کد خبر:۴۴۶۶

نامرئی؛ قصهٔ تاب‌آوری آدم‌های حاشیه‌نشین

در داستان «نامرئی»، تغییرات محیط و رنگ‌ها نماد تحول درونی و اجتماعی شخصیت اصلی است. خانهٔ سرد و خیابان‌های برفی، فقر، طردشدگی و بی‌توجهی جامعه‌ را انعکاس می‌دهد، در حالی که ملاقات با افراد نامرئی دیگر به کشف هویت اجتماعی کودک می‌انجامد.
نامرئی؛ قصهٔ تاب‌آوری آدم‌های حاشیه‌نشین

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، داستان «نامرئی» نوشتهٔ تام پرسیوال و ترجمهٔ سمیه حیدری، روایت دختربچه‌ای به نام ایزابل است که به‌دلیل فقر، برای نخستین‌بار حس انزوا و طردشدگی را تجربه می‌کند. او به‌تدریج با یافتن افراد شبیه به خود و مشارکت در بازسازی محیط پیرامونش، در مسیر همدلی، نیکوکاری و توانمندسازی خود و اطرافیانش قرار می‌گیرد.

از تجربه‌ٔ فقر تا حاشیه‌نشینی

ایزابل و خانواده‌اش به‌دلیل فقر و ناتوانی در پرداخت اجاره و هزینه‌های زندگی، ناچار می‌شوند از خانهٔ پرخاطره‌شان به دورترین بخش‌های شهر نقل‌مکان کنند. خانهٔ سردِ تازه و خیابان‌های برفیِ دلگیرش با تصور ایزابل بسیار متفاوت است. از سوی دیگر، عبور ماشین‌های پرزرق‌وبرق و آدم‌های مغرورِ شیک‌پوش به‌مرور به او حس نامرئی‌بودن می‌دهد. 

 ایزابل در خیابان، خمیده، ساکت و سرگردان است و به‌نظر می‌رسد هیچ‌کس او را نمی‌بیند. تا آن‌که در این فضای خاکستری محله، به‌مرور با آدم‌های نامرئی شبیه به خودش آشنا می‌شود؛ مثلاً زنِ پیرِ گل‌کار، مردی که به پرنده‌ها غذا می‌دهد و پسر مهاجری که دوچرخه تعمیر می‌کند.

 

نامرئی؛  قصهٔ تاب‌آوری آدم‌های حاشیه‌نشین

 

نقطهٔ عطف داستان «نامرئی» 

 «ایزابل به پایین نگاه کرد و دید به‌سختی می‌تواند دست‌های خودش را ببیند... یا پاهایش را. او داشت نامرئی می‌شد. خیلی زود، ایزابل نامرئیِ نامرئی شد. او ساکت و آرام، لاغر و رنگ‌پریده، مثل باد در خیابان سرگردان بود. اصلاً کسی او را نمی‌دید، اما حالا که ایزابل نامرئی شده بود، به چیزهایی توجه می‌کرد که قبلاً آن‌ها را ندیده بود؛ بقیهٔ آدم‌های نامرئی. آن‌ها خیلی زیاد بودند.»

 حضور این افراد به ایزابل نشان می‌دهد که او در تجربه‌اش تنها نیست و با برقراری ارتباط و کمک به دیگران می‌تواند در محیط پیرامونش تفاوت ایجاد کند. در حقیقت، تصمیم ایزابل برای مشارکت و بازسازی محله، نقطهٔ عطف داستان است. تصاویر کتاب نیز این تحول درونی و بیرونی را بازتاب می‌دهند؛ به‌گونه‌ای که با تغییر درونی ایزابل، به‌مرور تصویر محله نیز پررنگ و پرنشاط می‌شود. حالا افراد نامرئی بیشتری در اطراف به چشم می‌آیند و مهم‌تر آن‌که ایزابل دیگر نامرئی نیست. تغییر رنگ‌ها از سرد و خاکستری به رنگ‌های گرم و زندگی‌بخش، حس امید و تعلق خاطر را به خواننده کتاب منتقل می‌کند. 

تام پرسیوال از انگیزه‌ی آفرینش داستانش می‌گوید

 تام پرسیوال، در قالب یادداشتی، دربارهٔ تجربهٔ خلق داستان «نامرئی» نوشته است: 

«اولین خاطرات من برمی‌گردد به گنجه‌ای داخل یک کاروان که همیشه از آن‌جا بیرون را نگاه می‌کردم. آن زمان نمی‌دانستم، اما قرار بود شش سال بعدی عمرم را در همان کاروان در روستای شورپشایر جنوبی بگذرانم. کاروان خیلی قدیمی بود. صدای بسته‌شدن درهای توخالی‌اش خیلی اعصاب‌خردکن بود. ما تلویزیون و حتی برق هم نداشتیم. چراغ‌هایی داشتیم که با کبریت روشن می‌شد. آب آشامیدنی را از چشمه‌ای در باغ برمی‌داشتیم. تا این‌جا هیچ مشکلی نبود، اما یک روز در آب چشمه یک قورباغهٔ مرده پیدا کردیم. من و برادرم در کاروان یک اتاق داشتیم. هنوز هم آن سرمای تختِ فلزی را در زمستان می‌توانم حس کنم... . در یک کلام، ما خیلی فقیر بودیم. کفش و لباس‌های دست‌دوم می‌خریدیم، اما من در آن زندگی‌ام دو چیز خیلی مهم داشتم: عشق و کتاب.»

 او سپس از تجربهٔ کتاب‌خوانی و شکل‌گیری تحول درونی‌اش در این مسیر می‌گوید:

«کتابخانهٔ سیاری نزدیک ما بود که همیشه تا پایین آن خیابان پیاده می‌رفتم و با کارت عضویتِ صورتی‌ام هر چند تا کتاب که دلم می‌خواست امانت می‌گرفتم. بعضی از آدم‌ها مثل من خوش‌شانس نیستند و از کودکی به‌راحتی به چنان کتابخانه‌ای و زیبایی‌های محله‌های جنوب شهر دسترسی ندارند.»

نامرئی؛  قصهٔ تاب‌آوری آدم‌های حاشیه‌نشین

 پرسیوال همچنین انگیزهٔ نوشتن داستان «نامرئی» را در همان روزهای دور کودکی جست‌وجو می‌کند: 

 «بعضی آدم‌ها علاوه‌بر فقر مالی، در زندگی‌شان عشق هم ندارند. کودکان زیادی در دنیا در فقر زندگی می‌کنند؛ غذای خوب ندارند، از جای خواب مناسب و گرم محروم‌اند، مدرسه نمی‌روند و شرایط خوبی ندارند. اغلب این کودکان نادیده گرفته می‌شوند و طرح داستان نامرئی از همین‌جا در ذهن من شکل گرفت. فقر تنها چیزی نیست که باعث می‌شود مردم بعضی از انسان‌ها را نادیده بگیرند. چیزهای زیادی وجود دارد که می‌گوید تو متعلق به این‌جا نیستی و من دلم می‌خواست خلاف این را ثابت کنم و همهٔ خوبی‌ها و زیبایی‌ها را برشمارم و بگویم فقر چیزی نیست که ما را از هم دور کند.»

از حضور همدلانه تا بازآفرینی محیط پیرامون

 در داستان «نامرئی»، تغییرات محیط و رنگ‌ها نماد تحول درونی و اجتماعی شخصیت اصلی است. خانهٔ سرد و خیابان‌های برفی فقر، طردشدگی و بی‌توجهی جامعه‌ را انعکاس می‌دهد، درحالی‌که ملاقات با افراد نامرئی دیگر به کشف هویت اجتماعی می‌انجامد. ایزابل که در ابتدا خود را نادیده و نامرئی می‌پندارد، با ورود به جمع و مشارکت در بازسازی محیط، از حاشیه به مرکز توجه منتقل می‌شود و با تاب‌آوری و مهربانی محدودیت‌های بیرونی را می‌شکند تا فردی توانمند شود.

 تغییر رنگ‌ها از سرد و خاکستری به گرم و پرنشاط، نماد امید نیز بر اهمیت تعامل مثبت انسانی تأکید دارد. درواقع، پرسیوال با این داستان نشان می‌دهد که فقر یا محرومیت نمی‌تواند مانع رشد اخلاقی و اجتماعی انسان شود، بلکه آگاهی، همدلی و مشارکت مدنی کلید تغییر و بازسازی محیط پیرامون‌اند. 

 به بیان دیگر، کنش آگاهانهٔ فرد می‌تواند به بازیابی هویت خود و جهان پیرامون و بازسازی آن در طرح و رنگی چشمگیر بینجامد. در نهایت، داستان «نامرئی» از طریق فضاسازی موثر، همدلی را به‌عنوان قدرتمندترین ابزار برای دیدن و دیده‌شدن، توانمندی و ایجاد تغییر مثبت در جامعه‌ معرفی می‌کند. مخاطب این کتاب کودکان بالای ۴ سال‌اند و انتشارات مهرسا آن را منتشرکرده است. 

 

نامرئی؛  قصهٔ تاب‌آوری آدم‌های حاشیه‌نشین


ارسال دیدگاه
captcha