به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، هنوز هم سروکله آدمهایی پیدا میشود که میپرسند چرا شعر. شعر با موسیقی، زبان، خیال و عاطفهاش شبیهترین هنر به احساسات انسان است. بسیاری از ما در جوانی که آتش هیجاناتمان شعلهورتر بود، چندتایی شعر از خود باقی گذاشته یا آن را از چشم دیگران مخفی کردهایم. با این همه، آدمها در دستاندازها و سرازیری عمر خود شعر و ذات همدلانهاش را بیشتر درمییابند. سرودهها اگر این امتیاز را داشته باشند که ورد زبان مخاطبان شوند یا در گوشهای از خاطرشان خانه کنند، در ناخودآگاه خوانندگان ثبت میشوند و در رفتارشان بروز مییابند.
ما ایرانیان بیش از همه با «حافظ» دمخوریم. او رفیق روزهای غم و شادی ما است. بعید است شاعران عاشقانهسرای ادبیات کهن ایران در لابهلای تغزلهای خود نکتهای در خوبی اخلاق و دستگیری از نیازمندان نگفته باشند. گویی فرهنگ عشق و دلدادگی با آیین نیکوکاری درهمتنیدهاند. «طبیب اصفهانی» که چندان از روزگار ما دور نزیسته، با بیتی دلیل این درآمیختگی را بهطور فشرده بیان کرده است: «بنازم به بزم محبت که آنجا / گدایی به شاهی مقابل نشیند.» این محبتِ میان قلبهاست که ما را به دیگراندیشی سوق میدهد. بهنظر میرسد، بهخاطر خاصیت و ماهیت عشق است که شاعران ما حتی در غزلهایشان از توصیه به نیکوکاری، صلح و داد و دهش فروگذار نکردهاند.
نوشتن درباره حافظ که بهقول «بهاءالدین خرمشاهی» حافظه ماست، دشواریهای خودش را دارد؛ حافظه ما تلفیقی از واقعیاتی است که در ذهنمان باقیمانده و آنچه که آن را با تصورات نادرست خود درآمیختهایم؛ از سویی، هیچ شاعری را به قدر حافظ به اندرونی خانه و خانواده خود راه ندادهایم؛ در بلندترین شبهای هر سال به او تفال زده، بهوقت غم و دوراهیهای زندگی او را به شاخنباتش سوگند داده و از او پاسخ مسالهای را پرسیده و از سویی دیگر چنان که باید او و جهانش را نشناخته و از بر نیستیم.
آنچه در وهله اول در ذهن و ضمیر ما از حافظ؛ شاعر نامدار سده هشتم قمری رسوب کرده، این است که حافظ از عشق سخن میگوید. فقط در غزلیاتش صدوشصتویک بار واژه عشق را تکرارکرده است. فراوانی واژگانی چون معشوق، عاشق، عشاق، محبت و... را اگر به این فهرست بلندبالای عاشقانه اضافه کنیم، ادعای عاشقانهگوییاش بیهیچ تردیدی ثابت خواهد شد.
این شاعر غزلسرا عشق و محبت را بدیهی و قدیمیتر از خلقت جهان میداند: «نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود / زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت.» او در سرودههای نغزش بهدنبال عقبهای است که انسان را انسانتر کند. با یک بیت شعر که ضربالمثل شده، خیال ما را راحت کرده است: «هر گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» با این تکه از غزلش، نشان میدهد که بهزعم او عشق سنگبنای مهر، خیر و برابری است. این باور را در غزل دیگری با موسیقی کلمات به دنیای شعر اضافه کرده است: «در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست/ هر جا که هست پرتو روی حبیب هست.» هیچ چیزی چون عشق نمیتواند کرامت ذاتی انسان و برابری ما آدمها را در آفرینش نشان بدهد. کاری که عشق با عاشق میکند آسیاب با سنگ زیرینش میکند. این است که دلداده نه فقط به برابری ذاتی همنوعانش ایمان میآورد که دیگر نابرابریهای اجتماعی و طبقاتی هم به چشمش نمیآید و حتی تکتک عالم را ازخود برتر میشمارد.
او در شعر دیگری ناپایداری جهان را دستمایه نیکوکاری در حق نیازمندان میکند. برای نشان دادن ناجاودانگی زور و زر و ماندگاری مهربانی میگوید: «توانگرا دل درویش خود بهدست آور/ که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند/ بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر/ که «جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند.» و در شعر دیگری بر این باور است: «ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون/ نیکی بهجای یاران فرصت شمار یارا.» جهانبینی لسانالغیب متاثر از آیات قرآن است. در بیت اخیر ردپای آیه 26 سوره رعد «و ما الحیاةالدنیا فیالاخرة الا متاع» دیده میشود. شاید اشتباه نباشد اگر گفته شود که او خیرخواهی و کارخیر را معلول فناپذیربودن جهان میداند و خیر را مانا میبیند. نیکوکاری از نقطهنظر حافظ، شاهراهی است برای به یاد ماندن در خاطر آیندگان.
این خاصیت عشق است که ما را در کنار هم قرار میدهد، نه در مقابل یکدیگر. وقتی پای عشق در میان باشد، آدمها برای دستگیری از یکدیگر و رفع مشکلات هم تلاش میکنند تا زندگی بیرونیشان چندان تفاوتی از هم نداشته باشد، مثلا اینطور نباشد که یکی برای نعمت سلامتی و برخورداری از نعمات مادی احساس برتری کند و به کسی که از این نعمات بیبهره است، تفقدی نداشته باشد. شاهدمثالهایی از توصیه حافظ برای پاسداشت تندرستی و توانگری در غزلهایش وجود دارد، نظیر این بیت: «ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت/ روزی تفقدی کن درویش بینوا را.» در شعر دیگری هم این نظر را به صورت دیگری با مخاطبی که صاحب قدرت بوده، بازگو کرده است: «خوش کرد یاوری فلکت روز داوری/ تاشکر چون کنی و چه شکرانه آوری/ آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست/ گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری.»
حافظ در غزلی با این تصویر زیبا وفاق غنی و فقیر را منشا خیر میبیند: «بلاگردان جانوتن، دعای مستمندان است/ که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشهچین دارد؟» این بیت میتواند فرای معنی اولیه خوشهچین _ که تنگدستانی را به ذهن متبادر میکند که پس از درو شدن محصول بقایای آن را میچینند_ بیانگر این تعریف باشد که نعمتهای زمینداران بدون دسترنج و زحمت کشاورزها از بین میروند؛ به این ترتیب این مستمنداناند که با فعالیت بدنی، نعمت ولینعمتان صاحبزمین را حفظ و بلا را از آنها دور میکنند.
غزلسرای برجسته ایران در میانه غزلی از غزلیاتش، پادشاه را به صلح تشویق میکند: «یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است/ ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری» و در شعر معروفی مینویسد که «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد.» مقالهای را در کتب معروف آموزشی زبان برای آزمونهای آمادگی زبان انگلیسی بهخاطر میآورم که به تعبیر علمی زیبایی درباره شادی رسیده بود؛ در آن پژوهش، نویسنده پس از بررسی نظر علمای دینی، فیلسوفان، متخصصان ژنتیک و... این نتیجه را پیش روی خواننده میگذاشت: بهترین نوع شادی، آن شادی است که دیگران را در آن سهیم میکنیم؛ انجام کاری برای دیگری. نبود شادی لزوما بهمعنای درد و رنج نیست، اما دوری از نیکوکاری در بلندمدت زندگی را به رنج یا دستکم درد آمیخته میکند.
این شاعر نامدار در شعری با مطلع «دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را» سرانجام آسایش دو جهان را مروت (نیکی) در حق یاران و مدارا (صلح) با دشمن میبیند: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا.» اهمیت این بیت به این جهت است که فشرده بسیاری از آموزههای روانشناسانه و جهان اخلاق است.
اشعار حافظ فقط در مفهوم مروت و مدارا نیست. دکتر احمد کتابی در مقالهای به این نکته اشاره کرده است که تجلی خیر در شعر این شاعر پارسیگو به شکل گرهگشایی هم خودش را نشان داده است. او برای اثبات دلیل خود به این غزل شاعر استناد میکند: «چو غنچه گرچه فروبستگیست کار جهان/ تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش»
وقتی تمام ابیات شعر بالا را بررسی میکنیم به این نکته میرسیم که حافظ در آن غزل به بیوفایی عالم معتقد است و به خوانندگانش توصیه میکند که وفا کنند و برای خوبی کردن و درستپیمانی چشمبهراه جفاندیدن از عالم و آدم نباشند.
خلاصه که حافظ شیرازی معتقد است جهان گاهی راهگشا نیست، اما این را دلیل محکمی برای دست کشیدن از نیکوکاری نمیبیند. در جهانبینی حافظ دنیا آنقدر فانی است که در هر دو صورت وفا و جفادیدن، خوبی کردن مداوای درد بیدرمان فناپذیری آدمیزاد و زندگی معمولی اوست.
یادداشت از مهدیه رشیدی
پینوشت: شعرها برگرفته از سایت گنجوراند.
دیدگاه خود را بنویسید