آشنایی با خدمات گستردۀ درمانی در مؤسسه خیریه ثامنالحجج (ع) کرمان

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، علی شمسینیا؛ مدیرعامل مؤسسه خیریه ثامنالحجج (ع) و رئیس هیئتمدیره کلینیک «دارالشفای امام رضا (ع)» در کرمان، از خیرین پرکار و پرتلاش استان کرمان است و با همراهی خانوادۀ خود، تاکنون منشأ خدمات گستردهای در دیار کریمان بوده است. تیمی از پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران، با حضور در کرمان، از نزدیک در جریان برخی از فعالیتهای خانوادۀ نیکاندیش شمسینیا قرار گرفت و با او، در محل مؤسسه خیریه ثامنالحجج (ع) به گفتوگو پرداخت. آنچه از نظر میگذرد، حاصل این گفتوگوست.
-در ابتدا میخواهم خیلی مختصر از خودتان بفرمایید؛ در چه سالی و در چه خانوادهای متولد شدید؟
بنده علی شمسینیا هستم متولد ۱/ ۲ / ۱۳۳۵ . در روستای چناروئیه به دنیا آمدم.
- دقیقا هم سن شهید سلیمانی؟
یک ماه با هم تفاوت داشتیم، ایشان اول فروردین متولد شدند.
-درباره کودکی و نوجوانی خود بفرمایید. به چه کارهایی اشتغال یا اهتمام داشتید؟
از سن ۸ سالگی وارد شهر کرمان شدم و از ابتدای زندگی به امر کشاورزی مشغول بودم و در امر تجارت و کسب و کار و در رشتههای مختلفی تجربه داشتم. تا سال ۱۳۷۳ در زمینههای مختلف، فراز و نشیب زیادی را تجربه کردم. سال ۱۳۷۳ تقریباً دو سال قبل از فوت پدرم، به مسئلهای رسیدیم که ایشان وصیتی درباره مردم و خدمت به آنها داشتند. ایشان سال ۱۳۷۵ فوت کردند و ۴۸ ساعت مانده به فوتشان دیگر تکلیفی برای ما ایجاد کردند که باید حتماً به آن عمل میکردم و به لطف خدا تا این ساعت اطاعت کردم و آنچه که در زندگی برای من محقق شده و به وجود آمده است که خیر و برکت بوده، فقط از دعای خیر پدر و مادرم بوده است که من به عینه اینها را دیدهام.
وقتی تقریبا ۴۸ ساعت به فوت پدرم مانده بود، ایشان به من اعلام کردند امشب شما به دیدن من نیایید. من از ایشان سوال کردم که من اشتباهی کردم؟ ایشان گفت نه پسرم، برادر بزرگ و برادر دومی با هم اختلاف دارند و من میخواهم وقتی میروم سفر با خیال راحت بروم و آنها امشب اینجا میآیند و من میخواهم آنها را با هم صلح و صفا دهند تا خیالم راحت باشد.
فردای همان روز من به بیمارستان کرمان درمان رفتم و به ایشان گفتم اگر فرمایشاتی دارید به ما بگویید که اول گوش کنیم و سپس عمل کنیم. گفت نه پسرم من به هیچ به کس بدهکار نیستم و نه چیزی از کسی طلبکار هستم، هم با خودم هم با خدای خود و هم با رسول خدا هر حسابی داشتم تسویه کردم، فقط یک طلب از تو دارم. اگر روزی توانش را داشتید و این امکان برایتان فراهم شد دست یک کسی را بگیرید و از خیابان عبور دهید و آن کار را نکردید، آن شب به سراغ شما میآیم و میگویم بدهیتان را بپردازید.
-چه شد که پدرتان به کار خیر علاقهمند شده بودند؟
ایشان همیشه علاقه به خدمت به مردم داشت. اگر انصافاً یک تکه نان داشت و دیگری نداشت، حتما آن را تقسیم میکرد.
-مادرتان هم همین روحیه را داشتند؟
مادرم ۱۰ سال بعد از پدرم به رحمت خدا رفتند و به صورت عجیب و غریبی علاقه به خدمت و کمک به دیگران داشتند. برای خود دفترچهای داشتند و مشخص میکردند چه مقدار پولی به چه کسی تعلق بگیرد و ما هم جز چَشم چیز دیگری نمیگفتیم.
-در این رابطه بفرمایید که در سال ۱۳۷۵ موسسه ثامن الحجج (ع) تاسیس شد، اولین کارهایی که انجام دادید چه کارهایی بود؟
تقریباً سال ۱۳۷۳ بود که من روزی با تعدادی از تجار بلوار جهاد از جمله حاج آقای نخعی که در بنای این برنامه خیلی کمک کردند، آقای کهنوجی و نظری و جلالپور که از خیرین شهر هستند، به سازمان انتقال خون رفتیم تا به اتفاق دستگاهی برای سازمان تهیه کنیم. وقتی به آنجا رفتیم اکثراً بچههایی بودند که یک کلمن یخ زیر بغلشان بود و پدر و مادر، همراهشان. تغییر قیافه داده بودند و صورتها ورم کرده بود. من دکتر لولایی را دیدم و پرسیدم این چه بیماری است؟ گفت این بیماری تالاسمی است که به موقع نمیتوانند خون آنها را تهیه کنند و کسی نیست به آنها خون برساند. هم از نظر تغذیه مشکل دارند و هم از نظر درمان و اگر کسی پیدا شود که مجموعهای تهیه کند و کاری کند اینها میتوانند عمر طبیعی داشته باشند و راحت به زندگی ادامه دهند.
ما مقابل سازمان انتقال خون، در خیابان شریعتی کرمان و روبروی مسجد جامع در پیادهرو بودیم که نام مبارک آقا امام رضا (ع) در گوشم زمزمه شد و همان جا با ایشان عهد و پیمان بستم که آقا امام رضا کمک کن ما بتوانیم در حجره و تجارتخانهمان به این بچهها کمک کنیم. از آنجا به طرف فرمانداری حرکت کردیم. کرمان، فرماندار بسیار عزیز و بزرگواری داشت که حدود ۱۶ یا ۱۷ سال فرماندار بود: آقای علی پنجعلیزاده. برای ایشان تعریف کردیم که وارد همچین صحنهای شدیم و به محض اینکه این جمله را گفتیم، اشکهایشان سرازیر شد.ما گفتیم چه اتفاقی افتاد؟ ایشان گفت شما نمیدانید تالاسمی چیست، من میدانم، ای کاش کسی پیدا میشد حرکتی به وجود میآورد و من حاضر بودم از این سِمت استعفا بدهم و این حرکت را شروع کنم.
از او خواستیم تا بیشتر در این باره بگوید. او از خانواده ضعیفی در بم گفت که سه ماه تعطیلی (تابستان) را به کرمان میآمدند و میرفتند روستاهای اطراف کرمان و خشت میمالیدند و آخر این سه ماه تعطیلی، درآمدشان ۱۰ هزار تومان میشد. دوباره به بم میرفتند و ۵۰ درصدش برای دو بچهای که تالاسمی داشتند، خرج میکردند. برای من خیلی مسئله عجیبی بود. با تعدادی که آنجا بودیم تصمیم گرفتیم در این باره فکری کنیم. آقای کهنوجی قبول کردند که جلسهای در منزل ایشان برگزار کنیم در بلوار جهاد، کوچه شماره ۴۱، منزل آقای کهنوجی بود. از استاندار و امام جمعه دعوت کردیم که به جلسه آمدند و همچنین جمع بیشتری از خیرین آمدند خیرینی که اسم آنها امروز در سردر تابلوی مجموعه ماست.
-این خیرین عمدتاً به چه کارهایی اشتغال داشتند؟
همه ما تقریباً در کار کشاورزی؛ باغداری و پستهداری بودیم.
عرض میکردم؛ صورتجلسه شد و مبلغ خوبی تهیه شد، فردا پول را جمعآوری کردیم و تحویل رئیس سازمان انتقال خون کرمان دادیم. ما یک سال این کار را انجام میدادیم و پول جمع میکردیم. بعد از یک سال و خوردهای، گزارش عملکرد را از آقای دکتر خواستیم. دیدیم که با این پولها مقداری دارو و مواد غذایی تهیه شده است. ایشان گفتند الان ۱۰ هزار تومان بدهی داریم که آن زمان خیلی ارزش داشت! ما برگشتیم پیش آقای پنجعلیزاده (فرماندار وقت کرمان) و گفتیم میخواهیم استعفا دهیم چون ما قلباً میخواستیم کار دیگری کنیم و هدف ما برای نجات بچهها بود ولی متاسفانه سیستم بر روی سیستم اداری میچرخد و با ما همخوانی ندارد. اجازه دهید ما استعفا دهیم و در حجره خودمان یک جایگاهی برای این کار میگذاریم. ایشان گفتند چند روزی به من فرصت دهید تا یک جلسه بگذارم.
چند وقت بعد رفتیم به ساختمان قدیم فرمانداری کرمان و جلسه ای برقرار شد آقای پنجعلی زاده گفتند من یک مدیرعامل انتخاب کردم، ۱۰ دقیقه از جلسه گذشت و رو به آقای علی نوروزی (که به احترام آقای پنجعلیزاده هنوز رئیس هیئتمدیره اینجاست) رو کرد و گفت اسم او را بنویس! من گفتم آقای پنجعلی زاده چه میگویید؟! منِ کشاورز، صبح تا شب دنبال کشاورزی میروم و تا شب در گمرک هستم. ایشان گفتند فقط یک چیز به شما میگویم: اگر قبول نکنی، شکایتت را به امام رضا (ع) میکنم.
یک دفعه تمام استخوانهای بدن من لرزید. نمیدانستم چه بگویم، از یک طرف بحث شغل خودم است (که باید از صبح تا شب کار کنم) و از یک طرف تعهدم به وصیت پدر و مادرم (مبنی بر انجام کار) و از طرفی دیگر، بیاطلاعی من از امور درمان و پزشکی، لذا گفتم اجازه دهید با خانواده مشورت کنم. گفتند: «نه! خودم با خانواده شما صحبت میکنم!» خب ما رفتوآمد خانوادگی نزدیکی داشتیم، تا این حد که بچههای من به او (فرماندار وقت) عمو میگفتند. تماسی برقرار شد و حاجخانم گفتند بسیار عالی است. مسئولیت خانه و تحصیل بچهها با من، من هم میخواهم به سهم خود در این کار دخیل باشم.
در واقع رضایت پنج نفر از خانواده را گرفتند. البته فرزند کوچکترم میگفت هم کار تجارت را ادامه دهید هم این کار را انجام دهید ولی گفتیم رای با اکثریت است. ما بلافاصله بعد از شروعشدن این کار دنبال این افتادیم که باید زیرساخت داشته باشیم. من و آقای پنجعلیزاده و یک نفری که دکترای معماری داشت به نام دکتر مسعودی به شیراز رفتیم. تمام برنامه ما مختص به تالاسمی بود اما امروز ۱۰ نوع بیماری اینجا (موسسه خیریه ثامنالحجج) درمان میشود. تأسیس یک کلینیک خاص برای بیماران خاص را بررسی کردیم و این زمانی بود که هنوز «بنیاد بیماریهای خاص» شروع به کار نکرده بود و ما در کشور اولین گروه بودیم. بعد از ما بنیاد بیماران خاص پا به میدان گذاشت و توسط خانم فاطمه هاشمی و آقای هاشمی تاسیس شد.
-با توجه به اینکه آقای هاشمی رفسنجانی آن زمان رئیس جمهور بودند و اهل کرمان هم بودند، آیا از تأسیس خیریه شما مطلع شدند؟
آقای هاشمی خیلی به افتتاح اینجا کمک کرد و حتی در دوران ریاست جمهوری دعوت کردیم که با استاندار وقت؛ آقای کریمی بیایند اینجا. ولی ایشان فقط دور مجموعه را گشتند، محافظان ایشان اجازه ندادند که داخل مؤسسه بیایند. بعدها در تهران برای این کار خیر بسیار از ما قدرشناسی کردند.
عرض میکردم؛ ما به شیراز و اصفهان و مشهد رفتیم و بعد به تهران و بیمارستان علی اصغر که برای کودکان بود رفتیم و یک سری الگوبرداری کوچکی کردیم ولی آن هم شرایطش با این مجموعه سازگار نبود. دوباره به کرمان برگشتیم و گفتیم باید کاری بکنیم. مهندس ایرانمنش در حال ساخت هتل پارس بود و طرح کلینیکهای تامین اجتماعی را هم ایشان طراحی میکرد. گفتیم ما نقشه دوهزارو 500 متری داریم و این چنین شد که طرح ساختمان اولیه مجموعه را ایشان داد و ما به کمک دکتر مسعودی که دکترای معماری بود تغییرات را دادیم و ساخت کلینیک را شروع کردیم.
ساخت 95 درصد اولین درمانگاه اینجا که حدود دوهزار و 500 متر بود را خانواده بر عهده گرفت و بعد ۱۰ هزار متر به آن اضافه شد. دقیقاً سر خیابان هم حاجخانم (همسرم) کلینیکی شبانه روزی به نام پدرش ایجاد کرد. تقریباً تمام فامیل به کمک آمدند و زمانی که کلنگزنی شد ما اعلام کردیم ظرف دو سال آماده خواهد بود. کلنگزنی را در سال اوایل ۷۶ شروع کردیم و اواخر سال ۷۷ و روز تولد مولا علی (ع) افتتاح شد. آن روز استاندار، معاون وزیر و خانم فاطمه هاشمی در افتتاحیه آمدند.
-درباره این بفرمایید که در حال حاضر، مؤسسه خیریه ثامنالحجج (ع) چه بیماریهایی را پوشش میدهد؟
اوایل در حدی تخصص و تمرکز ما بر تالاسمی بود که اگر به تاکسی میگفتید بیمارستان تالاسمی، شما را به اینجا (موسسه خیریه ثامنالحجج) میرساند. ما بعد از مدتی دیدیم بیماران کلیوی هم آمدند و میگویند جایی برای ما ندارید؟ این چنین شد که یک بخش دیالیز با هشت دستگاه راه انداختیم. هر جایی میتوانستیم از عدد هشت استفاده میکردیم. بعد از آن بیماران هموفیلی آمدند، بعد از آن بیماران سرطانی و بعد دیابتی و فشار خون و هپاتیت. الان هر بیمار صعبالعلاجی به مجموعه ما فرستاده میشود.
-چند پزشک اینجا خدمت میکنند؟
ممکن است شیفت صبح حدود ۱۰ پزشک داشته باشیم. پزشک تالاسمی، دیالیز، دیابت و قلب و اما عصرها هر روز حدود ۳۰ پزشک، هم متخصص هم فوق تخصص حضور دارند. چون اینجا منطقه محروم است، بچهها به متخصصان ویژه احتیاج دارند. دانشگاه علوم پزشکی کرمان دنبال فضا و جا میگشت تا به آن کمکی بشود و ما هم با بهزیستی توافقی کردیم و این شد که شیفت عصر را به دانشگاه علوم پزشکی سپردیم. دانشگاه اینجا در نوبت عصر، در قالب کلینیک تخصصی بعثت فعالیت میکند. در کلینیکهای بعثت خدمات به مردم رایگان است. ما فقط پول آب و برق را از دانشگاه میگیریم و حدود ۲۵ نیرو داریم. ماهی ۵۰۰ میلیون تومان سوبسید به دانشگاه میدهیم که این خدمات را به بیماران خاص ارائه میدهد.
-به جز این ۵۰۰ میلیون تومان که به دانشگاه علوم پزشکی کرمان کمک میکنید، آیا برآوردی دارید که هر سال کل مجموعه ثامنالحجج (ع) از نظر ارزش مادی چقدر به مردم خدمات ارائه میدهد؟
ما چیز ثابتی نداریم، چون کلاً متغیر است اما از نظر زیرساخت میتوانم راحت بگویم از سال ۷۵ به سرعت در شهرستانها تمرکز کردیم؛ اول کهنوج، بعد جیرفت و بم ودر ۲۳ شهرستان جنوب استان، بخش دیالیز و تالاسمی را راهاندازی کردیم و امروز بخش هموفیلی و اماس هم خدمات میدهند. بیماران در حد متوسط پرونده مددکاری دارند و اگر اطلاعات کارت را در سیستم بزنند، مشخص میشود که مثلاً امسال پنج بسته غذایی گرفته یا ۱۰ آزمایش گرانقیمت داشته که این درصد را مؤسسه داده است. سقف کمکهزینه دارویی ما ۲۰۰هزار تومان است.
الان تلاش کردیم با بیمهها و برنامهها کمک کنیم تا کل هزینه نسخه را بیمه پرداخت کند که هنوز تا به حال پرداخت نکرده است. از آنچه زیرساخت را در استان به وجود آوردیم حتی یک ریال از دولت نگرفتیم صرفاً از مردم این پول را جمع کردیم و بودند کسانی که کمک کردند، هرکس هرچقدر توانسته، کمک کرده است؛ از یک تخم مرغ گرفته تا میلیاردها پول، ولی مهم این بود که با عشق کمک کردند. پس ما زیرساختها را در استان و تمام شهرستانها آماده کردیم. حتی ویلچر و دستگاه دیالیز گذاشتیم و کلید آن را به دانشگاه دادیم چون قادر به اداره آن در شهرستانها نبودیم.
بیش از ۱۰۰۰ میلیارد تومان زیر ساخت موجود داریم که ارزش مادی آنها بالای این مقدار است اما دارالشفای امام رضا (ع) و اینجا (موسسه خیریه ثامنالحجج) را با ۱۵۰ نیروی خودمان اداره میکنیم.
-درباره دارالشفای امام رضا (ع) توضیح میدهید؟
مؤسسه دارالشفا در واقع ثامن ۲ است ولی هیئتمدیره و اساسنامه و برنامه جدا دارد و بیشتر در امر «پیشگیری» فعالیت میکند. خود دارالشفا حدود ۵۰۰ میلیارد فقط تجهیزات دارد.
-به عنوان سوال پایانی میخواهم بپرسم الان چه مشکلاتی وجود دارد که فکر میکنید اگر حل شود کار ثامن بیشتر رونق میگیرد و بیشتر شکوفا میشود؟
ما هیچ وقت از دست اندرکاران کشور چیزی به عنوان ریال نخواستیم فقط از نمایندگان استان و استاندار و رئیس دانشگاه و وزارت بهداشت درمان تقاضا کردیم نیروی تخصصی را به ما بدهند تا ما هزینه آن را پرداخت کنیمتنها سد راه ما وزارتخانهها هستند که نمیگذارند مردم آنطور که باید و شاید به میدان بیایند و بازو اصلی دولت باشند
اگر یک روز را ثامن دست از کار بکشد خود دانشگاه کارش مختل میشود ولی به این موضوع توجه نمیشود. من ۲۰ ماه است میخواهم یک دستگاه پیشرفته «ام آر آی» برای پیشگیری به دارالشفا بیاورم، ده بار به وزارتخانه رفتم و به بهانههای مختلف میگویند کرمان به این وسیله نیاز ندارد.
شما اگر امروز با من بیایید برویم برای «ام آر آی»، دو ماه دیگر به شما نوبت میدهند، آن هم با دستگاهی که برای ۲۰ سال پیش است! این در جامعه دیگر جواب نمیدهد. در بحثی که در آن مجموعه (دارالشفا) شروع کردیم مجهزترین دستگاه تصویربرداری را داریم میآوریم، نگهداری بند ناف و سلولهای بنیادی را میخواهیم راه اندازی کنیم، تعدادی از پزشکان در استرالیا و آلمان اعلام همکاری کردهاند و گفتهاند حاضرند از راه دور ارتباط داشته باشند و سؤالات را جواب دهند، همچنین قول دادند برای چکاپ سیستم و برنامههای تخصصی ماهیانه یک نفرشان بیاید، اینها ایرانی هستند و عاشق ولی ما یاد نگرفتیم با اینها چطور رفتار کنیم و میدان را برای آنها باز نکردیم. اینها مشکلات سدّ راه است.
اگر جلوی این تشکلها و خیریههایی که علاقهمند هستند گرفته نشود، خیلی کارها میتوانند انجام دهند. در بخش خون، با کمک اساتید به نام در کشور، یک دستگاه آلمانی سفارش دادیم و همه کار کردیم تا این دستگاه را بیاوریم که حدود ۱۰ میلیارد قیمت آن است، جالب این جاست که دو معلم بانی این کار شدند! باید دست این عزیزان را بوسید، پیشانی آنها را بوسید که با اعتقاد، این کارها را میکنند. در ماه گذشته، شش نفر از خانوادهای که پدر و مادرشان، هر دو معلم بودند گفتند یک دستگاه ۴۰ میلیاردی میخواهند بیاورند که با یک قطره خون برای پیشگیری سرطان کمک میکند.
معلوم است که عاشقانه این کار را انجام میدهند. انسان تا وقتی خودش دچار بیماری نشود و آن را لمس نکند، اهمیت این کارها را نمیفهمد. اگر شما بتوانید این برنامهها را دنبال کنید میتوانید جامعه را نجات دهید.
گفتوگو از مجتبی اصغری؛ سردبیر پایگاه خبری تحلیلی خیر ایران