کد خبر:۳۵۴۳
روایت «اکبر رجبی» از امداد اجتماعی در حادثۀ بندرعباس؛

آنطور که باید کنار بندرعباس نایستادیم / یک خیریۀ محلی در بندرعباس به اندازۀ ۱۰ خیریۀ معروف امدادرسانی کرد

اکبر رجبی؛ مدیرعامل جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرگزاری جماران به شرح تجربیات میدانی خود از امدادرسانی به حادثه‌دیدگان بندرعباس می‌پردازد و حضور خیریه‌ها و سازمان‌های مردم‌نهاد، هنرمندان و چهره‌های شناخته‌شده را در کمک به آسیب‌دیدگان، ضعیف ارزیابی می‌کند. او در این گفت‌وگو از خیریه‌ای محلی در بندرعباس سخن می‌گوید که در سکوت، برای چندین خانواده، وسایل اولیه و حتی مسکن تهیه و به اندازۀ ده تا خیریۀ معروف کار کرد، در حالی که در تمام آن روزها، خود نیز به همدلی نیاز داشت. او همچنین از آتشنشان فداکاری به نام «اسماعیل تاجی» نام می‌برد که پنج نفر را نجات داد و سپس در حالی در شعله‌های آتش جان سپرد که همسرش در ماه هفتم بارداری، چشم به راهش نشسته بود.
آنطور که باید کنار بندرعباس نایستادیم / یک خیریۀ محلی در بندرعباس به اندازۀ ۱۰ خیریۀ معروف امدادرسانی کرد

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، اکبر رجبی؛ مدیرعامل جمعیت طلوع بی‌نشان‌ها در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرگزاری جماران به شرح حضور خود در امدادرسانی به حادثه‌دیدگان بندرعباس می‌پردازد و حضور خیریه‌ها و سازمان‌های مردم‌نهاد، هنرمندان و چهره‌های شناخته‌شده را در کمک به آسیب‌دیدگان، ضعیف ارزیابی می‌کند. او در این گفت‌وگو از خیریه‌ای محلی در بندرعباس سخن می‌گوید که در سکوت، برای چندین خانواده، وسایل اولیه و حتی مسکن تهیه و به اندازۀ ده تا خیریۀ معروف کار کرد، در حالی که در تمام آن روزها، خود نیز به همدلی نیاز داشت. 

اکبر رجبی در این مصاحبه می‌گوید: «وقتی وارد بندرعباس شدیم، اوضاع با هر حادثه‌ای که پیش‌تر تجربه کرده بودیم تفاوت داشت؛ نه فقط از نظر شدت، بلکه از نظر جنس فاجعه. اگر اشتباه نکنم، ما روز چهارشنبه وارد منطقه شدیم، در حالی که سه یا چهار روز از حادثه گذشته بود و آتش خاموش شده بود. با این‌ حال، فضای شهر همچنان سنگین، پر از دود و پر از بهت بود.

اولین کاری که کردیم این بود که جلسه‌ای با گروهی از فعالان اجتماعی و سازمان‌های مردم‌نهاد برگزار کردیم. برخی از آن‌ها بسیار فعال و مسئولیت‌پذیر بودند، و برخی دیگر شاید هنوز با شوک حادثه دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند. واقعیت این بود که اغلب آن‌ها تنها از روز قبل در خیابان‌ها حاضر شده بودند. دود ناشی از انفجار همچنان در هوا بود و نگرانی‌هایی درباره مضرات تنفسی و پوستی آن وجود داشت. همه با ماسک آمده بودند و تازه در حال فکر کردن به این بودند که حالا باید چه کار کنیم.

حتی فعالان اجتماعی بومی بندرعباس هم در جلسه‌ای که با آن‌ها داشتیم، نوعی سردرگمی در چهره‌شان مشهود بود. ما برای مشورت رفته بودیم، ولی خودشان هم هنوز نمی‌دانستند باید چه تصمیمی بگیرند. بعضی‌ها می‌گفتند نباید از واژه «ترس» استفاده کنیم، بلکه باید بگوییم «بهت‌زدگی». من نمی‌دانم این دو واژه چقدر تفاوت دارند، اما به‌روشنی می‌دیدم که فضا، فضای ترس و ناباوری بود.

صبح فردایش، به همراه بچه‌ها به اسکله رفتیم. آتش خاموش شده بود و اجساد هم جمع‌آوری شده بودند. در برخی نقاط، آثار انفجار چنان شدید بود که تنها با ماشین‌های سنگین راه باز کرده بودند. با آن‌که روزها از حادثه گذشته بود، باز هم ورود به محل چیزی شبیه به شوک و بهت ایجاد می‌کرد. آن‌جا صحنه‌ای دیدم که هنوز از ذهنم پاک نشده؛ یک کامیون کاملاً سوخته، چیزی از آن باقی نمانده بود جزء یک قطعه فلزی که فقط از روی شکلش می‌شد فهمید زمانی یک وسیله نقلیه بوده است.

دوستانی که همراه‌مان بودند، بعضی قطعات ذوب‌شده را نشان دادند؛ آلومینیوم، و حتی مس. این‌که فلزاتی با آن نقطه ذوب بالا، تا این حد ذوب شده بودند، نشان می‌داد که دمای حادثه تا چه اندازه بالا بوده. با وجود این‌که ما فاصله‌ای حدود ۵۰ تا ۸۰ متر با محل آتش داشتیم، شدت تخریب همچنان چشمگیر بود. این حادثه، به‌معنای واقعی، یک فاجعه تمام‌عیار بود.»

وی در بخش دیگری از این مصاحبه دربارۀ یک آتشنشان فداکار و گمنام بیان می‌کند: «اسماعیل تاجی یک جوان خوش‌چهره و باوقار بود؛ اهل منطقه‌ای به نام رودخانه، در بندرعباس. جایی که دو ساعت و نیم با محل حادثه فاصله دارد. همسرش در ماه هفتم بارداری بود. اما با وجود همه‌ی این مسئولیت‌ها، اسماعیل وقتی حادثه رخ داد، ابتدا خودش را از میان شعله‌ها نجات داد، بعد برگشت. بله، برگشت. نه برای فرار، بلکه برای نجات دیگران. 

طبق روایت‌های شاهدان عینی و تصاویری که در فیلم‌ها دیده شد، اسماعیل موفق شد پنج نفر را از دل آتش بیرون بکشد. اما هنگام بازگشت، پایش بین دو قطعه آهن گیر کرد. سقوط کرد و همان‌جا، در همان آتش، سوخت و جان باخت. او را هیچ‌جا نشان ندادند، اسمی از او در رسانه‌ها نیامد، اما به خدا قسم، این مرد شایسته است به عنوان یک قهرمان ملی شناخته شود. نه فقط برای فداکاری‌اش، بلکه برای انتخابی که کرد: انتخاب انسان بودن، در لحظه‌ای که مرگ در چشمش نگاه می‌کرد. دهقان فداکار هم برای نجات جان دیگران قطار را متوقف کرد، اما خودش را کنار کشید تا زنده بماند. اسماعیل تاجی نه‌تنها ایستاد، که برگشت و ماند. مردی از ایران، مردی از میان ما.»

علاقه‌مندان متن کامل این گفت‌وگوی تفصیلی را در خبرگزاری جماران مطالعه کنند.

 

ارسال دیدگاه
captcha