بخش سوم گفت‌وگو با دکتر دلشاد / تحصیل در انگلستان و ماجرای تأسیس بیمارستان مریم
دکتر صلاح‌الدین دلشاد، پزشک خیّر و مدیرعامل مؤسسه خیریه محکم در سومین بخش از گفت‌وگوی خود با خیر ایران، از ماجرای سفر خود به انگلستان و فعالیت‌های داوطلبانه فرهنگی در آن کشور و دستاوردهای علمی این سفر می‌گوید.

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، دکتر صلاح‌الدین دلشاد، پزشک خیّر و مدیرعامل مؤسسه خیریه محکم از پنجاه  سال پیش تاکنون به انواع فعالیت‌های داوطلبانه فرهنگی، اجتماعی و درمانی رایگان برای نیازمندان اهتمام داشته است. ایشان در دهه ۶۰ خورشیدی، مسئولیت‌هایی همچون ریاست بهداری استان تهران و ریاست دانشگاه علوم‌پزشکی  ایران را عهده‌دار بوده و در تأسیس بیش از ۷۰۰ بیمارستان و درمانگاه خیریه در کشور اثرگذار بوده است. 

 دکتر دلشاد در سال‌های اخیر با تأسیس مؤسسه خیریه محکم به جراحی رایگان کودکان با ناهنجاری‌های مادرزادی در سراسر ایران اقدام کرده است.  

 گفت‌وگوی اختصاصی خیر ایران با دکتر دلشاد، از جمعه اول فروردین ماه تا دوشنبه  چهارم فروردین ماه ۱۴۰۴، در قالب چهاربخش، هرشب از کانال یوتیوب خیر ایران پخش می‌شود. آنچه در ادامه می‌آید، حاصل بخش سوم این گفت‌وگوست:

 ... در نهایت پیش وزیر بهداشت رفتم و گفتم من را آزاد کن تا بروم. وقتی که آزاد شدم برای فوق تخصص جراحی اطفال اقدام کردم. برای  فوق تخصص جراحی اطفال به دانشگاه تهران رفتم و در بیمارستان مرکز طبی و بیمارستان امیرکبیر جراحی اطفال را می‌خواندم. بعد دیدم که در مجلات و کتب از این مباحث خبری نیست. اساتید گفتند بیش از این بلد نیستیم و اگر دوست داری به خارج برو. در این فواصل دکتر ملک‌زاده معاون وزیر بهداشت وقت شد که با من نیز آشنا بود؛ چون یک سال با من به مکه آمده بود. ایشان آمد به مرکز طبی کودکان و به ایشان موضوع را گفتم. گفت به خارج برو. آن زمان معاون آموزشی بود و قول داد که من را کمک کند. پیشنهادش را قبول کردم. چون بیماران زیادی بودند که نمی‌توانستند عمل شوند. من خیلی مقاله می‌نوشتم و اهل تحقیق بودم. یکی از مقالات در مورد بیماری هیشپرونگ بود. بیمارانی که عمل شده بودند را دعوت کردیم و دیدیم پنج‌نفر از آن‌ها بی‌اختیاری ادرار داشتند و می‌گفتند کاری نمی‌توانیم بکنیم. 

 من فکر می‌کردم در خارج از ایران امکانات بهتری برای درمان وجود دارد. بر این اساس من را در سال 1370 بورسیه کردند و به لندن فرستادند که بهترین مرکز جراحی اطفال در دنیا بود و من با همسر و چهار فرزندم به آنجا رفتیم. این دوره موجب شد که خیلی چیزها یاد گرفتم و با دست پُر برگشتم و روش‌های جدید جراحی‌های اطفال را آوردم و اساتید نیز از من یاد می‌گرفتند و میرفتند. 

 در لندن روز اولی که من آغاز کردم، 9 نفر بودیم و ما را سه گروه سه نفره کردند که هرکدام با یک استادی بودیم. یکی از این‌ها هندی و یکی هم سودانی بود. ما با این پزشک هندی به رستوران رفتیم که سلف‌سرویس بود. من غذایم را از منزل آورده بودم و از آنجا هم یک ماست و نوشابه گرفتم. دیدم این پزشک هندی غذای آن‌ها را برداشت و سر میز رفتیم. گفتم اسمت چیست؟ گفت حسین. مسلمان و شیعه بود. بعد اسامی ائمه را گفت. بعد تا امام یازدهم را نام برد و به دوازده که رسید گفت امام دوازدهم هنوز نیامده است و فهمیدم شیعه یازده‌امامی هم داریم! گفتم مگر گوشت خوک برای شما مجاز است؟ گفت خیر. گفتم چرا می‌خوری؟ گفت چاره‌ای ندارم.‌ زن و بچه‌ام که اینجا نیستند. گفتم من اگر برای تو ساندویچ بیاورم دیگر گوشت خوک نمی‌خوری؟ گفت نه. به همین دلیل از فردای آن‌روز برایش ساندویچ بردم و در رستوران اینطور غذا می‌خوردیم. این دفعه پزشک سودانی با ما آمد. او هم غذا و گوشت خوک را برداشت و نشست. اسمش را پرسیدم، گفت: سمیر. مسلمان بود. گفتم چطور گوشت خوک می‌خوری؟ گفت چاره‌ای ندارم. گفتم من اگر برای تو ساندویچ درست کنم دیگر نمی‌خوری؟ گفت نه. من یک سال تمام برای آن‌ها نیز ساندویچ می‌بردم. 

 بعدا یک روز به خوابگاه این پزشک هندی رفتم. به او گفتم می‌خواهم نماز بخوانم. گفت جانماز ندارم و در هند می‌خواندم اما اینجا زمین کثیف است. گفتم روزنامه داری؟ گفت بله و روی روزنامه نماز خواندم. بعد او هم شروع کرد به نماز خواندن و از آن به‌بعد باهم به مسجد می‌رفتیم. این پزشک سودانی یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت بود. گفت من خسته شده‌ام و می‌خواهم برگردم. گفتم حیف است و یک‌سوم دوره را گذرانده‌ای. به او پیشنهاد دادم که نماز بخواند تا روحیه‌اش عوض شود. فردای آن روز آمد و گفت دکتر چه پیشنهاد خوبی دادی، من دیشب نماز خواندم و روحیه‌ام شاد شد و صبح هم نماز خواندم. 

 یک روز کارمان در دانشگاه تمام شد و دکتر سمیر گفت با هم چایی بخوریم. رفتم و دیدم جانمازش پهن است. یعنی بعد از آن داستان نزدیک شش ماه به صورت کامل نمازش را خوانده بود. ما توانستیم دو نفر پزشک متخصص را نمازخوان بکنیم. پس انسان می‌تواند. خیلی جالب است که در ماه رمضان برای یک کنگره به منچستر رفته بودیم. شیعیان و سنی‌ها روزه می‌گرفتند و من به دلیل سفر روزه‌ام را خوردم. زمان نماز ظهر شد. من گفتم می‌خواهم به نماز بروم. آن‌ها گفتند ما هم می‌آییم. در باغچه آن دانشگاه ایستادیم و دیدیم یک جماعت هم شکل گرفت و مسلمانانی که آنجا بودند پشت ما نماز جماعت خواندند.

 وقتی که حوالی سال 1372 به ایران برگشتم، تحولات زیادی در درمان جراحی اطفال به وجود آمد و ما به درمان بی‌اختیاری ادرار را آغاز کردیم. بعد هم شیوه عمل‌های دیگر را منتقل کردم و تحولی در جراحی اطفال پیش آمد. تا برگشتم من را در بیمارستان علی‌اصغر قرار دادند. من با مدرک برگشتم که دو امتحان شفاهی و امتحان کتبی برای اخذ آن وجود داشت و اگر کسی از یکی رد می‌شد، رد بود و اگر دو بار امتحان می‌داد، باید دوره را از نو می‌گذراند. با ما دو نفر بودند که رد شده بودند و از نو دوره را گذراندند. ما با نمره بالا و مدرک به ایران برگشتیم. روز امتحان شفاهی همه ترس و لرز داشتند و فقط من آرامش داشتم. یک خانم برزیلی بود که تعجب کرده بود و می‌گفت چون تو با خدایی اضطراب نداری. اینگونه بود که فرهنگ مذهب انتقال داده شد.

 خاطرات زیادی در لندن وجود دارد. آنجا یک کنگره‌ای در مورد آی‌بی‌دی که یک نوع بیماری روده بزرگ است برگزار شد. کنگره بین‌المللی و سه روزه بود. مسئول ما در دانشگاه گفت شما نیز باید شرکت کنید و ما 9 نفر رفتیم. روز دوم کنگره دیدم که شام می‌دهند. ما 9 نفر با هم رفتیم. یک بیمارستان نزدیک ما بود و در سالنش شام می‌دادند. ما که رفتیم، رئیس کنگره خوش‌آمد می‌گفت. من نفر چهارم یا سوم وارد شدم و ایشان نیز خوش‌آمد می‌گفت. هرکس نیز خودش را معرفی می‌کرد و می‌گفت من فلانی از فلان کشور هستم. من تا گفتم دکتر صلاح‌الدین دلشاد از ایران هستم، دست من را محکم گرفت و با من به داخل آمد و بقیه را رها کرد. در حالی که برای کسی این کار را نمی‌کرد. می‌خواست من را به جایی که اساتید معروف دنیا هستند ببرد که یک میز مخصوص بود. گفتم می‌خواهم پیش دوستانم باشم. من را تا کنار میز آورد و برگشت. 

 همه تعجب کردند و گفتند چرا به تو انقدر احترام گذاشت؟ گفتم نه او را می‌شناسم و نه او من را می‌شناسد. بعد مجددا سراغ من آمد و گفت ایرانی‌ها غذای ما را نمی‌خورند، بگویید چه غذای سبزیجاتی برای شما درست کنیم. قبل از انقلاب وقتی می‌گفتیم ایرانی، خارجی‌ها می‌گفتند بغداد؟ یعنی نمی‌شناختند اما امام خمینی کاری کرده بود که ما را می‌شناختند و حالا این شخص حتی می‌دانست من چه غذایی می‌خورم. امام این حرکت را برای ما ایجاد کرد و مدیونش هستیم. خلاصه رفت آشپزخانه، سرآشپز را آورد و گفت آقای دکتر از ایران آمده است و این‌ها غذای ما را نمی‌خورند، ببین چه چیزی می‌خورد، همان را درست کنید. گفتم من تخم مرغ با روغن مایع می‌خورم. آن دو نفر نمازخوان نیز گفتند ما نیز همینطور هستیم. گفت برای این‌ها نیز درست کن. این نیز یک حرکت فرهنگی بود که آنجا اتفاق افتاد.

 - در مورد تأسیس بیمارستان مریم توضیح بدهید.

 همیشه در کرج مشکل کمبود تخت بیمارستان داشتیم. اینجا برای هر هزار نفر نیم تخت داشتیم. در حالی که متوسط کشور یک و نیم بود. بودجه هم نبود. البته با کمک خیرین چند بیمارستان درست کردیم که برای نمونه بیمارستان امام  خمینی و بیمارستان ثارالله هستند. با این حال باز هم جوابگو نبود. بیمارستان خصوصی را نیز من در کرج درست کردم. اینجا محل اقامت ما بود. زمین بزرگ و باغچه و ... داشت و در آن شرایط آن را خریدیم. بچه‌ها نیز بزرگ شده بودند و وقتی این‌ها را در دانشگاه تهران ثبت‌نام کردیم دیدیم رفت‌وآمد سخت است. بنابراین یک خانه در تهران اجاره کردیم که بچه‌ها این همه راه نروند و بیایند. بعد گفتیم از اینجا استفاده کنیم. اینجا در بخش تجاری شهر است. پیشنهاد می‌دادند اینجا را پاساژ کنم. ولی من می‌خواستم کاری کنم که به درد مردم بخورد و بر همین اساس تصمیم گرفتیم اینجا را بیمارستان کنیم. با هزار زحمت وام گرفتیم و آغاز کردیم، چون قبلا یک ساختمان ساخته بودیم و اینجا را نیز باید تغییراتی می‌دادیم.

 مشکل دیگری هم که داشتیم این بود که فوق تخصص جراحی اطفال شده بودم و نوزادانی را می‌دیدم که مری آن‌ها بسته است یا روده‌هایشان در سینه رفته بود که باید فورا بعد از تولد عمل می‌شدند. در تهران از بیمارستان حمایت مادر این بیماران را می‌آوردند اما تا این‌ها برسند در وسط راه فوت می‌کردند. بنابراین یک جایی لازم داشتیم که به آن مادر و کودک می‌گفتند، یعنی همان‌جا نوزاد متولد و بعد عمل شود که در ایران نداشتیم. در تهران تلاش کردم این را انجام بدهم ولی نشد. تصمیم گرفتیم این کار را در کرج انجام بدهیم. لذا در سال 1388 با هدف تأسیس بیمارستان مادر و کودک، کار را آغاز کردیم. خلاصه از جاهای مختلف وام گرفتیم. این بیمارستان را با شرکت تعاونی که خانوادگی هستیم تأسیس کردیم و یک نفر خارج از ما اینجا پولی نگذاشته است، بلکه وام‌هایی گرفتیم. همچنین من و همسرم مطب هم داشتیم و کار می‌کردیم. بنابراین با درآمد خودمان و وام‌هایی که گرفتیم این بیمارستان را ساختیم که خیلی کار سختی بود.

 اینجا اولین بیمارستان مادر و کودک منطقه شد. همچنین اولین اِن‌آی‌سی‌یوی دوازده تخت خوابه و آی‌سی‌یوی مادران را اینجا دایر کردیم. در تاریخ 3 خرداد سال 1393 کار اینجا را آغاز کردیم. آقای دکتر درفشی، رئیس دانشگاه شده بودند و روز دوم و سوم ریاستشان بازدید کردند و دیدند همه‌چیز آماده است. گفت چرا بیمارستان را راه نمی‌اندازید؟ گفتم باید از تهران مجوز بیاید. گفت من قائم‌مقام وزیر هستم و می‌گویم راه بینداز. فردای آن روز نیز نوشت و ما نیز کار را آغاز کردیم. ساخت بیمارستان نیز پنج سال طول کشید. بلوک پشتی با بهترین سازه فلزی ساخته شده است و در مقابل 9 ریشتر زلزله مقاوم است و سه بلوک دیگر نیز به همین صورت مقاوم‌اند. ساختمان‌سازی در ایران برای یک بیمارستان حداقل 15 سال زمان می‌برد، ولی ما در پنج‌سال اینجا را ساختیم. در اینجا نگذاشتیم زن باردار در تهران دنبال سونوگرافی و ... بگردد. بیماری‌های جنین را نیز همینجا تشخیص می‌دادیم.

 یک نوزدای اینجا به دنیا آمد که 800 گرم بود. این نوزاد در دوران بارداری روده‌هایش پاره شده بود و همه شکم را، محتویات روده پر کرده بود. با این وضعیت به دنیا آمد. عمل بسیار سختی داشتیم. خانم دکتر ستوده که از ابتدا با ما بود و در کار نوزادان فوق‌العاده بود که حالا به خارج رفته است، بیهوشی داد و من عمل کردم. 25 روز بعد بچه را با سلامتی کامل مرخص کردیم که وزنش هزار و 600 گرم شده بود. امثال این عمل‌ها را داشته‌ایم. مثلاً یک بچه‌ای در کرمان بدون مثابه به دنیا آمده بود. هرجا هم رفته بود نمی‌توانستند مشکل را حل کنند. به اینجا آمدند و من از روده برایش مثانه درست کردم و بی‌اختیاری‌اش نیز قطع شد. شبیه همین یکی هم از کردستان آمد و برای او نیز مثانه درست کردم و بی‌اختیاری‌اش قطع شد. بعد گفتم جست‌و‌جو کنم ببینم در دنیا چه خبر است. دیدم 34 مورد در دنیا منتشر شده است و با این دو تا شد 36 مورد و آن را مقاله کردیم. از این بیمارستان مقالات زیادی ارائه کرده‌ایم که در خارج چاپ می‌شود. مقالاتی که می‌دهیم گاهی مقالات اول دنیا است.

 - آیا شما در اینبیمارستان به افراد کم‌بضاعت هم کمک می‌کنید؟

 بله، فراوان. سالی حداقل یک تا دو میلیارد تومان تخفیف داریم. برخی عمل‌ها را نیز در مناطق محروم انجام می‌دهیم. بنابراین تخفیف‌های زیاد می‌دهیم. البته ما کمترین تعرفه دنیا را در ویزیت پزشک داریم اما باید کمک هم بکنیم. در بیمارستان تخصص‌های مختلفی داریم. در زمان دکتر نمکی، بیمارستان‌هایی که در زایمان خوب کار می‌کنند، ارزیابی شدند و 10 بیمارستان امتیاز فوق‌العاده گرفتند که 9 مورد دانشگاهی بودند و یکی از آن‌ها خصوصی بود که بیمارستان ما بود. سعی کرده‌ایم کمبودهایی که در کرج و البرز هست را برطرف کنیم.

 - فرزندان و همسر شما نیز همین‌جا هستند؟

 بله، همسر من خانم دکتر شیرزاد متخصص اطفال است، پسر بزرگ من دکتر محمدحسین دلشاد متخصص بیهوشی و فوق تخصص درد است، پسر کوچم دکتر بلال دلشاد نیز متخصص جراحی عمومی و فوق تخصص پستان است که بالاترین آمار پستان را نیز در ایران ما داریم و همه سرطانی‌ها در اینجا با حداقل هزینه عمل می‌شوند. 

 - آیا آن‌ها نیز اهل کار خیر هستند؟

 بله. مثلاً پسرم دکتر بلال، عمل‌های زیبایی هم دارد که هزینه‌هایش را می‌گیرد اما وقتی بیمار سرطانی بیاید هزینه اندک دولتی را می‌پذیرد. ایشان پنج سال در مناطق محروم شرق کشور حضور داشته است که خیلی هم کم به آن‌ها پول می‌دادند. بعد از اتمام طرح که به تهران برگشت مقداری پول جمع کرده بود او را برای همایش خیریه محکم دعوت کردیم.30 میلیون تومان در آنجا کمک کرد. البته من تعجب کردم و در این مورد از او سؤال پرسیدم. گفت 30 میلیون تومان بعد از پنج سال کار به دست آورده است که همه را اهدا کرد.

 بیمارستان ما جزء بهترین بیمارستان‌های البرز و کشور است. کارهای ما نیز مهم است. هیچ بیمارستان آموزشی‌ای به اندازه ما مقاله ندارد. از روز اول که کار را آغاز کردیم یک مجله‌ای را چاپ می‌کنیم و چیزهای مهمی که مردم نیاز دارند را در آن ارائه می‌دهیم. هر ماه این مجله به صورت رایگان در اختیار مردم قرار می‌گیرد. سال 1393 برای هزار عدد، یک میلیون می‌دادیم و بعد که کاغذ گران شد، الان 28 میلیون تومان برای هزار نسخه هزینه می‌کنیم و رایگان در اختیار مردم قرار می‌دهیم. همچنین در این بیمارستان استادیومی برای پزشکان داریم که با مردم صحبت می‌کنند. یکی از برنامه‌های ما نیز برای پیشگیری و درمان زودهنگام است. در این بیمارستان آموزش خانم‌های باردار را نیز داریم که به صورت طبیعی زایمان کنند. شرکت برای آن‌ها رایگان است و به خوبی استقبال می‌کنند. البته 80 درصد از این‌ها جای دیگر زایمان می‌کنند، اما هدف ما محقق می‌شود، یعنی ما نمی‌خواهیم با این کار آن‌ها حتماً در اینجا زایمان کنند. کنگره‌های علمی زیادی هم در اینجا داریم. اینجا مانند یک بیمارستان دولتی عمل می‌کند.

 خدا را شکر در کنار فعالیت خیریه در محکم، اینجا نیز این توفیق را داریم که به مردم خدمت کنیم.


لطفا به این مطلب امتیاز دهید
Copied!

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...