساماندهی ان جی او های منطقه ی 7 که اینها بتوانند به هم کمک کنند. یاریگری را یاد بگیرند و توان افزایی کردن و آموزشهایی که لازم است. بعد از آن هم برای اولین بار شهرداری اینکار را انجام داد که در روز 7 فوریه روز جهانی سازمانهای مردمنهاد برنامهای ترتیب دادند که آقای چمران و دوره قبل لطف کردند و هدیهای بسیار نفیس برای من که قرآن بسیار قطوری است را به من اهدا کردند و در آنجا هم دوباره دو سال تمام در رأس آسیبهای اجتماعی و بررسی کل 22 منطقه بودم. خیلی خوشحالم که تک تک کوچههای منطقه 22 منطقه را رفتم و آنچه از دستم برمی آمد را انجام دادم.
همیشه نماینده یک سازمان مردمنهاد در شورای عالی نظارت بر تشکلها (شورای ملی توسعه تشکلها) حضور داشت. ما از ۲۰ سال قبل تلاش کردیم تا نمایندگان سازمانهای مردمنهاد در این شورا، ۴ نفر باشند و با انتخابات، مشخص بشوند. باز در این ۴ تا در انتخابات یکیشان من بودم، در کنار آقای دکتر چراغچی، آقای الموتی و آقای آقاخانی انتخاب شدند و به عنوان اولین نمایندگان سازمانهای مردمنهاد در شورای عالی نظارت وزارت کشور به مدت ۴ سال یا بیشتر در آنجا بودیم.
الان در مرکز پژوهشهای مجلس، جمعی از ان جی اوها و خیرین و ... هستیم که بحث شبکهسازی را پیگیری میکنیم و من همیشه معتقدم که باید شبکهسازی مخصوصاً در مورد خیریهها و خیرین انجام شود. مثلاً ما 146 خیریه در مورد دارو داریم یا 57 خیریه در مورد بیماری سرطان. 3 مجمع خیرین ملی و 3 شبکه ملی خیرین داریم. طبیعتاً اگر اینها با هماهنگی با هم دست به دست هم بدهند، پتانسیل بسیار قوی دارند و میتوانند به صورت شبکهای و مویرگی کار کنند. این مسئله، دغدغه جناب آقای مهندس بوربور (رئیس هیئتمدیره مجمع خیرین کشور) نیز هست و از من خواستند که ما در خدمتشان شبکهسازی را انجام دهیم. خوشبختانه دوستان عزیزی چون مدیرمسئول پایگاه خبری خیر ایران و دیگران خیلی به ما در این رابطه کمک کردند و پا به پای من وقت گذاشتند که این مسئله شکل بگیرد. حتی مطلب به دست آقای بطحایی، معاون وزارت کشور هم رسیده و موافقتشان را اعلام کردند و روی آن کار میشود.
-به نظر شما در حال حاضر مهمترین معضلات موجود در عرصه فعالیتهای مردمنهاد و خیریه چیست؟
این بحثی است که ما سالهاست داریم. من الان نزدیک به سه دهه است که در سازمان های ان جی او و مردمنهاد فعالیت دارم. ما چون به آن صورت و به طور واقعی حزب نداریم، خیلی ها در قالب تفکراتشان وارد سازمانهای مردمنهاد میشوند و تفکرات سیاسی و حزبی خودشان را دنبال میکنند.ان جی او باید کار خودش را انجام دهد، سازمانهای دیگر مانند رسانه و احزاب کار خودشان را بکنند. احزاب، نهاد مدنی هستند و ان جی او هم یک نهاد مدنی است. شاید بتوان گفت که خیریه هم یک نهاد مدنی است. ولی همه نباید در هم کاری را انجام دهند. درست است که هر کسی یک دیدگاه و یک نظر برای خود دارد ولی به عقیده من زمانی پیش می رود که این را تفکیک کنیم. ببینیم به چه دلیل وارد این راه شدیم. من به عنوان یک ان جی اوی مثلاً سلامت وارد این مسئله شدم. مسائل دیگر هم در کنارش هستند ولی وقتی به عنوان ان جی اوی سلامت هستم در خط سلامت هم قدم بردارم. البته یکی از خصوصیات ان جی اوها مطالبهگری است. مخصوصاً در سال 2000 وقتی ایران مسئله توسعه را قبول کرد که سازمانهای مردمنهاد باید در امور سیاستگذاری، برنامهریزی و اجرا و پایش باید نظارت داشته باشند. الان شنیدم کمیسیون هایی که زمانی بود، مثلاً کمیسیون محیط زیست از جمله خودم که در کمیسیون محیط زیست بودم، یا در فراکسیون بهداشت بودند. ولی متأسفانه به هم خورد. بستگی دارد که در هر دوره ای چه کسی با این مسئله موافقت داشته باشد. ولی اگر همین حالت باشد که در فراکسیونها هم سازمانهای مردمنهاد شناختهشده خوشنام، که البته همهشان خوشنام هستند ولی ممکن است بعضی از آنها مورد تأیید نباشند و خود سازمانهای مردمنهاد بهتر میشناسند، آنها را به عنوان نمایندگان خودشان انتخاب کنند و در هر فراکسیونی یک یا دو سازمان مردم نهاد وجود داشته باشند، فکر می کنم گامهای بهتری را در راستای توسعه برخواهیم داشت. چون سازمانهای مردمنهاد در دل جامعه و در بطن جامعه هستند و از پایین به بالا نگاه می کنند. در صورتی که دولت، از بالا به پایین میبیند. این مسئله نتیجه تجربه حدود 30 سال است چون من در نهاد ریاستجمهوری در سالهای خیلی قبل حدود 20 سال پیش به عنوان مشاور مناطق محروم حکم داشتم. و همین مسئله باعث شد که روی آسیبهای اجتماعی کار کنم و این لوحها و تحقیقاتی که انجام دادم وجود دارد. مثلاً من به مدت دو سال در مورد معضلات شهر قدس کار کردم. بحث بازارچه های مرزی و اشتغال بانوان و کودکان کار از مسائلی هستند که ما باید از سازمان های مردم نهاد که دلسوزانه کار می کنند و وقتشان را صرف می کنند، بخواهیم.
ما میبایست به یک حدی از پذیرش معرفتهای سیاسی برسیم که تعامل را پذیرفته باشیم. ما باید تعامل کنیم، گفتوگو کنیم و نشستهای علمی بگذاریم و واقعاً کار مشاورهای دقیق علمی عملیاتی انجام دهیم. این نیست که من چون سازمان مردمنهاد هستم و دولتی نیستم میتوانم هر کاری انجام دهم، نه، هر کسی در حیطه خودش خیلی کارها میتواند انجام دهد. منتهی خیلی واضح است که هر مملکتی قوانین خودش را دارد. هر جای دنیا در این 6 قاره در نظر بگیرید برای خودش قوانینی دارد و در چارچوب این قوانین میتوانید کارتان را انجام دهید. ولی نباید همه چیز را مخلوط کنیم. همین باعث ایجاد دل نگرانی میشود و اینکه نتوانند از توانمندیهای سازمانهای مردمنهاد استفاده کنند. نه اینکه سکوت کنیم چون همانطور که اشاره کردم اصل سازمانهای مردمنهاد، مطالبهگری است. چرا؟ چه شده؟ برای چه؟ پرسیدن همین سؤالات خودش موجب شفافیت میشود و باعث میشود که من سازمان مردمنهاد بیشتر دقت کنم.
مشکل عمدهای که ما در سازمانهای مردمنهاد داریم، این است که برای تأسیسش خیلی سخت میگیرند و بعد به امان خدا میگذارند. نظارت کم داریم. آیا روی کار من خیریه، من شبکه، من ان جی او نظارت میشود؟ آیا دقیقاً به کاری که به نام آن کار و در راستای آن هدف مجوز گرفتم، عمل میکنم یا خیر؟ این یکی از معضلات است. صدور مجوز در اروپا ۵ دقیقهای انجام میشود ولی میدانید که چقدر نظارت دقیقی روی آنها وجود دارد؟ یعنی ذرهای تخطی چه در خیریهها و چه در ان جی او ها دیده شود کاملاً درش بسته شده و شاید به مدتهای مدیدی از کارهای اجتماعی محروم شوند. یعنی نظارت بسیار دقیق و اثرگذار است و همین موجب شده که هر کس بداند در کجا قرار دارد. ما الان 159 ان جی او داریم که به نام خیریه ثبت شدند و فقط نوشتهاند خیریه نیازمندان و اینکه چه کاری انجام میدهند را من و شما نمی دانیم. این معضلات راهی جز شبکهسازی و شناسایی و جز اینکه هر کس در فیلد خودش باشد ندارد و اینکه مرتباً مورد مطالعه قرار بگیرند و پژوهش شود.
دولت باید بگوید که چه برنامههایی دارد و به چه مواردی نیاز دارد. و اینکه بر اساس آن برنامهها و اولویتها آیا سازمانهای مردمنهاد میتوانند کمک کنند یا خیر؟ آیا میتوانند پروژه و برنامه بدهند و نظارت کنند؟ یعنی خود سازمان دولتی مجری سازمانهای مردمنهاد باشد منتهی با نظارت دقیق. من به عنوان سازمان مردمنهاد تأکید میکنم اگر نظارتهای دقیق و مرتب و گزارش گرفتنهای دقیق وجود داشته باشد، مطمئناً این معضلات کنار میرود و کسانی که به طور واقعی میخواهند خدمت کنند و ان جی او هستند وارد میدان میشوند. بعضیها فکر میکنند ان جی او یک شغل است. چون اولین بار آقای قالیباف دعوت کرد در خیابان دمشق به نام شهریاران که برای تمام کسانی که کار می کردند سراهای محلی درست شد و اتاق هایی هم به ان جی او ها دادند. من یادم است که مبلغ 3 میلیون هم کمک می کردند که طرح و کارشان را در حد 3 میلیون انجام دهند. ولی مسکوت ماند، دوباره راه افتاد و دوباره مسکوت ماند. این تداوم نداشتن و سلیقه ای عمل کردن دولتمردان و نظرشان در مورد سازمانهای مردمنهاد باعث شده است که سازمانهای مردمنهاد چنان که باید و شاید نتوانند رشد پیدا کنند و متأسفانه شاید در این میان خیلی مسائل هم باشد ولی واقعاً سازمانهای مردمنهادی هستند که حتی در مناطق بسیار دوردست بدون صدا کار میکنند. ساختار اقلیم ما به گونهای بوده که همیاری را میطلبیده است. بحث آب و گله چرانی و عروسی و حتی مرگ داشتیم و تمام مردم به هم کمک می کردند. چون من عشایر و از دل مردم هستم، اینها را دیدم و لمس کردم که مردم چگونه به هم کمک می کنند. پس چیز خیلی غریبی نیست. از سال 1970 به بعد، مدل این تفکر که دولتها کوچک شوند و کار به دست مردم و نهادهای مدنی و بخش خصوصی داده شود، در سطح دنیا مهم شده است.
-در مورد فعالیتهای پژوهشی و دانشگاهی تان و خاطرات ماندگاری که در این عرصه دارید برایمان صحبت کنید.
هم خاطرات شیرین و هم خاطرات تلخ دارم. اول از کارهای پژوهشی و دانشگاهی شروع کنم. چون زمینه ی تحصیلی من جامعه شناسی بود و این افتخار و شانس را داشتم که با استادان خیلی بزرگی کار می کردم و در فکر من نهادینه شده بود که کسی که جامعه شناس است باید کف جامعه باشد. شاید این هم از علت هایی بود که سازمان مردم نهاد شدم. تخصص من در سیاست گذاری اجتماعی است که اول ببینیم و بشناسیم که برای چه جامعه ای می خواهیم چه سیاستی را پیاده کنیم. چون ممکن است ما سیاستی را پیاده کنیم که این سیاست اصلاً قابل پیاده شدن در آن جامعه نباشد. من کار پژوهشی را خیلی دوست داشتم و خیلی هم کارهای پژوهشی انجام دادم. اولین کار پژوهشی که کردم همان بررسی مسائل اقتصادی سیاسی اجتماعی ایل شاهسوند بود که با سازمان امور عشایری انجام دادم و داور من که آقای تاپرز بود گفت این پژوهش باید تبدیل به کتاب شود. تا آن زمان یکی دو مقاله خانم ظفردخت اردلان نوشته بودند ولی بعد از آن من دیدم که حدود 5 کتاب نوشته شده و برخی از آنها حالت بیوگرافی داشتند. پژوهش من حالت تحلیلی است یعنی چرا و چگونه؟ چگونه این معضلات و مشکلات آمده است؟ خیلی به من گفتند که آن را بروز کنم و چون من در رأس دانشکده بودم و کارهای دیگر هم داشتم فرصت نشد. من اعتقاد زیادی به پژوهش داشتم و الان هم دارم و تا پایان عمرم هم خواهم داشت. می گویند ما نباید هیچ برنامه ریزی بدون پژوهش انجام دهیم. ما یک مشکل را می شناسیم، در مورد آن تحقیق کرده و راهکار پیدا می کنیم و سپس آن کار را انجام می دهیم. برای همین هم من به پژوهش اعتقاد دارم. شاید چون تخصصم سیاست گذاری اجتماعی است. قسمتی که مربوط به دانشجوهای من است که بگویم. زمان خانم شهلا حبیبی بحث سیمای زن در جهان بود. من به همراه یک تیم، بحث سیمای زن را در 35 کشور در چند بعد تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، تأمین اجتماعی و غیره را بررسی کردم. مجبور بودیم خیلی ترجمه کنیم و به فارسی برگردانیم که نهاد ریاست جمهوری این کار را چاپ کردند. پس از چاپ آن من به خانم شجاعی عرض کردم که ما اینکار را کردیم ولی این یک حالت بیوگرافی است که زنان چگونه هستند. ولی خواهش می کنم تحلیل محتوا کنیم که چرا اینها پیشرفت کردند یا نکردند و غیره؟ اتفاقاً زمانی بود که سمینار بین المللی جهانی شدن و زن در تهران در دفتر مطالعات برگزار می شد که مقاله ی من جزو مقالاتی بود که در سوییس هم چاپ شد. کار دیگری از همین کارهای پژوهشی من که انجام شد بحث ایران در سال 1400 بود. طرح های دانشگاهی که بماند، من در دو طرح ملی شرکت مستقیم داشتم یعنی مجری طرح بودم که یکی از آنها ایران در سال 1400 که غرب کویر لوت بود. که 40 استاد زیر نظر مرحوم جناب دکتر حسین عظیمی و این طرح تمام ایران بود. غرب کویر از بهاباد تا فهرج. که جزو ده مقاله برتر شد. طرح ملی دوم هم آمایش سرزمینی بود که مسائل اجتماعی فرهنگی استان آذربایجان غربی را کار کردم. اعتقاد به این دارم که باید پژوهش کنیم تا بتوانیم برنامه بریزیم و این دو طرح ملی را انجام دادم. شاید همین ها بود که اسم من در کتابخانه ی ملی آورده شد. ولی اولین کار ترجمه ای که انجام دادم در سن 17 سالگی بود. مجله روشن دل، آخرین آهنگ موتزارت، سمفونی 40 را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده بودم و اولین کار ترجمه ای من بود. یک کتاب متعلق به ایگناسیو رامونه که من ترجمه کردم و آقای علی بیگدلی انتشاراتی به نام عطا داشتند. عنوان این کتاب را از روی یکی از فصل های کتاب که آیا جهان به سوی هرج و مرج می رود برداشتم. زمانی بود که همین کاری که الان بحثش هست و آقای ترامپ برتری آمریکا را مطرح می کند، آن زمان توسط بوش پدر صحبت شد و ایگناسیو رامونه خبرنگار رومون دیپلماتیک بود و کتابی نوشت که من ترجمه کردم و بعدها سه جلد شد که آقای پاشایی به آن جایزه دادند. مقالاتی که نوشتم، حاکمیت بودن که در وزارت امور خارجه کار کرد و حاکمیت گمشده که بحثی بود که آیا اتحادیه اروپابا هم وصل خواهد شد یا از هم پاشیده خواهد شد. که ما نمونه اش را دیدیم که چند سال پیش انگلستان خارج شد. در هیئت تحریریه مجله وزارت امور خارجه بودم و یکی از پژوهش هایم روی آسیب های اجتماعی و روی اعتیاد بود. زندگی من در طول این 30 و چند سالی که به ایران برگشتم با پژوهش شروع شده و هنوز هم ادامه دارد. یعنی امکان ندارد که پژوهشی دست دمن نباشد یا کار تحقیقاتی نکنم. بحث غم انگیزش برای من این بود که دانشجویی داشتم که نباید نامش را بیاورم، می نشست و برای خودش آواز می خواند. گاه گاه با استادهایی مثل دکتر سیف زاده و دکتر طاهری هم درگیر می شد. می گفتم بگذارید که بخواند. همین باعث شد که من روی روند اعتیاد در شهر مهاجر پذیر کرج کار کنم چون من رئیس دانشکده علوم سیاسی واحد کرج بودم. دو تن از دوستان عزیزم که هر دو از دنیا رفتند آقای دکتر صادق زکی خانی و آقای دکتر شیرخانی دانشگاه تهران با من در این طرح همکار بودند و از بعد سیاسی و از بعد اجتماعی و از بعد اقتصادی بررسی کردیم. این مسئله باعث شد که ما دیدیم که دشمن خارجی نیست و بعد از انقلاب و جنگ متأسفانه یک شکاف عظیم بین نسل ها ایجاد شد و مقداری جامعه به سمت مصرف گرایی پیش رفت و خیلی ها چشمشان می دید و دلشان هم می خواست. همین مسئله باعث شده بود که بحث اعتیاد که اتفاقاً رادیو کرج را من و دکتر زکی خانی و دکتر احدی در زمان فرمانداری آقای ضیائی راه اندازی کردیم و دولت از فرمانداری و دانشگاه و دیگر ارگان های دخیل خواسته بودند در رابطه با بحث تهاجم فرهنگی کار کنیم. من و آقای دکتر زکی خانی و دکتر احدی بودیم و البته دکتر طاهری و خانم دکتر نوابی نژاد هم یکی دوبار آمدند و رفتند ولی ما تا انتها پای کار بودیم. بحث بررسی جانبازان و آنها که برگشته بودندو ایثارگران، چون من سه سال قبل از انقلاب از ایران رفته بودم و در ایران نبودم. من ارادت زیادی به آقای ابوترابیان دارم که زندانی بودند و خیلی از کسانی که دوکوهه بودند و آزاد شده بودند، آقای ایرج گرگین از کرج بودند که بالاترین درصد اسارت و زندان را تحمل کرده بود می گفت که ایشان می آمدند و جای ما 50:43 می کردند. ایشان خواستند که روی این مسئله کار کنم. آقای محمد فیضی که در استانداری بودند. به هر حال ما تمام پرونده های اسرا و آنهایی که برگشته بودند را مطالعه کردیم و دیدیم که همه چیز داده شده ولی آن چیزی که نیست روحیه ایست که در طول عذاب هایی که کشیدند از دست دادند. البته برنامه هایی داشتیم و اعلام کردیم.
زندگی من با کار پژوهشی و تحقیقاتی آمیخته شده، همیشه بوده و هست و خواهد بود. همان پس را من هشت سال قبل در پل تجریش دیدم که چقدر آقا و مرتب شده بود و حالش را پرسیدم. باید با دانشجو همراه بود و درد او را درک کرد. زمانی که همسر من فوت کرده بود خیلی متأثر بودم و بعد از آن هم فوت خواهرم بود. یعنی در عرض 4 یا 5 ماه مادرم، شوهرم و خواهرم را از دست دادم و بسیار غمگین بودم. دانشجوی خیلی جوانی داشتم که به من گفت من همان خانم دکتری را می خواهم که وقتی سلام میکردیم با لبخند جوابمان را می داد. دیدم چقدر رفتار ما روی دانشجویانمان اثر دارد. فقط آموزش نیست و بحث تربیتی هم هست. بحث اینکه من بتوانم با دانشجویانم ارتباط ایجاد کنم خیلی مهم است. خوشبختانه تا حدی توانستم. قسمت غم انگیزش فوت یکی دو تن از دانشجویانم بود که خیلی برای عزیز بودند. حتی این آخری، سهیلی بود که رئیس پل قشم شده بود، دانشگاه آزاد بود و از اول آنجا رفت. بحث از دست دادن دکتر عسکرخانی بود که خیلی روی من اثر گذاشت. آقای دکتر شیرخانی و دکتر زکی خانی و از همه وحشتناک تر دکتر اخوان زنجانی بود. چون همه مریض بودند و می دانستم ولی دکتر اخوان روز قبلش به خانه من آمد و سؤالات را از من گرفت و صبح خانمش زنگ زد و خبر فوت ایشان را داد. من ایشان را خواسته بودم که نیمه وقت با ما باشند. چون اگر یک گروه بخواهد شود باید سه گروه مختلف داشته باشد. دکتر قوام، دکتر ازغندی، دکتر بیژن اسدی، دکتر ساعی، دکتر شاهنده کسانی بودند که در دانشگاه کرج تدریس میکردند. من تقاضا کردم که یک کتابخانه تخصصی به نامشان تأسیس شود. باز هم جا دارد که از آقای دکتر مصلینژاد یاد کنم که آن زمان ایشان 400 هزار تومان دادند که کتابخانه تخصصی به نام دکتر اخوان زنجانی تأسیس کنیم. اولین کتابخانه ای که خودم در کرج درست کردم. یک کتاب داشتم که به آقای دکتر پیراینده گفتم که این کتاب من است و میخواهم تقدیم شما کنم ولی گفتم سلام روستایی بی طمع نیست. و گفتم 100 هزار تومان بدهند تا برای دانشجوها کتاب بخرم. چون از وزارت علوم میخواهند بیایند و ارزیابی کنند. اولین جایی که ارزیابی شد و شناخته شد دانشگاه کرج بود. یکی رشته علوم سیاسی و یکی کشاورزی و زمینشناسی بود. خاطرات بد از دست دادن آقای سجادی و آقای سهیلی که دانشجوی خودم بودند و استاد دانشگاه شده بودند. افتخارم این است که هر جا میروم دانشجویانم را میبینم که در پستها و مقامات خوبی قرار گرفتند. تحصیلاتشان خوب بوده، عدهای ایران ماندند و عدهای رفتند. اگر دوباره جوان شوم و از من بپرسند که چه رشته ای را انتخاب میکنید، و کجا کار میکنید، دانشگاه را انتخاب میکنم. چون دنیایی از عشق و محبت است و دنیایی بدون رقابت است چون هنوز پشت میز ننشستهاند. چون همین میز است که انسانها را تغییر میدهد. ما همیشه 15 روز تعطیلی بیشتر نداشتیم چون کار اجرایی داشتیم، همیشه به آقای ابراهیمی که دفتردار من بود می گفتم وقتی سرو صدا و شلوغی بچه ها نیست دانشگاه معنا ندارد. صدای جیغ و خنده و غرغرهای آنها باعث می شود که دانشگاه معنا پیدا می کند. من همیشه عاشق دانشجویانم بودم و هستم و خواهم بود. شاید برایتان سخت باشد برخی از بچه های ما از المپیاد قبول می شوند من به پهنای صورتم اشک می ریزم. چونیک رابطه ی عاطفی شدید بین خودم و دانشگاه و دانشجوها دارم چون دانشگاه بدون دانشجوها معنا ندارد و دانشجوها عزیزترین کسانم هستند. یکبار من از شدت کار به مدت ۴۸ ساعت بیهوش بودم. این داستان مربوط به ۳۰ سال قبل است. وقتی بیدار شدم پرسنل بیمارستان ساسان و هدنرس بیمارستان گفتند دانشجوها از ۶ صبح اینجا هستند. اتاق من غرق گل بود.
-به عنوان سخن آخر چه صحبتی با شنوندگان و بینندگان رسانه خیر ایران دارید که به نظرتان میرسد با ما به اشتراک بگذارید؟
ضمن تشکر زیاد از رسانه خیر ایران که این کار را انجام میدهد. به هر حال شناختهشدن بیشتر کسانی که قدمی برمیدارند، مهم است. البته من باز هم تکرار میکنم که من کاری نکردم که بتوانم بگویم کار مهمی بوده است. این لطف رسانه خیر ایران بوده که از من خواستند در این مصاحبه شرکت کنم. جا دارد که من یادی از همسر عزیزم دکتر رضا حجازی کنم که یکی از خیرین دانشگاه تهران بودند. تمام پول 30 سال خدمتشان را در آن زمان، به دانشگاه برای بورسکردن دانشجوها برگرداندند. چون بعد از انقلاب و جنگ و تعطیل شدن دانشگاه و مسائلی از این قبیل، این مسئله (بورس کردن) به فراموشی سپرده شده بود. این مبلغی که حاصل 30 سال کار دکتر حجازی بود داده شد و به نام دانشگاه ولی زیر نظر خود من به دانشکده منابع طبیعی و دانشکده رشته صنایع چوب داده شد که معدل دانشجویان اول فوق لیسانس را می گیرند و برایشان جایزه ای به نام جایزه ی حجازی تعیین کردیم که تقدیم دانشجویان شاگرد اول و گاهاً شاگرد دوم می دهیم. 6 رشته دارد که یا 6 یا 7 نفر و به بالاترین معدل ها در طول تحصیلشان آوردند و خودشان را برای دوره ی دکتری آماده می کنند و وارد می شوند را تقدیم می کنیم. خود من هم گفتم هر کس بتواند مقاله های آ اس آ بنویسد که اثرگذار باشد از طرف من هم جایزه ای خواهد داشت. تا ببینیم چه خواهد شد.
19 سال از فوت ایشان میگذرد و از دانشگاه تهران خیلی متشکرم. زمانی که جناب آقای دکتر امیدی بودند که هر ساله برای ما تقدیرنامه می نویسند که این نخستین جشنواره خیرین و رازقین و واقفین دانشگاه بود. چرا اولین، چون تا آن موقع دکتر افشار که ثروت بیکرانی دادند، ولی بورس را نه، دکتر گفتند که به بچهها بورس را بدهیم. اتفاقاً همان شب زنده یاد دکتر رضا حجازی که آقای دکتر مصلی هم تشریف داشتند، خواسته بودند که جسدشان هم به سالن تشریح داده شود. وقتی وصیت ایشان را خواندند خیلی ها متأثر شدند. گفته بودند در زمان حیاتم نتوانستم خدمتی به این مملکت کنم شاید جسم بی جانم بتواند. البته خدمتتان عرض کنم که دکتر جزو چهره های ماندگار است. من همیشه سعی می کنم در هر جایی که هستم از رضا حجازی یاد کنم و بگویم موفقیت های اجتماعی ام را مدیون همسرم هستم و مادرم و پدرم که همیشه مشوق من بود که بانوان باید قوی باشند، تحصیلات عالیه داشته باشند. اینها مسائلی است که باز به همان زمینه خانوادگی هر شخص برمیگردد. ولی در مورد خیریه که باز هم همسرم باعث شد. به لطف کارهای پژوهشی شاید ۹۰ درصد ایران را دیدم و اسمم در کتابخانه ملی است. البته من معتقدم که هیچ چیزی نمیدانم. اسم من به عنوان نویسنده کتاب سه جلدی زنانی که خود را باور دارند، در کتابخانه ملی است که به این خیلی افتخار می کنم که ۵۰ زن، ۵۰ نهال در امام رضا کاشته شده که پلاک دارد که زنان ۱۰۰ سال اخیر این سرزمین هستند که اسم من هم بود و همه اینها را مدیون دکتر رضا حجازی هستم. خواستم حقیقت را گفته باشم و ادای دین کرده باشم.
من مدیون تشویقهای همسرم و البته خانوادهام هستم. مادرم زنی بود که دوست داشت فرزندانش چه دختر و چه پسر تحصیلات عالیه داشته باشند و بتوانند کاری کنند. من مطمئن هستم که بین تمام افرادی که خیر ماندگار انتخاب کردهاند، کوچکترینشان هستم و چیزی برای گفتن و ارائه ندارم. به هر حال تقدیرهایی شده و لوح هایی دادند، من را سفیر صلح کردند و تمام اینها لطفشان بوده که شامل حال من شده است.
گفتوگو از زهرا میرابیان
دیدگاههای بازدیدکنندگان
زینب عبدی خیریه طهورا
گفتگوی زیبا و ارزشمندی بود . استفاده کردم لذت بردم . فقط کاش جملات کلیدی و اصلی بلد می شد. و این که این نظرات ارزشمند در تمام گروههای ملي و اصلی خیریه ها و NGOها بصورت خلاصه منتشر شود. این بحث نظارت خیلی مهم است . اول باید دانش کار برای نهادهای مردمی وجود داشته باشد ،بعد برای ایجاد رویه های درست اطلاع رسانی و حتی الزام درکارکرد ایجاد شود . از خود نهادهای مردمی گروههای نظارت و بررسی و صنف خیریه ایی تشکیل شوند تا آمار درست حمایت های عام المنفعه هم بدست بیاید هم کاستی ها و موانع دیده و شناخته شود و برای رفع آنها اقدام موثر انجام شود . با تشکر فراوان