در بهارستان جامی حکایتهای زیادی در باب بخشش، شجاعت، جوانمردی، فتوت، بزرگمنشی، عفو، عیبپوشی و ... نقل شده است. یکی از آنها داستان مرد جوانی است که برای اینکه دل مادری نشکند، از جان و زندگی خود میگذرد.
در این حکایت جالب آمده است:
شبی در مسجد جامع مصر آتش افتاد و بسوخت، مسلمانان را توهم آن شد که آن را نصارا کردهاند به مکافات آن آتش در خانههای ایشان انداختند. سلطان مصر جماعتی را که آتش در خانههای ایشان انداخته بودند بگرفت و در یکجا جمع کرد و بفرمود تا به عدد ایشان رقعهها (نامه) نوشتند، در بعضی کشتن و در بعضی دستبریدن و در بعضی تازیانهزدن و آن رقعهها را بر ایشان افشاندند، بر هرکس هر رقعه که افتاد با وی به مضمون آن معامله کردند. یک رقعه که مضمون به کشتن بود بر کسی افتاد، گفت: من از کشتن باکی ندارم اما مادری دارم و جز من کسی ندارد. در پهلوی وی دیگری بود که در رقعه وی تازیانهزدن بود، وی رقعه خود را به آن کس داد و رقعه وی را گرفت و گفت: من مادری ندارم. این را به جای او بکشتند و آن را به جای او تازیانه زدند.
جامی در ادامه این داستان میگوید:
- به سیم و زر جوانمردی توان کرد/ خوش آنکس کاو جوانمردی به جان کرد
به جان چون احتیاج یار بشناخت/ حیات خود فدای جان او ساخت (1)
سیم و زر و مال و منال را هم میتوان به دیگران بخشید، ولی جوانمرد واقعی آن است که بهوقت نیاز و احتیاج، از جان خود برای دیگری بگذرد.
در عصر حاضر هم شاهد نمونههای اینچنینی هستیم؛ مانند جوانمردانی که با اهدای خون و اعضای بدن، جان و زندگی را به دیگران میبخشند. یا کسانی که زندانی را آزاد کرده و به زندگی برمیگردانند. یا کسانی که برای ساختن آشیانه عاشقانه جوانان و شروع زندگی آنها کمک میکنند.
مفهوم جوانمردی نهتنها با گذر زمان از بین نمیرود، بلکه گستردهتر شده و در هر عصر، شاخههای بیشتری پیدا میکند. کافی است بدانیم ما میخواهیم کدام شاخه را بارور کنیم و به ثمره بنشانیم.
یادداشت از دکتر عاطفه جعفریان
پینوشت:
1. بهارستان جامی، روضه چهارم (در ذکر بخشندگان)، بخش 11
دیدگاه خود را بنویسید