کد خبر:۴۱۱۵
به بهانه اول آبان، روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی؛ روایتی صادقانه و انسان‌دوستانه

بیهقی در سراسر تاریخش، دغدغه اخلاق و حقیقت‌گویی دارد. او مورخی دقیق، انسانی اندیشمند و صاحب وجدان است؛ کسی که تاریخ را ابزار تملق‌گویی نکرد، بلکه آن را عرصه‌ای برای ثبت سرگذشت انسان و پندگرفتن از پیشامد‌های روزگار دانست. یادداشت زیر به‌بهانه بزرگداشت این ادیب و تاریخ‌نگار فرزانه نوشته شده است.
تاریخ بیهقی؛ روایتی صادقانه و انسان‌دوستانه

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، ابوالفضل بیهقی؛ نویسنده و تاریخ‌نگار برجسته‌ قرن پنجم هجری، در روستای حارث‌آباد بیهق، نزدیک سبزوار امروزی به دنیا آمد. در جوانی فن دبیری آموخت و در بیست‌وهفت‌سالگی وارد دیوان رسالتِ محمود غزنوی شد. در آنجا زیر نظر استاد نامدارش، بونصر مشکان، کار می‌کرد و نزدیک به نوزده سال شاگرد او بود.

 بیهقی در روزگار محمود نُه سال خدمت کرد و بیشتر عمر کاری‌اش را در زمان پسر او؛ مسعود غزنوی گذراند. بعد از درگذشت بونصر، طبق وصیت استاد، قرار بود جانشینش شود، اما سرنوشت با او مهربان نبود؛ مسعود این سمت را به بوسهل زوزنی داد و بیهقی را نایب او کرد. مدتی بعد، وقتی بوسهل از چشم مسعود افتاد، بیهقی ریاست دیوان رسالت را برعهده گرفت و تا زمان پادشاهی مودود؛ پسر مسعود، در همان جایگاه ماند. اما سرانجام به‌دلیل بدگمانی‌ها و دسیسه‌چینی‌های اطرافیان، از کار کناره گرفت و بقیه‌ عمرش را صرف نوشتن تاریخ ماندگار خود کرد؛ کتابی که امروز به نام «تاریخ بیهقی» شناخته می‌شود. او در غزنه درگذشت و آرامگاهش تا امروز پیدا نشده است. یادداشت زیر به‌بهانه بزرگداشت این ادیب و تاریخ‌نگار فرزانه نوشته شده است.

 

وجدان تاریخی و صداقت در روایت

 بیهقی در سراسر تاریخش، دغدغه‌ اخلاق و حقیقت‌گویی را دارد. او مورخی دقیق  انسانی اندیشمند و صاحب وجدان است؛ کسی که تاریخ را برای تملق‌گویی به‌کار نمی‌گیرد، بلکه عرصه‌ای برای ثبت سرگذشت انسان و پند گرفتن از پیشامدهای روزگار می‌داند. بیهقی در روایتش از تعصب می‌پرهیزد. او نیکوکاری و دادگری را شرط پایداری حکومت‌ها می‌داند، به شأن انسان حرمت می‌گذارد و عاقبت بدرفتاران را به مخاطبانش هشدار می‌دهد. مصداق این نگاه را می‌توان در آغاز داستان بردارکردن حسنک به وضوح دید: «در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و ترفعی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.»

 حسنک؛ وزیر دانا و وفادار سلطان محمود غزنوی است که پس از مرگ او، با دسیسه‌ی بوسهل زوزنی و دشمنان درباری، نزد سلطان مسعود به قرمطی‌گری (پیروی مذهب اسماعیلی) متهم می‌شود. سرانجام نیز بوسهل با کینه‌توزی، زمینه‌ سقوط و اعدام او را فراهم می‌کند تا آن‌که کارگزاران حکومت حسنک را در میان مردم به‌دار می‌کشند.

 بیهقی با اندوه و انصاف، این ماجرا را در تاریخ خود روایت کرده است. روایت تاریخی بیهقی در این داستان آیینه‌ اندیشه‌ اوست. در جهانی آکنده از قدرت‌طلبی و تملق، نگارنده تصمیم دارد تاریخ را بی‌داوری شخصی و با انصاف روایت کند؛ چراکه وجدان تاریخی‌اش نه در خدمت قدرت، بلکه در خدمت حقیقت است. همین نگاه، او را به مورخی انسان‌دوست بدل می‌کند؛ زیرا احترام به حقیقت، خود احترام به نوع انسان است.

 

عدالت و داوری اخلاقی

بیهقی چهره‌های زمانه‌ خود را برپایه‌ مقام و نفوذشان ارزیابی نمی‌کند، بلکه براساس کردارشان می‌سنجد. او درباره‌ بوسهل زوزنی؛ دشمن حسنک وزیر، می‌نویسد: «این بوسهل مردی امام‌زاده‌ محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکّد شده ـو لا تبدیل لخلق اللهـ و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را نیز لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی... .»

 همچنین در جایی دیگر یاد می‌کند که بوسهل با او نیز بدرفتاری کرده است، اما در روایتش نشانی از کینه یا انتقام‌جویی نیست. تنها با ذکر دانش و جایگاه بوسهل، بی‌رحمی و بدخویی‌ این شخص را نکوهش می‌کند. در حقیقت، بیهقی انسان را در ترازوی اخلاق می‌سنجد، نه قدرت. چنین داوری‌ای حاصل نگاهی است که به‌جای خوشامد حاکمان، انسان را در مرکز روایت تاریخی می‌نشاند.

 

پرهیز از قضاوت و جانب‌داری

 این نویسنده درباره‌ دشنام‌گویی میکائیل به حسنک، در هنگام بردار کردنش، چنین می‌نویسد: «حسنک در وی نگریست و هیچ جواب نداد. عامه مردم او را لعنت کردند. بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشت‌ها که بر زبان راند و خالص مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه کنند و پس از حسنک، این میکائیل که خواهر ایاز را به زنی کرده بود، بسیار بلا دید و محنت‌ها کشید، و امروز بر جِلی است و به‌عبادت و قرآن‌خواندن مشغول شده است؛ چون دوستی زشت کند چه چاره از بازگفتن؟»

 در این روایت نیز نویسنده سرنوشت بدکرداران را به گذر زمان می‌سپارد و تاریخ را عرصه‌ داوری شخصی نمی‌بیند، بلکه آن را میدان عبرت و بیداری وجدان اخلاقی می‌داند.

 

اندرز درباره‌ جهان فریبنده

 در پایان داستان حسنک، بیهقی یادآور می‌شود: «احمق مردا که دل در این جهان بندد! که نعمتی بدهد و زشت بازستاند.»

 همچنین در فصلی از داستان مرگ فرخزاد می‌نویسد: «فصلی خوانم از دنیای فریبنده‌ شکرپاشنده و به دیگر دست زهرِ کشنده... تا خردمندان را مقرر گردد که دل‌نهادن بر نعمت دنیا محال است.»

 در این بخش‌ها، او از مقام گزارشگر وقایع به مرتبه‌ ناظری اخلاق‌مدار می‌رسد، جهان را گذرا و ناپایدار می‌بیند و بر فروتنی، انصاف و نیکوکاری تأکید می‌کند. به‌بیان دیگر، نگاه بیهقی به دنیا از سر زهد خشک نیست، از روی نوعی ژرف‌نگری انسانی برمی‌خیزد. او به خواننده یادآور می‌شود که قدرت، ثروت و جاه‌طلبی ناپایداراند و فقط راستی و داد ماندگار می‌شود.

 درمجموع، تاریخ بیهقی روایتی است از وقایع سیاسی و درباری، با نگاهی عمیقاً انسانی و اخلاقی. بیهقی نه مدّاح قدرت است و نه مدافع ظلم؛ بلکه نویسنده‌ای روشن‌ضمیر است که به انسان و وجدان بیدار او ایمان دارد. او با قلمش تاریخ را از سطح گزارش رویدادها به مرتبه‌ تفسیر اخلاق و انسانیت می‌برد و به همین سبب، اثری ماندگار می‌آفریند.

 

منبع: دیبای دیداری؛ متن کامل تاریخ بیهقی با مقدمه، توضیحات، و شرح مشکلات، به کوشش محمدبن جعفر یاحقی، مهدی سیدی

 

یادداشت از نیلوفر بختیاری

 

 


ارسال دیدگاه
captcha